چراغها را خاموش کردم و سرعت گرفتم. فقط زمانی فهمید به طرفش میآیم که صدای کشیدهشدن لاستیکها را به لبهی جدول شنید. به بالای زانوهایش، کمی بین پاهایش و کمی متمایل به چپ برخورد کردم، ضربهی خوبی بود! شنیدم که ضربه، آن استخوانهای بزرگ را شکست
دهقان غذاخوار
یک مرد، یا یک زن؟ چه فرقی میکرد واقعاً! کسی با ویژگیهای مدنظر وارد نمیشد. داشتم عصبی میشدم. همیشه همان اتفاق میافتاد و من هم دوست داشتم، چون حس آرامش بیشتری داشت. بعد آن زن را دیدم، میتوانست خودش باشد. هر چند یک زن هیجانش کمتر بود... چون راحتتر بود.
هانا F
شنیدم که ضربه، آن استخوانهای بزرگ را شکست و او به سمت چپ متمایل شد و به نزدیکی یکی از درختان پرت شد. اثر تایرها روی آسفالت مانده بود. موتور میتوانست در هشت ثانیه از صفر تا شصت سرعت بگیرد. میتوانستم ببینم که بدن شکستهی زن دیگر آرام گرفته. دیگر حرکتی نداشت. با خون پوشیده بود. جلوی دیوار کوتاه خانهای افتاده بود. به پارکینگ برگشتم و به ماشین نگاه دقیقی کردم با غرور دستم را به آرامی روی گلگیر و سپر کشیدم. کمتر کسی وجود دارد که توانایی من در رانندگی در چنین ماشینی را داشته باشد.
خانواده تلویزیون نگاه میکردند. همسرم پرسید: «بعد از گشتنت حالا حس بهتری داری؟»
روی مبل دراز کشیده بود و به صفحهی تلویزیون خیره شده بود. جواب دادم: «میرم بخوابم شب همگی بخیر. فردا تو اداره روز سختی در پیش دارم».
شیرین
به پارکینگ برگشتم و به ماشین نگاه دقیقی کردم با غرور دستم را به آرامی روی گلگیر و سپر کشیدم. کمتر کسی وجود دارد که توانایی من در رانندگی در چنین ماشینی را داشته باشد.
خانواده تلویزیون نگاه میکردند. همسرم پرسید: «بعد از گشتنت حالا حس بهتری داری؟»
روی مبل دراز کشیده بود و به صفحهی تلویزیون خیره شده بود. جواب دادم: «میرم بخوابم شب همگی بخیر. فردا تو اداره روز سختی در پیش دارم».
arghavan
میتوانستم ببینم که بدن شکستهی زن دیگر آرام گرفته. دیگر حرکتی نداشت. با خون پوشیده بود. جلوی دیوار کوتاه خانهای افتاده بود. به پارکینگ برگشتم و به ماشین نگاه دقیقی کردم با غرور دستم را به آرامی روی گلگیر و سپر کشیدم. کمتر کسی وجود دارد که توانایی من در رانندگی در چنین ماشینی را داشته باشد.
📚