بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب فهم فلسفه‌‫: اندیشه در روزگار باستان و دوره یونانی‌مابی | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب فهم فلسفه‌‫: اندیشه در روزگار باستان و دوره یونانی‌مابی

بریده‌هایی از کتاب فهم فلسفه‌‫: اندیشه در روزگار باستان و دوره یونانی‌مابی

۴٫۸
(۱۶)
چیزی چون سعادت و خوشبختی بالاتر از هر چیز دیگر انگاشته می‌شود؛ زیرا سعادت را ما همیشه برای خودش برمی‌گزینیم و نه هرگز به‌خاطر چیزی دیگر، اما افتخار، لذت، تعقل و هر فضیلت دیگری را که به‌خاطر خودشان برمی‌گزینیم ... آنها را به‌سبب سعادت نیز برمی‌گزینیم، و داوری ما این است که به‌واسطۀ آنها خوشبخت خواهیم بود. از سوی دیگر هیچ‌کس سعادت را برای این چیزها برنمی‌گزیند و نه عموماّ برای چیزی دیگر غیر از خود آن.... پس سعادت چیزی است کامل و خودبسنده و غایت عمل است.
جویا
از نظر ارسطو سه نوع نَفْس وجود دارد که انسان را می‌سازد. آنها عبارتند از: ۱) تغذیه‌ای [یا غاذیه]؛ ۲) احساسی [یا حسّاسه]؛ و ۳) عقلانی [یا ناطقه]. بخش تغذیه‌ای نَفْس جان دارد؛ این نفس در گیاهان و همچنین در بدن انسان موجود است. بخش احساسی نفس، هم غاذیه دارد و هم حساسه (حواس پنجگانۀ ما)، و در حیوانات نیز وجود دارد. نفس انسان هر سه گونه را داراست و نَفْسِ ناطقه، یعنی قابلیت ما برای تفکر، منحصر به انسان است. برای همین است که ارسطو بشر را «حیوان ناطق» خوانده است.
جویا
ذهن در یک معنا، بالقوه آن چیزی است که قادر به تفکر است، هرچند تا زمانی که فکر نکرده بالفعل چیزی نیست.
جویا
افلاطون اعتقاد داشت که دانشمندان پُل‌سازان میان دو جهان هستند – دو جهان نظر و معرفت – زیرا علم ما را وامی‌دارد تا در مورد اصول و قوانین پشت اشیاء مادی فکر کنیم. وقتی زمین‌شناسان به تحقیق در مورد آبشار نیگارا می‌پردازند، دربارۀ سرچشمه‌های آٰب و سازند سنگی‌اش فکر می‌کنند، نه دربارۀ کارت پستال و عکسِ آبشار.
جویا
در مرحلۀ پندار مردم برای گرفتن پاسخ پرسش‌های خود چشم به دیگران می‌دوزند، چون خودشان فکر کردن یاد نگرفته‌اند. همان‌طور که غارنشینان در «تمثیل غار» بر این باور بودند که سایه‌ها واقعی هستند، کسانی که در مرحلۀ پندار قرار دارند، خیال می‌کنند که بیشتر آن چیزهایی که در تلوزیون می‌بینند و در روزنامه‌ها می‌خوانند راست است. تبلیغات‌چی‌ها مخاطبان‌شان را در سطح پندار مخاطب قرار می‌دهند. آنها می‌خواهند ما را متقاعد کنند که خرید محصولی خاص زندگی ما را عوض می‌کند، و ما را خوشبخت‌تر و جذاب‌تر و محبوب‌تر می‌سازد.
جویا
هیئت منصفه بنا به رسم مقرر نخست از سقراط خواست که خود او مجازاتی جایگزین پیشنهاد کند. شاید امیدوار بودند که او ترک آتن را برگزیند یا تعهد کند که دیگر به فلسفه نپردازد. اما سقراط هیئت منصفه را ناامید کرد. در جواب پرسش خود «به‌راستی سزای من چیست؟» جواب داد: آتنیان.... کدام پاداش درخور مرد تهی‌دستِ نیکوکاری است که باید فراغت کافی داشته باشد تا بتواند هر روز شما را به راه راست رهبری کند ... هیچ پاداش برای او بهتر از آن نیست که او را در پروتانئوم [تالاری عمومی که مهمان‌نوازی جامعه درآن شامل حال مهمانان برجسته می‌شد] مهمان کنید. زیرا او به این پاداش سزاوارتر از کسانی است که از میدان مسابقۀ اسب‌دوانی یا ارابه‌رانی پیروز درمی‌آیند: آن پهلوانان برای شما خشنودی گذرا فراهم می‌کنند، در حالی که من می‌کوشم تا شما را به سعادت راستین برسانم. از این رو من برای این پاداش سزاوارتر از ایشانم. پس اگر می‌خواهید چیزی پیشنهاد کنم که از روی حق درخور خود می‌دانم، پیشنهاد می‌کنم که مرا در پروتانئوم مهمان کنید.۲۰ هیئت منصفۀ خشمگین سقراط را به مرگ محکوم کرد. سقراط گفت که مرگش بیش از خود او به کسانی که ناعادلانه متهمش کرده‌اند صدمه خواهد زد، زیرا «هیچ آسیبی به مرد نیک نمی‌رسد.»
جویا
سقراط همیشه تأکید می‌کرد که معلم نیست، بلکه «نوعی قابله» است. درست همان‌طور که قابله کمک می‌کند تا زن باردار بچۀ خود را به دنیا بیاورد، سقراط به «نَفْس‌های آبستن» یاری می‌رساند تا دانش پنهان درون‌شان را به دنیا بیاورند. او به جای سخنرانی پرسش می‌کرد و باز در مورد پاسخ‌ها می‌پرسید. اجازه نمی‌داد کسی از پاسخ طفره برود. سقراط اعتقاد نداشت که ما با ذهنی خالی به دنیا می‌آییم تا آموزگاران و پدر و مادر و هم‌سن و سالان آن را با اطلاعات پر کنند. او اعتقاد داشت نَفْس معرفت پنهان حقیقت و زیبایی و نیکی را دارد. با این حال وقتی ما مثل بیشتر مردم درگیر امور دنیوی می‌شویم، این حکمت فراموش می‌شود. بنابراین سقراط پرسش می‌کرد تا مردم بفهمند چه چیزهایی را از قبل می‌دانسته‌اند. با این رویه سقراط ابداع‌گر روش دیالکتیک - یافتن حقیقت از طریق گفتگو - بود که همچنین به روش سقراطی معروف است.
جویا
خایروفون یکی از دوستان سقراط از وخش دلفی پرسید: «خردمندترین مردمان کیست؟» و وخش جواب داد: «سقراط.» وقتی خایروفون گفتۀ وخش را برای سقراط تکرار کرد، سقراط حیرت‌زده شد. او می‌دانست که وخش هرگز دروغ نمی‌گوید، ولی از طرفی احساس می‌کرد که خردمند نیست. تصمیم گرفت از کسانی که در آتن فاضل به شمار می‌آمدند پرس و جو کند. او پرسش‌های خود را با کاهنان و شاعران و سیاستمداران و تاجران و صنعت‌گران در میان گذاشت، به این امید که کشف کند چرا وخش او را خردمندترین مردمان خوانده است. سرانجام معنای واقعی گفتۀ وخش را کشف کرد. مردمی که از آنها پرس و جو کرده بود از مهم‌ترین چیزی که باید دانست غافل بودند: این‌که چگونه نَفْس خود را در مسیر نیکی قرار دهند. تنها سقراط به اهمیت این معرفت واقف بود، ولی به جهالت خود نیز در این مورد آگاهی داشت. مردمی که پرسش خود را با آنان در میان گذاشته بود فکر می‌کردند می‌دانند، در حالی‌که واقعاً نمی‌دانستند. سقراط نتیجه گرفت که در «قلمرو کورها» «یک‌چشم» پادشاه است. او خردمند بود چون تنها کسی بود که می‌دانست نمی‌داند.
جویا
گورگیاس همچنین با استدلال پروتاگوراس مخالف بود که ما باید از قواعد اخلاقی متداول پیروی کنیم. گورگیاس پرسید: «اگر قواعد اخلاقی رسم و رسوماتی بیش نیستند، زمانی که به‌سود ما نباشند چرا باید از آنها پیروی کنیم؟»
جویا
مرد جوانی که پول کافی نداشت تا با پرداخت آن درس بخواند، از پروتاگوراس خواست تا به هر تقدیر او را به‌عنوان شاگرد حقوق قبول کند. پروتاگوراس به این شرط موافقت کرد که شاگرد وقتی در اولین دعوای حقوقی خود برنده شد، دستمزدش را بپردازد. شاگرد موافقت کرد، اما پس از تمام کردن دوره‌اش، هیچ پروندۀ حقوقی را به دست نگرفت. پروتاگوراس آزرده‌خاطر شاگرد را برای نپرداختن دستمزد به دادگاه کشید. دانش‌آموز استدلال کرد: «اگر من در این دعوا برنده شوم بنا به رأی دادگاه مجبور نیستم چیزی به پروتاگوراس بپردازم. اگر در دعوا بازنده شوم، هنوز در اولین دعوا برنده نشده‌ام، پس بنا به توافق‌مان، برنده یا بازنده مجبور نیستم چیزی به او بپردازم.» در این لحظه پروتاگوراس پا پیش گذاشت و با این استدلال از خود دفاع کرد: «اگر او در این دعوا بازنده شود، پس بنا به رأی دادگاه او باید دستمزدم را بپردازد. اگر در این دعوا برنده شود، اولین دعوایش را برنده شده است و باید دستمزدم را بپردازد. در هر دو مورد او مجبور به پرداخت است.» ۱۳ بدبختانه ما از نتیجۀ این دعوا، حتی اگر داستان راست باشد، بی‌خبریم. ولی راست یا دروغ، این داستان هنر بلاغت یا هنرِ سخن گفتنِ متقاعدکننده را نشان می‌دهد. به سبب اتفاق‌هایی شبیه به این، و چون سوفیست‌ها دستمزدهایی گزاف مطالبه می‌کردند، سقراط سوفیست‌ها را «فاحشه‌های حکمت» نام داد.
جویا
سوفیست‌ها به وکلای جوان می‌آموختند که چگونه از دعاوی حقوقی، فارغ از گناهکار یا بی‌گناه بودن موکلان خود دفاع کنند. سیاستمداران جوان هنر استفاده از سفسطه یا استدلال‌های گمراه‌کننده، و نطق‌های عاطفی و هیجان‌انگیز را می‌آموختند تا از آن به‌نفع دعاوی خود بهره‌بردای کنند. سوفیست‌ها نحوۀ ارائۀ استدلال‌های روشن و قوی و حمله به سفسطه‌های منطقی در استدلال‌های حریفان را به شاگردان‌شان می‌آموختند. همین نحوه از آموزش بیش از ۲۰۰۰ سال در محافل منطق و سیاست استمرار داشته است.
جویا
به گفتۀ فلوطین هدف همۀ انسان‌ها این است که با «منصف و مقدس بودن و زندگی بر اساس حکمت» از رهگذر صعود به شباهت با خدا نایل شوند.
علی نوری
. برخلاف کلبی‌ها، رواقیان معتقد بودند که مداخله در سیاست اغلب برای پیشبرد دنیایی مهرآمیزتر و دلنشین‌تر و عقلانی‌تر ضرورت دارد.
علی نوری
آنها توافق می‌کنند که آرمان‌شهر را بر شالودۀ سه جزء نَفْس انسان بنا کنند: عقل و شهود، شور و اراده و امیال.
علی نوری
عقیده، درست مثل پندار، بسته به نظر آدم‌ها فرق می‌کند. من می‌توانم عقیده داشته باشم که آبشار نیاگارا زیباترین منظره در امریکاست، ولی شما می‌توانید مخالفت کنید و گراند کانیون را زیباترین منظره بدانید. قضاوت‌ها بسته به نظر آدم‌ها فرق می‌کند. هرچند اگر تصمیم بگیریم که در شواهد علمی که علت و شیوه شکل‌گیری آبشار نیاگارا و گراند کانیون را توضیح می‌دهد کندوکاو کنیم آنگاه از مرحلۀ عقیده به مرحلۀ تفکر می‌رسیم.
علی نوری
«پس توجه کن که در برابر چهار جزء دنیای هستی، چهار نوع فعالیت ذهن آدمی وجود دارد: شناسایی به‌وسیلۀ خرد خاص بالاترین جزءهاست. شناسایی به‌وسیلۀ تعقل (تفکر)، خاص جزء دوم است. برای جزء سوم نظر (عقیده) را باید در نظر بگیری. جزء چهارم موضوع خیال (پندار) است. این چهار فعالیت را باید درجه‌بندی کرد و پذیرفت که هر یک بنا به میزان شفافیت، با میزانی از حقیقت و واقعیتِ موضوع خود تناظر دارند.» ۲۴ مرحلۀ پندار در مرحلۀ پندار مردم برای گرفتن پاسخ پرسش‌های خود چشم به دیگران می‌دوزند، چون خودشان فکر کردن یاد نگرفته‌اند. همان‌طور که غارنشینان در «تمثیل غار» بر این باور بودند که سایه‌ها واقعی هستند، کسانی که در مرحلۀ پندار قرار دارند، خیال می‌کنند که بیشتر آن چیزهایی که در تلوزیون می‌بینند و در روزنامه‌ها می‌خوانند راست است. تبلیغات‌چی‌ها مخاطبان‌شان را در سطح پندار مخاطب قرار می‌دهند. آنها می‌خواهند ما را متقاعد کنند که خرید محصولی خاص زندگی ما را عوض می‌کند، و ما را خوشبخت‌تر و جذاب‌تر و محبوب‌تر می‌سازد.
علی نوری
نظریۀ معرفت افلاطون معتقد بود که ما از دو راه می‌توانیم از جهالت چشم به معرفت بگشاییم: یا از طریق بصیرت و توجّه، یا با یاری آموزگار و راهنما.
علی نوری
افلاطون که معتقد به تناسخ بود گفت هر نَفْس بنا به آنچه سزاوار آن است از نو متولد می‌شود. اگر من در این زندگی خودخواه و پست و کینه‌جو باشم، آنگاه نَفْس من باید زندگانی دیگری را از سر بگذراند تا بیاموزد چگونه بر چیزهای منفی از این دست فایق آید.
علی نوری
تراسوماخوس (حدود ۴۵۹-۴۰۰ ق.م.) پیرو این عقیده بود که زور حق است. تراسوماخوس اعتقاد داشت که حرف زدن از درست یا غلط اخلاقی به‌کلی بی‌معناست. تراسوماخوس می‌گفت: «درست یعنی کمر بستن به خدمتِ صاحب‌قدرتی که حکومت می‌کند، به هزینۀ زیردستی که فرمانبردار است.» بنابراین فرد ناعادل اگر باهوش باشد، موفق‌تر از فرد عادل خواهد بود.
علی نوری
اگر استثنای فیثاغورس و هراکلیتوس را در نظر نگیریم، گروهی از آموزگاران مزدبگیر به نام «سوفیست‌ها» (سوفسطائیان) و سقراط، فیلسوفی که از گرفتن دستمزد ابا داشت، اولین فیلسوفان غربی بودند که دربارۀ طبیعت بشر، مسائل اخلاقی آنها، و معنای زندگی پرسش‌هایی طرح کردند. آنها با مسائلی که هر انسان با آن روبروست پنجه درافکندند.
علی نوری

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۳۱,۵۰۰
تومان