تی در اواخر عمر، زمانی که مسئولین مملکتی از او برای مشرف شدن به حج دعوت به عمل میآورند باز هم میگوید:
«کعبۀ من نجف است، قبلۀ من نجف است، هر وقت راه باز شد مرا ببرید نجف. من نجف بروم همۀ دردهایم درمان میشود.
عشق کتاب
همۀ وجودش استقامت بود، کمرش درد میکرد، قلبش بیمار بود، دو بار سکته کرده بود، یکبار از ایشان شکوه نشنیدیم، حالشان را میپرسیدیم، میگفت: الحمدلله. باز میپرسیدیم میگفت: درد میکند، فقط همین، بدون اینکه شکوه کند. انگار دردهایش را با جان و دل پذیرفته بود. وجود ایشان دال بر استقامت بود، ایشان را میدیدیم میفهمیدیم استقامت یعنی چه.»
عشق کتاب
روایت است که حضرت امیر(ع) اراضی بین کوفه و نجف را تا بحیره از دهقانان به چهل هزار درهم خرید و جماعتی را بر آن معامله شاهد گرفت. بعضی اصحاب عرض کردند: چنین زمینی که نه آبی دارد و نه گیاه، گران خریدید! فرمود:
«شنیدم از رسول خدا (ص) از پشت کوفه هفتاد هزار نفر محشور خواهند شد که بدون حساب وارد بهشت میشوند و من میل دارم که در ملک من محشور شوند.»
عشق کتاب
«او دائمالذکر بود، در تمام احوال در حال ذکر گفتن بود، حتی در مسیر رفت و آمد. شبها کم میخوابید و بسیار به وادیالسلام میرفت و تا نیمهشب در آنجا میماند و اعمال و عبادت خاصش را در آنجا انجام میداد و اهل دنیا نبود.»
عشق کتاب
«من از ابتدا هم عاشق این راه بودم و از اول با پیرمردها مینشستم. هرکسی را میدیدم که از این راه بویی برده است از او دستور میگرفتم. »
عشق کتاب
«خاک نجف مربی است، خاک منحصریست، مخصوصاً برای کارهای سلوکی راه را برای انسان باز و روح را گشاده میکند
عشق کتاب