کتاب ابو وصال
۴٫۵
(۱۱۷)
عشق فقط یک کلام... حسین علیه السلام!
niki
یک سال فقط یک کارت برای ورود به بیت رهبری دادند. من اصرار داشتم که محمدرضا برود. بعد از مشورت، او انتخاب شد. خواهرش میخواست که او را بفرستم اما نمیشد. تا فهمید که رضایت دادیم برود، سر از پا نمیشناخت. دوم دبیرستان بود. اولین بارش بود که تنها میرفت. وقتی از بیت برگشت، چشمها و صورتش قرمز شده بودند. از روحیاتی که در او میشناختم، مطمئن بودم که مسیر بیت تا خانه را گریه کرده و از دیدن چهره رهبر منقلب شده است. هر چه اصرار کردیم از فضای آنجا بگوید و دلیل گریههایش چیست، اما یک کلام هم حرف نزد. پافشاری ما را که دید با حالت شوخی گفت: شیرکاکائو و کیکش خیلی خوشمزه بود!!! (مادر شهید)
🐝 Mina 📚
روی سنگ مزار شهید خلیلی این شعر حک شده که: ای که بر تربت من میگذری روضه بخوان...
mahdi_yar
روی مسئله چادر و حجاب خیلی حساس بود. تأکید داشت که ایراد چادر مگر چیست که این زنها سرشان نمیکنند. تکیهکلامی داشت که میگفت یک چادر از حضرت زهرا (س) به خانمها ارث رسیده است. بعضی زنها لیاقت داشتن این تنها ارثیه از دختر پیامبر (ص) را هم ندارند تا آن را حفظ کنند. دوست داشت که خانمها باحجاب و چادری باشند. (مادر شهید)
Nastaran Ssh
دوران کودکی اگر از جایی حرف زشت یاد میگرفت و در خانه تکرار میکرد، به او میگفتم: دهانت کثیف شده و برو آن را بشور. چون بچه بود باور میکرد و دهانش را میشست. یک بار حرف زشتی را دو بار تکرار کرد. سری اول شست و برگشت. سری دوم که آن فحش را مجدد گفت تشر زدم که دهانش را خوب نشسته است. این بار رفت و با مایع و صابون دهانش را کف آلود کرد و شست. و پیش من آمد و گفت که حالا دهانش تمیز شده است.) مادرشهید)
پناه
از شهدا میگفت، در کارها بیریا بود، مخلصانه به خادمیاش میرسید و ناله و شکایتی از سختیها نمیکرد و محبتش نسبت به دوستان از ته دل بود. همه اینها زمینهساز شهادت طلبی در او بود و آن را تقویت میکرد، خادمالشهدایی بود که شهید شد.
آلوین (هاجیك) ツ
مدیر دبیرستانش با من تماس گرفت که کارم دارد، از محل کارم راهی دبیرستانش شدم. در بدو ورود اولین چیزی که توجهم را جلب کرد راهروی تاریک آنجا بود، با تعجب از مدیر سؤال کردم، مدیر برگشت و گفت که دقیقاً برای همین موضوع شما را خواستیم. بعد یک فیلم به من نشان داد که دوستانش با گوشی گرفته بودند. زنگهای تفریح یا ورزش او در راهرو خیز برمیداشت و با پرشی بلند دستش را به قاب مهتابی میزد که قاب لامپ از سقف کنده می شد و میشکست. آن سال خیلی هزینه مهتابی و لامپ به دبیرستانش پرداختیم.
آلوین (هاجیك) ツ
بهعنوان یک بچه هیئتی قدرت جذب بالایی داشت و به خاطر خوشاخلاقی و لبخندی که روی لب داشت، سریع رابطه برقرار میکرد.
نعنا
عشق فقط یک کلام... حسین علیه السلام!
۳۱۳
دیدم که میخندد. علتش را پرسیدم. ماجرا را تعریف کرد. گفت حین دیدهبانی همرزمش، صدای زوزه تیر میآمد. سرش را پایین میآورد. اما خبری از تیر نبود. از دیده بان پرسید که صدای چیست؟ گفت: تک تیرانداز. با تعجب گفت: پس الان است که ما را بزند. دیدهبان با آرامش برگشت و گفت: بردش به ما نمیرسد، تیرهایش را پشت هم میزند شاید به هدف بخورد. از این که دشمن بر تلاش بیفایدهاش اصرار داشت، خندهاش گرفته بود و شاد بود.
niki
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۳۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۳۴ صفحه