بریدههایی از کتاب عشق سالهای وبا
نویسنده:گابریل گارسیا مارکز
مترجم:اسماعیل قهرمانیپور
انتشارات:نشر روزگار
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۶از ۸۸ رأی
۳٫۶
(۸۸)
از خداوند خواسته بود تا به او آن قدر عمر بدهد که قبل از مردن پیببرد که او چقدر وی را، با همهی آن شک و تردیدها، دوست میداشته است و آرزو کرد او زنده بماند تا با ادامهی زندگی با وی، حرفهای ناگفتهشان را با یکدیگر بگویند و رفتار صحیحی نسبت به هم داشته باشند که در گذشته از آن غافل مانده بودند. اما مجبور بود در مقابل حکم مرگ بدون گذشت، سر تسلیم فرو آورد.
Naarvanam
«عشق در زمان بدبختی و مصیبت شدیدتر میشود.»
MahShid Pourhosein
همیشه به یاد داشته باش که مهمترین چیز در زندگی، شاد بودن نیست، بلکه دوام زندگی مشترک است.
MahShid Pourhosein
عقل موقعی به سراغ آدمی میآید که دیگر هیچ کار مفیدی نمیتواند انجام بدهد
MahShid Pourhosein
روزنامهی عدالت همچنین نوشته بود که در زمان تشکیل نیروی دریایی توسط «جنرال رافائل ریس» ، لورنزو دازا یک کشتی پُر پوتین مازاد بر نیاز ارتش انگلیس را به نازلترین قیمت خریده و در عرض فقط شش ماه، به وسیلهی این معامله، ثروت خود را دو برابر کرده بود. طبق نوشتهی روزنامه؛ وقتی کشتی حامل پوتینها به بندر رسیده بود، لورنزو دازا از پذیرفتن پوتینها خودداری کرده بود، زیرا همهی آنها فقط لنگهی راست بودند. و موقعی که ادارهی گمرک آنها را طبق قانون به مزایده گذاشت، او تنها پیشنهاد دهنده برای خرید آنها بود، در نتیجه همهی آنها را به قیمت باور نکردنی یکصد پزو خریداری کرده بود. و همزمان و در شرایط یکسان، یک نفر شریک جرم او نیز محمولهی یک کشتی دیگر را که حامل لنگههای چپ پوتینها بود، بعد از رسیدن به بندر ریوهاچا به همان قیمت نازل خریده بود. بعد از اینکه پوتینها به صورت جفت درآمدند، لورنزو دازا از ازدواج دخترش با خاندان اوربینو دو لا کاله، سوء استفاده کرده و همهی آن پوتینها را به نیروی دریایی تازه تأسیس فروخت و در این معامله دو هزار درصد سود برد.
حسین احمدی
جنگ چیزی بیش از درگیری بین فقرا نیست. مانند به جلو رانده شدن گاومیشها توسط اربابهای زمینها علیه سربازان پابرهنهای که متقابلا توسط دولتها به جلو رانده میشوند
کاربر ۳۶۹۱۰۴۲
فکر میکرد که، جنگ چیزی بیش از درگیری بین فقرا نیست. مانند به جلو رانده شدن گاومیشها توسط اربابهای زمینها علیه سربازان پابرهنهای که متقابلا توسط دولتها به جلو رانده میشوند.
حسین احمدی
فقط یک فرد بیریشه میتواند عاری از درد و اندوه باشد
fateme
اگر آنها به موقع دریافته بودند که ندیده گرفتن دردسرهای ازدواج آسانتر از غم و اندوه جزیی روزمره است، زندگی یک مفهوم کاملا متفاوتی برایشان پیدا میکرد. اما اگر به همراه هم پندهایی را آموخته بودند، ریشه در این حقیقت داشت که: عقل موقعی به سراغ آدمی میآید که دیگر هیچ کار مفیدی نمیتواند انجام بدهد.
حسین احمدی
او هنوز هم جوانتر و خامتر از آن بود که بداند، قلب آدمی خاطرات تلخ را میزداید و نیکی را درشتنمایی میکند. و چنین هست که ما میتوانیم ناراحتیهای گذشته را تاب بیاوریم و به دست فراموشی بسپاریم.
Hrays
فلورنتینو آریزا که در تصمیم خود جدی بود، دستور حرکت او را امضاء کرد. به هرحال علیرغم آمارهای شادیبخش که مقامات بهداشت و درمان ارائه میدادند، همه میدانستند که مرض وبا هنوز ریشهکن نشده است. و از نظر خود کشتی هم هیچ اشکالی نداشتند؛ همان مقدار بار کمی را هم که زده بودند، به یک کشتی دیگر منتقل نمودند و به مسافرین نیز گفتند که دچار اشکال فنی شدهاند. و صبح زود روز بعد آنها را تحویل یک کشتی دیگر که متعلق به یک شرکت دیگر بود، دادند تا به راهشان ادامه بدهند. به نظر فلورنتینو اگر چنین کارهای غیرقانونی و غیراخلاقی برای چیزهای گوناگون مورد استفاده قرار میگرفت، دلیلی نداشت که به خاطر عشق استفاده نشود. تنها درخواستی که کاپیتان داشت، این بود که در بندر پیورتوناره توقف کرده و یک نفر را سوار بکند که تا پایان سفر همدم او باشد. زیرا او هم دارای یک عشق سرّی بود.
زهرا۵۸
یک بار، یک شکارچی نشانهروی نموده و کلهی یکی از گاوهای دریایی را متلاشی نمود و بچهی آن با غم و اندوه در کنار جسد مادرش شروع به گریه و فغان نمود. کاپیتان کشتی را متوقف کرد و دستور داد آن بچه گاو دریایی را روی عرشه بیاورند تا خود مراقبت از آن را به عهده بگیرد. و آن شکارچی را هم در کنار جسد آن ماده گاو دریایی در آن ساحل متروک جا گذاشته و حرکت کرد. و به خاطر این عمل خود و اعتراضات دپیلماتیک به عمل آمده علیه او، شش ماه در زندان ماند و چیزی نمانده بود که جواز ناوبریاش را نیز از دست بدهد. اما بعد از خلاصی از زندان، مصمم شد تا هر موقع که ضرورت داشته باشد، دوباره آن کار را تکرار بکند. با وجود این، آن ماجرا یک رویداد تاریخی به حساب میآمد. زیرا آن بچه گاو دریایی را بعد از بزرگ شدن به باغوحش سننیکولاس دولاس بارانکاز سپردند که تا مدتی در آنجا زنده ماند و تنها نمونهی زنده از نسل آن نوع حیوان دریازی در طول آن رودخانه به حساب میآمد.
زهرا۵۸
هنگامی که مردی جوان بود و در پارک به کتاب خواندن سرگرم میشد، گاهی کتابش را میبست و به زن و شوهرهای سال خوردهای خیره میماند، که هنگام گذشتن از پهنای خیابان، هوای همدیگر را داشتند؛ زیرا رفتار آنان را درسی برای کشف سال خوردگی میدانست.
زهرا۵۸
سر میز شامی باشکوه، با غذای خوشمزهای که فرمینا دازا نام آن را نمیدانست. او ابتدا به اندازهی کافی از آن خوراکی خورد؛ اما آن غذا چنان خوشمزه بود که او دوباره به همان اندازهی بشقاب اول، از آن برای خود کشید؛ و همچنان که داشت، افسوس میخورد که آداب معاشرت نمیگذارد برای سومین بار، بشقاب خود را از آن خوردنی دلپذیر پر کند، دریافت بیآن که دست خودش باشد، دو بشقاب خوراک بادمجان خورده است. او شکست خود را با خوشرویی پذیرفت و از آن زمان به بعد بادمجان به گونههای مختلف و به همان سان که در کاخ کاسالدورو خورده میشد، در ویلای لامنگا نیز خواهان داشت.
زهرا۵۸
عشق، گذشته از همهی خوبیهایش نعمتی خدادادی است و میافزود:
یا انسان با این نعمت خدادای زاده میشود و یا راز و رمزش را هرگز نمیفهمد.
زهرا۵۸
او حالا آدم دیگری شده بود، گرچه بیشتر تلاش خود را به کار میبرد تا همان مرد همیشگی پیش از پای بند شدن به عشق مرگبارش بشود.
واقعیت این بود که فلورنتینو آریزا هرگز مانند سالیان پیش نشد. بازیابی و به چنگ آوردن فرمینا دازا همچنان آرزوی ماندگارش در زندگی بود. او آنقدر به بازیافتن دیر یا زود دلبندش مطمئن بود که ترنسیتو آریزا را قانع کرد تا به حفظ اتاق اضافی در آن خانهی اجارهایشان ادامه بدهد تا هنگامی که زمان معجزه فرا برسد.
زهرا۵۸
آن دو دلدادهی جوان، بعد از تولد اولین فرزندشان، تازه پی بردند که آن نامههای عاشقانه را که به پیوند آنها یاری رسانده، آن عریضهنویس جوان بازارچه نوشته است؛ پس اینبار به همراه همدیگر به نزد وی آمدند و از او خواستند تا پدرخواندهی فرزند آنها باشد. فلورنتینو آریزا از این رخداد و به بار نشستن رویاهایش چنان به وجد آمد که با وجود کمبود وقت، دست به سرودن منظومهای به نام «همدم عشاق» زد که به قیمت بیست سنتاوو فروخته شد و بیش از نیمی از مردم شهر، آن را از بر کردند و بر درگاهی خانههایشان آویختند. ا
زهرا۵۸
«تنها دردی که ممکن است، در زمان مردنم داشته باشم، این است که مرگ من از درد عشق نباشد.»
زهرا۵۸
او همیشه کارهایش را طوری ترتیب میداد تا در روزهای یکشنبه از خانه بیرون بزند؛ آن هم با این بهانه که قرار است به یک کشتی برسد و یا آن را روانهی سفر تجاری کند. عجیبتر، این کارش بود که داده بود در حیاط خلوت خانهاش، یک دیگ بخار کار بگذارند و یک آژیر بخار، مانند آژیر کشتیها به آن نصب کنند و یکی از کارگرانش در مواقع خاص، در کنار آن میایستاد تااگر زن وی مشکوک شد، آن را به صدا درآورد.
زهرا۵۸
در دنیا هیچ فردی داناتر، هیچ سنگتراشی سرسختتر و هیچ مدیری تواناتر و کاریتر از یک شاعر وجود ندارد.» اینها مطالبی بود که عمو لئوی دوازدهم به هنگام خستگی درکردنهای میانهی روز، از پدر وی بازگو کرده بود و از او چهرهای جلوه داده بود که بیشتر رویایی مینمود تا مردی اهل کار و کاسبی
زهرا۵۸
حجم
۴۸۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۵۲۵ صفحه
حجم
۴۸۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۵۲۵ صفحه
قیمت:
۸۹,۰۰۰
۴۴,۵۰۰۵۰%
تومان