بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آواز پر جبرئیل | طاقچه
۴٫۴
(۹)
باد چیزی است که هوهو می‌کند و شاخ و برگ درختان را به عشق‌بازی وا می‌دارد. اگر باد نبود درخت‌ها چگونه به عشاقشان می‌پیچیدند؟
سَمَر
آموزگار پیر گفت: «آیا آنقدر حساب یاد گرفته‌ای که سن‌وسالت را بدانی؟» گفتم: «مادرم همیشه می‌گفت سال طاعونی به دنیا آمده‌ام. با این حساب ماه گذشته چهل و چه‌بسا که پنجاه‌ساله شده‌ام.» پیرمرد، به سبب لرزشی که در فکش داشت، به نظر می‌رسید صدایش درنمی‌آید، ولی یکهو چنان خندید که صدایش مثل رعد در و دیوار را لرزاند، و گفت: «با حساب سال طاعونی تو همه‌اش بیست‌ودو ساله‌ای نه چهل یا پنجاه. به‌واقع این ناشی از درک غلط تفریق اعداد است، به نحوی که با اشتباه بچگانه‌ای بیست سال از عمر عزیزت کاسته شده، و بی‌آن‌که این‌همه سال را از سر گذرانده باشی غبار سفید گذشت سال‌ها بر سرت نشسته، بنابراین عبور سال‌ها فریبکارانه بر تو تحمیل شده‌اند، سفیدی سر و مویت ردّ عبور آموزگاران شیادی‌ست که در حوالی‌ات پرسه زده‌اند و در کمینت بوده‌اند تا دانش‌آموز بی‌صاحبی را صید کنند و بی‌آن‌که چیزی از روزگار بدانی با این بدآموزی‌ها تو را جزءِ عمله اکره‌ی خود جا بزنند.»
ائمه
ادریس از ماه می‌پرسد: «راستش را بگو چقدر عاشقش هستی؟» و ماه می‌گوید: «آنقدر که به هر چیز نگاه می‌کنم او را می‌بینم. آنقدر عاشقش هستم که همه‌ی تنم را به نگاه او سپرده‌ام.»
رها

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

صفحه قبل
۱
صفحه بعد