بریده‌های کتاب علمدار
کتاب علمدار اثر گروه نویسندگان

کتاب علمدار

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۹از ۷۱ رأیخواندن نظرات
«ببین، ما نمی‌تونیم چکشی و تند برخورد کنیم. باید با نرمی و آهسته‌آهسته کار خودمون رو انجام بدیم. باید خاطرات کوتاه و زیبای شهدا را جمع کنیم و منتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که ما رو دعوت کنند. باید خودمان بریم دنبال جوان‌ها. البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم. اگه مثل شهدا نباشیم، بی‌فایده است. کلام ما تأثیر نخواهد داشت.»
asma
درست در روز یازدهم دی‌ماه و در سی امین سالگرد میلادش، پرندۀ روح سید از عالم خاک پرکشید و به یاران شهیدش پیوست.
الحمدالله علی کل حال
وقتی رسیدیم تهران و اطراف ما خلوت شد به چهره او خیره شدم. بعد سید را به حق مادرش قسم دادم! کمی مکث کرد. به من نگاه کرد و گفت: «چیزی که می‌گویم تا زنده هستم جایی نقل نکن، حتی اگر توانستی، بعد از من هم به کسی نگو؛ چون تو را به خرافه‌گویی و ... متهم می‌کنند.» وقتی آن شب از هم جدا شدیم. من با ناراحتی به خانه رفتم. مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. قبل از خواب به مادرم متوسل شدم. گفتم: «مادر جان، بیا و آبروی مرا بخر!» بعد هم طبق معمول سورۀ واقعه را خواندم و خوابیدم. نیمه‌شب بود که برای نماز شب بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود. مسواک و تنها انگشترم را روی آن گذاشته بودم. موقع برخواستن مفاتیح را برداشتم و به بیرون اتاق رفتم. وضو گرفتم و آماده نماز شب شدم. قبل از نماز به سمت مفاتیح رفتم تا انگشترم را در دست کنم. یک‌باره و با تعجب دیدم که دو انگشتر روی مفاتیح است!! وقتی با تعجب دیدم انگشتری که در حمام دانشکده تهران گم شده بود روی مفاتیح قرار داشت! با همان نگینی که گوشه‌اش پریده بود، نمی‌دانی چه حالی داشتم.
Fatemeh Moez
تازه ازدواج کرده بودم. در یکی از اتاق‌های همان خانه پدری، با همسرم زندگی می‌کردم. آن روزها مردم اهل تجمل و ... نبودند. جوان‌ها همین که اتاق و شغلی برایشان مهیا می‌شد ازدواج می‌کردند.
کاربر ۱۶۵۴۶۳۱
آقا شروع کرد با من حرف زدن. خوب یادم است که ایشان گفتند: شهدا یک سوزی داشتند که همین سوزشان آن‌ها را به مقام شهادت رساند. مانند: شهید جهان‌آرا، همّت، باکری، علمدار و...
ونوشه
گذرگاه دنیا او را فریب نداد. فهمیده بود که همه ما مسافرانی بیش نیستیم. و باید روزی از این دیار سفر کنیم.
shariaty
همۀ این مسیر سخت را بچه‌ها پیاده طی کرده بودند،‌ یعنی بچه‌ها حدود بیست تا بیست‌وپنج ساعت راه رفته بودند. و تازه رسیده بودند به جایی که باید مبارزه را شروع می‌کردند.
Fatemeh Moez
یک بار که سید از دست این افراد خسته شده بود در حضور اعضای اصلی هیئت با صدای بلند گفت: «ما دربارۀ احزاب سیاسی و ... یک نظر بیشتر نداریم. ما نه به چپ کار داریم نه به راست. ما می‌گوییم درود بر چپ و راست با ولایت، و مرگ بر چپ و راست بی‌ولایت.»
هامان
سال ۱۳۷۴ به طرز عجیبی به مهمانی خانۀ خدا دعوت شد! و این سفر بسیار در حال درونی او تأثیرگذار بود. می‌گفت انسانی که از سفر معنوی حج برگشت، نباید در این دنیا بماند!
الحمدالله علی کل حال
سید به یکی از دوستانش گفته بود: «هر وقت خواستید برای من کاری انجام دهید زیارت عاشورا بخوانید. سه بار هم در اول و آخر آن نام مادرم حضرت زهرا (س) را ببرید.»
mh.ranjbari

حجم

۲٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۵۹ صفحه

حجم

۲٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۵۹ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۹,۰۰۰
۴۰%
تومان