بریدههایی از کتاب کامی از نام (جلد اول)
۴٫۴
(۲۵)
دلی چو بحر بباید وگرنه موج محیطش
در آن دلی که به تنگی بسان جوست نگنجد
عبدالوهاب
باده از ما مست شد نه ما از او
قالب از ما هست شد نه ما از او
عبدالوهاب
خلوتگزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
عبدالوهاب
مرحوم صدرالمتألهین، اعلیالله مقامه، این دعا را در قنوت نمازشب از حفظ میخواندند.
عبدالوهاب
ما برای نمونه یک فرد هم نداریم که حلاوت محبت تو را چشیده و بَدَل تو چیزی دلش را آرام کند. چه کسی؟! مِن باب نمونه یک فرد نشان بده که به قرب تو انس پیدا کرده باشد و آنوقت بتواند به کسی غیر از تو انس پیدا کند! اگر یکبار این محبت و انس در دل پیدا بشود، دیگر دل را رها نمیکند و دیگر این دل به هیچچیزی آرام نمیشود. اگر آن شیرینی را چشیده باشد، تا چاشنی آن شیرینی به شیرینیهای دیگر نخورد اصلاً شیرین نمیشود.
سياه مشق
؟ نهایت توبه چیست؟ تائب حقیقی کسی است که به اصل خود برگردد. اصل ما چیست؟ اصل ما صرف قابلیت است، فقط پذیرنده هستیم و هیچ طلبی نداریم، هرچه به ما بدهی ما همان میشویم و تائب از این اصل خودش تجاوز نمیکند. ما فقیری هستیم که هیچ طلبی نداریم، اگر به ما ایمان بدهی مؤمن هستیم، اگر ندهی کافر هستیم، اگر ندهی منافق هستیم. اگر بهشت ببری، بهشتی هستیم؛
mb
اگر خدا عنایت کند و به این مرز دست بیابید، صبح تا شب با خودتان مشغول میشوید. انسان خوب میتواند با لحاظ این مرز خودش را تعدیل کند مثلاً این حرف را چرا زدی؟ این حرف آیا از ترس بود یا از حماقت بود؟ آیا از بخل بود یا از اسراف بود؟ آیا حساب این کار چه بود؟ و الی آخر. در این صورت انسان عیبهای خودش را میفهمد چون انسان با دیدن مدار روی مدار میآید
mb
صبح تا شب اراده میکنیم که خوب باشیم باز نمیشود، معلوم است که کار گیر افتاده است. ای خدا، تو میتوانی ما را خلاص کنی. به عزت محمد و آل محمد (ع) قسمت میدهم ما را به خودمان واگذار نفرما. خدایا، وسیلۀ بازگشتمان را به ساحت قدس خودت فراهم بفرما و آن موانعی که جلوی پای ما را بسته و راه ما به سوی خودت را مسدود کرده، آنها را از جلوی پای ما بردار
mb
اجمالاً نزول و صعود خودتان هم اینگونه است. این وجود عنصری خارجی شما تنزلیافته از آن مدارج است و لذا اگر انسان این را بفهمد با تمام وجود شروع به برگشتن میکند. از عالم ماده به عالم خیال بر میگردد و از عالم خیال به عالم عقل بر میگردد و از عالم عقل هم به عالم اول بر میگردد به آنجایی که از آنجا آمده بود که (إنَّا للهِ وَ إنَّا إلَیهِ راجِعون
mb
این علمهالبیان یعنی به همۀ انسانها آموختهایم منتها در بعضی بالقوه و در بعضی هم به فعلیت رسیده است. در انبیا و اولیا بالفعل شده است. خداوند به ما هم آموخته است منتها این آموختهمان به صورت بذر مانده است، نخواستیم آبش داده و ظاهرش کنیم و الا بذر هدایت را در دل همه کاشته است. خدا میگوید ما انسان را آفریدیم و به او آموختیم که راه آمدن به عالم چه راهی بود که از همان راه برگردد.
mb
در قرآن هم وقتی میفرماید خدا انسان را آفرید بلافاصله میگوید (عَلَّمَهُ البیانَ) یک معنی (عَلَّمَهُ البیانَ) این است که به انسان بیان آموختیم که انسان میتواند آنچه را در درون خودش هست اظهار کند اما مطلب مهمتر این است که خداوند بعد از خلقت، یاد دادن گفتار را بفرماید. انسان را آفریدیم به او عقل و شعور دادیم و ادراک و عرفان دادیم. اینها که مقدم بر بیان است! معلوم میشود که منظور از بیان این نیست که یادش دادیم چگونه حرف بزند لذا امام صادق (ع) در ذیل این آیه میفرمایند: «البیان الاسم الأعظم الذی به علم کلّ شیء» یعنی ما انسان را آفریدیم و به او آموختیم که از کدام در آمدی و از همان در باید برگردی. این معنی اسم اعظم است.
mb
بزرگترین عطا و منّ الهی همین بیان فعلی است و اصل عطای خدا یعنی اظهار کردن و خلق و ایجاد کردن است. بزرگترین منت خدا بر ما این بود که به ما وجود داد.
mb
بیان فعلی یعنی موجودیتبخشی به چیزی که حکایتکنندۀ شأنی از شئون الهی باشد. شما هم یک شأن مخصوصی هستید و لذا هرکسی میگوید خدای من، راست میگوید چون تنها خدای او از این در است و از این در خدای دیگری نیست. این بیان فعلی که ما را ایجاد کردی و شأنی از شئون خود را اظهار کردی این نعمت خیلی بزرگی است.
mb
جایمان و خودمان و آن اسمی که از آن پیدا شدهایم را یافتیم و از آن اسم به خدا بازگشت کردیم و یار با ماست دیگر دنبال زیادت نیستیم اینگونه راضی میشوند و بهشت حقیقی واقع میشود.
mb
«یجعَلُ فی قَلبِهِ الرِّضا حَتَّی یرضَی» آنوقت میفهمند که ما گم نیستیم، ما یک مهره از ترکیب آفرینش هستیم و لذا راضی میشوند و طلب بیشتر ندارند. آرام میشوند چون میفهمند طلب بیشتر یا کمتر هر دو غلط بوده و از خواستن غلط خلاص میشوند و ترنمشان فقط یک کلمه است که:
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
mb
ممکن است از جهات بسیاری شبیه اولی باشد اما اگر عین اولی باشد که دیگر دوتا نمیشود و اگر چیزی از همه جهت عین دیگری باشد این دوتا نبوده و قهراً یکی است و اگر دوتا است معلوم میشود که جدا است لذا بنده نمیتوانم از راه شما به سوی خدا برگردم و علت اینکه ما دور هم جمع شدیم و با هم خدا را یاد میکنیم درحالیکه یک پیغمبر و یک کتاب و یک دین داریم برای این است که شبیه هم هستیم نه مثل هم
mb
تکراری در تجلی نداریم. چرا؟ برای اینکه تکرار علامت نقص است. وقتی ما یک چیزی را اظهار میکنیم چیز بعدی اگر مثل اولی شود به خاطر این است که نداریم، اگر کسی داشته باشد دومی را مثل اولی نمیدهد. اینقدر ذات الهی بینهایت است که تجلیات او فرصت ندارند دو تا مثل هم صادر شوند و اصلاً تکرار در عالم نمیشود.
mb
هر کسی یک در مخصوص دارد و از باب لا تکرار فی التجلی، دوتا مهره در عالم نداریم که مثل هم باشد، هیچکدام از مهرهها از جای دیگری رد نمیشود. ا
mb
، گرفتاریها و معطلیهای برزخ مال همین است که درِ شأن را پیدا نمیکنند که از همان در برگردند. «إلهی تَرَدُّدِی فی الآثارِ یوجِبُ بُعدَ المَزار» لذا آقا میخواهند: «فَأرجِعنی إلَیک بِکسوَۀِ الأنوارِ وَ هِدایۀِ الاستِبصارِ» مرا با لباس نور و هدایت دیده برگردان که بفهمم چگونه برگردم، «حَتَّی أرجِعَ إلَیک مِنها کما دَخَلتُ إلَیک مِنها» این ظاهر دعاست که اگر این ظاهر معنا شود یک مقدار زیادی تکلف دارد و اینگونه میشود که خدایا، همانطوری که گاهی به سوی تو برمیگردم من را دائمی برگردان اما چیزی که مطابق با استاندارد قرآن است این است که (کما بَدَأکم تَعودون) یعنی از همان در و شأنی که شما را ایجاد کردیم از همان در و همان شأن باید برگردید
mb
بالاخره من یک راهی به تو دارم هرچند خودم نمیدانم و گم شدهام. من یاوه به عالم نیامدهام و هرچقدر سخیف و حقیر و بیمقدار هم باشم من موجود هستم و موجود ظهورِ عما فی مکنون الغیب است و من یک جایی پیش تو دارم، منتها جایم را گم کردهام و هرچند یک دری به سویم باز است اما آن در را گم کردهام که به این در و آن در میزنم و میبینم درها بسته است و اینها درِ من نیست. خدایا، من درِ خودم را گم کردهام ولی اجمالاً از تو تقاضا میکنم و تو را میخوانم به آن دری که به سوی من باز است، چون نمیشود موجودی باشد که دری به رویش باز نباشد. چرا؟ برای اینکه از همان دری که آمده میتواند از همان در برگردد و ما از یک دری به عالم آمدهایم و همان در و همان شأنی که عنایت کرده و به ما وجود داده به سوی ما باز است. چه اسمی از اسمهای تو و چه شأنی از شئون تو به من رحم کرده و مرا موجود کرده است؟ من تو را به همان اسم و به همان شأن میخوانم. میخوانم که چه بشود؟ میخوانم که مرا از همان دری که من به عالم تبعید شدهام به سوی خودت برگردان.
mb
حجم
۲۵۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۷۱ صفحه
حجم
۲۵۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۷۱ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰۵۰%
تومان