بریدههایی از کتاب بریت ماری اینجا بود
۴٫۱
(۳۷۵)
آدم شاید شرایطی را که در آن است خودش انتخاب نکند، اما در اینکه در این شرایط چه رفتاری نشان بدهد حق انتخاب دارد.
زهره
یک روز صبح از خواب بیدار میشوی و میبینی روزهایی که پشتسر گذاشتهای بیشتر از روزهای جلوِ رویت است، و نمیفهمی چطور اینقدر زود گذشت.
بابای مینو
واسه بعضی از آدمها مثل ما، عشق یه معنای دیگه میده. عشق واسه ما یعنی چیزهای ملموس!»
بابای مینو
وقتی آدم بداند که دوباره شروع کردن چقدر سخت است به این راحتیها نمیخواهد به زندگی عادی قبلیاش برگردد.
بابای مینو
آدمها دلشان میخواهد کارهایی را انجام بدهند که خوب از پسشان برمیآیند. آدمها میخواهند کسی آنها را ببیند.
بابای مینو
او آقای پلیسی است که به عدالت بیشتر از قانون اعتقاد دارد.
💟m̺͆a̺͆h̺͆b̺͆a̺͆n̺͆o̺͆o̺͆💟
او در اصل نگران این بود که بقیه دربارۀ کِنت چه فکری میکنند.
یادش نمیآید که کِنت از چه موقعی دیگر به نظر مردم دربارۀ بریتماری اهمیت نداد.
زمانی کِنت به او اهمیت میداد. قضیه برمیگردد به روزهایی که کِنت بریتماری را میدید. آدم نمیفهمد عشق چه موقعی شکوفه میدهد؛ یک روز صبح از خواب بیدار میشوی و میبینی که گل داده است. موقع پلاسیدن هم همینطور است، یک روزبیدار میشوی و میبینی که دیگر خیلی دیر شده، اصلاً گلی نمانده است. گلهای بالکن هم از این نظر شبیه عشق هستند. حتی گاهی وقتها جوششیرین هم دردی را دوا نمیکند.
بریتماری نفهمید افسار زندگی مشترکشان کِی از دستش خارج شد. درست مثل وقتی که یک میز خراب و خطخطی شده باشد، آن وقت دیگر فرقی ندارد از چندتا زیراستکانی استفاده بکنی.
نگین نوروزی
اینجا بورگه. تو بورگ ما همدیگه رو میبخشیم. انتخاب دیگهای نداریم. اگه نبخشیم دیگه دوستی واسهمون باقی نمیمونه که بخوایم از دستشم عصبانی بشیم.»
💟m̺͆a̺͆h̺͆b̺͆a̺͆n̺͆o̺͆o̺͆💟
بعضی وقتها راحتترین کار این است که آدم فقط زندگی کند، بدون اینکه خودش را بشناسد، بدون اینکه بداند به کجا میرود، همین بس که میداند کجاست.
بابای مینو
مرگ یعنی درماندگی و درماندگی یعنی ناامیدی. آدمهای ناامید دست به کارهای ناامیدکننده میزنند.
sh
فقط چندباری وقتی بچه هستیم پیش میآید، آن هم برای کسانی که چنین فرصتی نصیبشان بشود. اما بعد از آن، چقدر وقت داریم، چند نفس، تا پا روی چارچوبهای سفتوسخت خودمان بگذاریم؟ چندبار از سر احساسات خالصانه به وجد میآییم و از خوشی فریاد میکشیم، آن هم بدون احساس شرمندگی؟ چندبار شانس درِ خانهمان را میزند تا فراموشی بگیریم و بیخیال بشویم؟
sh
شور نوعی احساس کودکانه است؛ بکر و دستنخورده. اکتسابی نیست؛ غریزی است، برای همین آدم را درگیر میکند. منقلب میکند. مثل موجی آدم را سوار بر خود میکند و به دوردستها میبرد. بقیۀ احساسات زمینی هستند، اما شورْ آسمانی است.
برای همین شور خیلی ارزشمند است، نه برای اینکه چیزی به ما میدهد، برای اینکه ما به خاطرش خطر میکنیم. برایمان شأن میآورد. دیگران را به حیرت و تواضع میاندازد، طوری که سرهایشان را با سرگشتگی تکان میدهند.
sh
بعضی وقتها راحتترین کار این است که آدم فقط زندگی کند، بدون اینکه خودش را بشناسد، بدون اینکه بداند به کجا میرود، همین بس که میداند کجاست.
کاربر ۱۱۴۵۹۱۶
بعضی وقتها راحتترین کار این است که آدم فقط زندگی کند، بدون اینکه خودش را بشناسد، بدون اینکه بداند به کجا میرود، همین بس که میداند کجاست.
سورینام
هر زندگی مشترکی بدیهای خودش را دارد، چون همۀ آدمها نقطهضعفهای خودشان را دارند. اگر با آدم دیگری زندگی میکنی، باید یاد بگیری که با این نقطهضعفها کنار بیایی. اگر نقطهضعفها را شبیه یک مبل سنگین در خانه فرض بکنی، یاد میگیری موقع تمیزکاری اطرافش را تمیز بکنی و به خودش کاری نداشته باشی.
سورینام
هر زندگی مشترکی بدیهای خودش را دارد، چون همۀ آدمها نقطهضعفهای خودشان را دارند. اگر با آدم دیگری زندگی میکنی، باید یاد بگیری که با این نقطهضعفها کنار بیایی. اگر نقطهضعفها را شبیه یک مبل سنگین در خانه فرض بکنی، یاد میگیری موقع تمیزکاری اطرافش را تمیز بکنی و به خودش کاری نداشته باشی.
البته گردوغبار بدون اینکه جلوِ چشم باشند زیر مبل جمع میشوند، اما آدم رفتهرفته یاد میگیرد که آن را نادیده بگیرد تا اینکه به چشم مهمانها هم نیاید. بالاخره، یک روز یک نفر بدون اینکه شما حرفی زده باشید آن مبل سنگین را جابهجا میکند و همهچیز برملا میشود. گرد و خاک و لکهها. خراشِ روی کف پارکت و همهچیز مشخص میشود. اما دیگر خیلی دیر شده است.
بابای مینو
هر زندگی مشترکی بدیهای خودش را دارد، چون همۀ آدمها نقطهضعفهای خودشان را دارند. اگر با آدم دیگری زندگی میکنی، باید یاد بگیری که با این نقطهضعفها کنار بیایی. اگر نقطهضعفها را شبیه یک مبل سنگین در خانه فرض بکنی، یاد میگیری موقع تمیزکاری اطرافش را تمیز بکنی و به خودش کاری نداشته باشی.
البته گردوغبار بدون اینکه جلوِ چشم باشند زیر مبل جمع میشوند، اما آدم رفتهرفته یاد میگیرد که آن را نادیده بگیرد تا اینکه به چشم مهمانها هم نیاید. بالاخره، یک روز یک نفر بدون اینکه شما حرفی زده باشید آن مبل سنگین را جابهجا میکند و همهچیز برملا میشود. گرد و خاک و لکهها. خراشِ روی کف پارکت و همهچیز مشخص میشود. اما دیگر خیلی دیر شده است.
بابای مینو
بیشتر عمرش با سکوت دستوپنجه نرم کرده است، چون وقتی آدم خودش را در سکوت غرق کند، آن وقت نمیفهمد که بقیه او را میبینند یا نه.
سورینام
بریتماری کمکم صدایش را آهستهتر میکند و میگوید: «خیلی زمان میبره تا آدم یکی رو بشناسه.»
arash.hz
«من طرفدار هیچ تیمی نیستم. من فوتبال رو خیلی دوست دارم. بعضی وقتها تعصب رو یه تیم نمیذاره به خود فوتبال عشق بورزی.»
abbas5549
حجم
۳۸۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
حجم
۳۸۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان