بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب باران خلاف نیست | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب باران خلاف نیست

بریده‌هایی از کتاب باران خلاف نیست

انتشارات:انتشارات خیمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۵ رأی
۴٫۳
(۱۵)
حسین را می‌شناخت. می‌دانست چی به‌ش داده. گفت «چی می‌دی؟» گفت «هر چی. شما جان بخواه.» گفت «کم است.» می‌شناختش دیگر، گفت «کم است.» حسین گفت «پس چی؟» گفت «تو خیلی جان خوبی داری. خیلی قشنگ است. باید هفتاد بار جان بدهی.» من را هم می‌شناسد. تا حالا ازم یک گوشه‌ی ناخنم را هم نخواسته. می‌داند نه جگرش را دارم، نه جنسش را. همین دهنم را هم قسطی می‌جنبانم. نترس.
کامکار
توی دستگاه خدا که مسلمان و مسیحی و زرتشتی نداریم که. آدم یا بنده‌ی خدا هست، یا نیست. اگر بنده‌ی خدا هست و خودش را بنده‌ی خدا می‌داند که پدرش هم معلوم است. پدرش پدر بنده‌ی خدا است. حالا فارسی بگو «پدر بنده‌ی خدا» یا عربی بگو «اباعبدالله» ، فرقی نمی‌کند.
کامکار
هی نپرس آخرش چی می‌شود. آخرش دست خدا است. بد نمی‌شود. این اولش را که سپرده‌اند دست تو، این چه می‌شود؟ این مهم است. اگر این بد بشود، آخرش برای تو می‌شود روز خجالت؛ یوم الحسرة. حسرت می‌خوری. می‌گویی کاش درست کار می‌کردم، امروز این قدر خجالت نمی‌کشیدم. کار نکرده‌ای و حقوقت را می‌دهند. تمام و کمال. از خجالت هزار بار آب می‌شوی و می روی توی زمین. هی می‌سوزی و صدات هم درنمی‌آید. جهنم می‌شود برایت. کوفتت می‌شود. عذاب می‌شوی. خدا که عذابت نمی‌کند. تو خودت عذاب می‌شوی. خدا که عقده ندارد من و تو را عذاب کند. رحمان رحیم است.
dreamer
شنیده‌ای می‌گویند «سر بشکند پا بشکند دل نشکند» ؟ چرا؟ به خدا می‌گویند جبار. جبار یعنی چی؟ یعنی شکسته‌بند. حالا خدا کجا را اگر بشکند درستش می‌کند؟ سر را؟ پا را؟ نه. این‌ها را که همین دکترها درست می‌کنند. آن که از او برمی‌آید و از دکترها برنمی‌آید دل است. دکتر دل شکسته خودش است. اما البته شرط هم دارد. اگر خواستی چیزی را او درست کند نباید ببری پیش دیگران. هیچ دکتری کار نصفه و نیمه‌ی دکتر دیگر را قبول نمی‌کند. علی‌الخصوص او.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
اگر سحر همین طور که خواب بودی یک‌باره بیدار شدی، دیدی سحر است، مفت از چنگ نده. همان طور توی رخت‌خواب بگو شکر. این شکر را هم شیرین بگو. این «ش» را ببین توی دهان چه شیرین است، قشنگ توی دهانت بگردان و بگو شکر. بعد اگر حالش را داشتی کار دیگر کنی، بلند شو و بکن. اگر نه، زور نکن، پتو را بکش سرت و بخواب. روزیت همان یک شکر بوده است.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
هی نپرس آخرش چی می‌شود. آخرش دست خدا است. بد نمی‌شود. این اولش را که سپرده‌اند دست تو، این چه می‌شود؟ این مهم است.
sss
هر شهری یک کسی می‌خواهد که غم‌خورش باشد. رفیق مردمش باشد. برای مردم آب و آبادانی بیاورد. شب‌ها بگردد ببیند کی گرسنه است و کی دیوارش کوتاه. هر شهری یک یاری دارد، یک شهریاری دارد. اگر شهر شهریار نداشته باشد که سنگ روی سنگ بند نمی‌شود.
MSadra
شنیده‌ای می‌گویند «سر بشکند پا بشکند دل نشکند» ؟ چرا؟ به خدا می‌گویند جبار. جبار یعنی چی؟ یعنی شکسته‌بند. حالا خدا کجا را اگر بشکند درستش می‌کند؟ سر را؟ پا را؟ نه. این‌ها را که همین دکترها درست می‌کنند. آن که از او برمی‌آید و از دکترها برنمی‌آید دل است. دکتر دل شکسته خودش است. اما البته شرط هم دارد. اگر خواستی چیزی را او درست کند نباید ببری پیش دیگران. هیچ دکتری کار نصفه و نیمه‌ی دکتر دیگر را قبول نمی‌کند. علی‌الخصوص او.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
کار خوب که بکنی کم‌کم خوبی در تو زیاد می‌شود. همه‌جات را خوبی می‌گیرد. شهر دلت را، کشور وجودت را خوبی می‌گیرد. بد که اصلا نداریم، غیر خوب هم نمی‌ماند. سر تا پا می‌شوی خوبی. قشنگ می‌شوی. بعد مثل برگ که از درخت می ریزد تعلق هم از تو می‌ریزد. مثل برگ که از درخت پاییز می‌ریزد. لخت و عور می‌شوی جلوی چشم خدا. بعد هم خدا از لباس سفید برف به تو می‌پوشاند. می‌شوی عروس خدا. اما این وقتش باید برسد و خودش بشود. اگر بی‌موقع بخواهی این کار را کنی، مثل این است که برگ را از درخت تابستان بخواهی بکنی. درخت را زخمی می‌کنی و فردا هم جایش برگ درمی‌آید. اگر هم درنیاید درخت می‌خشکد. کی گفته بخشکانی درختت را؟ کی گفته زخمیش کنی؟ تو کار خوب کن، وقتش می‌رسد.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
این زبانت را دربیاور. دست بزن. ببین. نرم نرم است. یک ارزن هم استخوان ندارد. آن که استخوان دارد مار است. تو هم نرم حرف بزن. دل هم همین طور. نرم است. دلت را با همه نرم نگه دار. دست استخوان دارد، محکم کار کن. پا استخوان دارد، محکم راه برو. یاد گرفتی؟
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
معطل خوب نشو. پی خوب‌تر بدو.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
همه به‌ت می‌گویند «از خدا بترس.» خود خدا هم می‌گوید «بترس.» من می‌گویم «نترس.» نترس. از چی می‌ترسی؟
کامکار
این دل چشمه بوده. ازش آب کشیده‌ای، ولی تمیزش نکرده‌ای. حالا هم فکر بد نکن. اگر خشک شده، فکر نکن شوره‌زار است. اگر هم آب دارد، فکر نکن چشمه است. خشکیش از این است که تمیزش نکرده‌ای. آبش هم آب و گل باران دیشب است. کلنگ بزن؛ قشنگ، آن وقت آب بکش. آب صاف. نه از این آب گلی‌ها. یادت هست بچه بودی؟ از همان آب.
کامکار
ایمان یعنی چی؟ یعنی این که قصد کنی بروی یک جای امن. یک جای آرام. این ایمان است. یا ایها الذین امَنوا امِنوا. یعنی شماها که قصد کردید بیایید پی آرامش، بیایید این هم آرامش، این هم امنیت. ادخلوها بسلام امنین. سلام کنید بیایید تو، امن است.
aj
رزق یعنی روزی. یعنی همان چیزی که روز به روز می‌خوری. فکر نکنی پول توی بانک رزق است. نه! آن روزی تو نیست. روزیت همین است که توی ظرفت است، توی کاسه‌ات است، همین که می‌خوری و می‌نوشی. انفاق هم از همین رزق است. از این‌ها اگر به کسی دادی، بی این که چشمداشتی پی دادنت باشد، آن انفاق است؛ و گر نه، داری صدقه می‌دهی. صدقه با صدق از یک جا است. یعنی خدا ازت پرسیده «راست می‌گویی؟» تو که می‌گویی «من بنده‌ی خدا ام» راست می‌گویی؟ تو هم می‌گویی «بله. ببین از مال و اموالم می‌دهم.» صدقه خوب است، خیلی خوب است. رفع بلا است دیگر. اما آن که خوب‌تر است و خیر می‌آورد، انفاق است. از من می‌شنوی؟ معطل خوب نشو. پی خوب‌تر بدو.
aj
هی نپرس آخرش چی می‌شود. آخرش دست خدا است. بد نمی‌شود. این اولش را که سپرده‌اند دست تو، این چه می‌شود؟ این مهم است. اگر این بد بشود، آخرش برای تو می‌شود روز خجالت؛ یوم الحسرة. حسرت می‌خوری. می‌گویی کاش درست کار می‌کردم، امروز این قدر خجالت نمی‌کشیدم. کار نکرده‌ای و حقوقت را می‌دهند. تمام و کمال. از خجالت هزار بار آب می‌شوی و می روی توی زمین. هی می‌سوزی و صدات هم درنمی‌آید. جهنم می‌شود برایت. کوفتت می‌شود. عذاب می‌شوی. خدا که عذابت نمی‌کند. تو خودت عذاب می‌شوی. خدا که عقده ندارد من و تو را عذاب کند. رحمان رحیم است.
مریم برزویی
گفت «پس بی‌چاره زنم که نمی‌تواند بکارد و درو کند.» گفتم «چرا نمی‌تواند؟» گفت «مزرعه ندارد که بکارد.» گفتم «دارد. تو عقلت مثل من است نمی‌رسد. اما او خودش عقلش می‌رسد. وقتی به تو می‌گوید خسته نباشی و تو پر درمی‌آوری، دارد می‌کارد. تو هم مزرعه‌ی اویی» گفت «پس چرا خدا من را گفت و او را نگفت؟» گفتم «خدا مثل من و تو نیست. احترام می‌گذارد به کسی که می‌فهمد. دید عقل من و تو نمی‌رسد به من و تو گفت. دید زن‌ها عقلشان می‌رسد نگفت. خدا خودش هم من و تو را ساخته و هم زن را. خودش می‌داند که کی چی را خوب می‌فهمد.»
لیلا
میوه از توی ظرف خودش را قل می‌دهد بیرون که بخوریش. ندیده‌ای؟ ظرف میوه را برمی‌داری که ببری، یکی خودش را پرت می‌کند بیرون. می‌خواهد بخوریش دیگر.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
شمع که میسوزد به من و تو نور میدهد. کار هر کسی نیست که. سخت است. باید بسوزد. از من و تو ساخته نیست. فتیله زرنگ است. هم روغن چرب و صاف می‌خورد، هم نور می‌دهد. تو هم فتیله باش. چرب و صاف دنیا را بخور و نور بده. نسوز. بخور و نور بده.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
گفت تو دنبال منی یا من دنبال تو ام؟ گفت چه فرق می‌کند؟ فعلا بدو. حالا تو هم فعلا بدو. بدو که الان یا تو می‌رسی به او یا او می‌رسد به تو.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡

حجم

۵۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۱ صفحه

حجم

۵۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۱ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان