بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ویرانه های من | طاقچه
تصویر جلد کتاب ویرانه های من

بریده‌هایی از کتاب ویرانه های من

نویسنده:محمد طلوعی
ویراستار:رویا کیانی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۵از ۱۱ رأی
۳٫۵
(۱۱)
اگر قرار باشد مرزی بسازم برای جوانی و میان‌سالی آن‌جاست که دیگر از صندلی بلند نمی‌شوی تا گلدان روی میز را جابه‌جا کنی، چون فکر می‌کنی جای درستش فقط چند سانتی‌متر آن طرف‌تر است. لحظه‌ای هست که شاید شفاف و واضح نیست، اما هست که آدم می‌فهمد دیگر جوان نیست.
معصومه سادات صدری
در جوانی فضایی هستیم؛ بی‌پول، بی‌کار، بی‌هدف، سرگردان. هیچ‌چیزِ تثبیت‌شده‌ای در زندگی نداریم و نمی‌دانیم چه چیزی خوشحال‌مان می‌کند، بیش‌تر از همیشه احتیاج به تأیید جماعت داریم. به جماعت نیاز داریم تا احساس درست بودن کنیم و بدتر این‌که دائم توی گوش‌مان می‌خوانند: «وقت نداری… دنیا تنگه… بجنب!» مثل این‌که به جراحی وسط عمل قلب بگویند: «بجنب، وقت نیست!» و او دوتا کوک سرسری بزند و بیمار را بفرستد خانه.
معصومه سادات صدری
رنج اصلی همین است که آدم بیش‌تر می‌خواهد، از هر چیزی بیش‌ترش را می‌خواهد و این همگانی‌ترین رنج جهان است
Narges.Shah
رنج اصلی همین است که آدم بیش‌تر می‌خواهد، از هر چیزی بیش‌ترش را می‌خواهد و این همگانی‌ترین رنج جهان است
اشک انار
جای آن‌که با ویرانی مبارزه کنم سعی کنم ویرانه‌ای زیبا باشم.
کاربر ۴۸۱۷۹۶۵
برای راحتی خیال‌تان باید بگویم پژوهشی هم شده و دکتر بریکمن وقت گذاشته سر این‌که به ما بگوید دنیا یک تردمیل بزرگ رنج و شادی است. نه این احساس رنج دوامی دارد، نه آن احساس شادی عمری. اگر در بخت‌آزمایی میلیون‌ها دلار برنده شوید، خوشی‌اش حداکثر یک سال دوام دارد، و حتی رنج زمین‌گیر شدن و بی‌پایی‌تان یک سال غصه‌دارتان می‌کند. بعد روی این تردمیل می‌دوید و هم به بی‌پا دویدن عادت می‌کنید و هم رنج کشیدن با وجود این‌که پول دارید عادی می‌شود.
مریم
فقط می‌خواهم تنها باشم چون فکر می‌کنم در تنهایی قضاوت بهتری از خودم دارم
cherryside
روز اولی که جدایی را باور کردم درونم تاریک بود، تاریکی‌ای که مدام می‌خواست برود خرید. می‌خواست لیوان‌ها را بشکند تا لیوان نو بخرد، روکش مبل‌ها را دربیاورد، شیر روشویی و دستگیره‌های در را عوض کند. می‌دانستم هر چیزی را اگر دور بیندازم، اگر خانه‌ام را عوض کنم، اگر شهرم را عوض کنم، باز چیزهایی درونم هست که نمی‌شود با آن‌ها کاری کرد.
ZohreAalipour
ویرانه‌های تاریخی را نگه می‌داریم، حراست‌شان می‌کنیم و پاسبان می‌گذاریم و بلیت می‌فروشیم و به تماشای‌شان می‌رویم، اما ویرانه‌های انسانی ردی ندارند. کسی یادش نمی‌ماند وقتی ناخوش و خراب بوده چه شکلی داشته و بعدها هم ترجیح می‌دهد خودش را در روزگار آباد به یاد بیاورد و وقتی مُرد در خاطر دیگران آن آبادانی بگردد و بماند و تا وقتی هنوز آن‌هایی که خاطره را حمل می‌کنند نمُرده‌اند این آبادی دست‌به‌دست شود
pateneh
برای من جوان نبودن عادت کردن به ناراستی است.
n.jahangard
موفقیت آدم‌ها را با کارهای به‌سرانجام‌رسیده‌شان می‌سنجند، نه با چیزهایی که در سرشان است.
کاربر ۴۸۱۷۹۶۵
تنهایی برای هر کسی صورت خودش را دارد. برای من شبیه وارد شدن به اتاق دادگاه است.
کاربر ۴۸۱۷۹۶۵
ویرانه‌های تاریخی را نگه می‌داریم، حراست‌شان می‌کنیم و پاسبان می‌گذاریم و بلیت می‌فروشیم و به تماشای‌شان می‌رویم، اما ویرانه‌های انسانی ردی ندارند. کسی یادش نمی‌ماند وقتی ناخوش و خراب بوده چه شکلی داشته و بعدها هم ترجیح می‌دهد خودش را در روزگار آباد به یاد بیاورد و وقتی مُرد در خاطر دیگران آن آبادانی بگردد و بماند و تا وقتی هنوز آن‌هایی که خاطره را حمل می‌کنند نمُرده‌اند این آبادی دست‌به‌دست شود. اما این آبادی‌ای که در سرمان می‌گردد، این آبادانی‌ای که خیال می‌کنیم هستیم، حقیقت نیست یا لااقل همهٔ حقیقت نیست.
اشک انار
چه‌طور با چیزهای تکراری زندگی کنار آمدی؟
az_kh
ویرانی ما چیزی است که لاجرم اتفاق می‌افتد، حتی اگر پسش بزنیم.
az_kh
رشت برای همه مکان است برای من زمان، زمان از دست دادن چیزهایی که دوست‌شان داشتم.
محسن
خانم‌جان با این‌که خودش زن بود ترجیح می‌داد کنار استبداد مردانه بایستد و زن‌های مستقل را مسخره کند. خانم‌جان فکر می‌کرد می‌داند جهان چه‌طور کار می‌کند و چه چیزهایی بر هم اثر می‌گذارند و به این می‌گفت عقل و با این عقل به دیگران برچسب می‌زد.
معصومه سادات صدری
سال‌ها بعد باز کنار هم نشستیم، روی همان نیمکت، اما تغییر کرده بودیم. من همان‌قدر اتفاقی که میکروب کسی را بیمار می‌کند نویسنده شده بودم، آن لحظه که زیبایی خلق را دیده بودم شیفته‌اش شده بودم،
معصومه سادات صدری
بجنگ یا بمیر. جوانی برای من این‌طور بوده.
معصومه سادات صدری
در جوانی فضایی هستیم؛ بی‌پول، بی‌کار، بی‌هدف، سرگردان. هیچ‌چیزِ تثبیت‌شده‌ای در زندگی نداریم و نمی‌دانیم چه چیزی خوشحال‌مان می‌کند، بیش‌تر از همیشه احتیاج به تأیید جماعت داریم. به جماعت نیاز داریم تا احساس درست بودن کنیم و بدتر این‌که دائم توی گوش‌مان می‌خوانند: «وقت نداری… دنیا تنگه… بجنب!» مثل این‌که به جراحی وسط عمل قلب بگویند: «بجنب، وقت نیست!» و او دوتا کوک سرسری بزند و بیمار را بفرستد خانه.
narges

حجم

۷۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۹۳ صفحه

حجم

۷۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۹۳ صفحه

قیمت:
۴۱,۵۰۰
۲۰,۷۵۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد