بریدههایی از کتاب بارون درختنشین
۴٫۲
(۸۷)
ــ عشق فقط زمانی ممکن است که آدم خود خودش باشد، با همه نیرویش!
"هلاله"
تنها زندگی میکرد، امّا از آدمها نمیگریخت.
"هلاله"
کوزیمو از ناز و کرشمه و بازیهای عاشقانه گریزان بود. تنها طبیعیترین حالت عشق را دوست میداشت. دورانی بود که اخلاق جمهوریخواهانه پا میگرفت: دورهای آغاز میشد که مردمان را هم به آزادگی و هم به جدّی بودن و پاکاندیشی فرامیخواند.
starlight
دچار شور و وسوسه داستانپردازانی شده بود که همواره در انتخاب میان خیال یا واقعیت دودلاند و نمیدانند چه داستانی شیرینتر است: داستان رویدادهایی که بهراستی به سر آدم آمده است و یادآوری آنها انبوهی از لحظهها و احساسهای گذشته ــ شادمانی، دلزدگی، درماندگی، سرفرازی، نفرت از خویشتن ــ را زنده میکند؛ یا داستانهایی که آدمی در ذهن خود میپروراند؛ داستانهایی که همه چیز در آنها آسان جلوه میکند، امّا هرچه در آن پیشتر میروی به گونه گزیرناپذیری به واقعیت نزدیکتر میشوی.
starlight
عشقش به درختان، مانند همه عشقهای راستین، اغلب با سنگدلی و حتی بیرحمی همراه بود. تن درخت را میبرید و زخمی میکرد تا آن را نیرومندتر و زیباتر کند.
starlight
ــ وقتی کسی را دوست داریم، تنها یک چیز را میخواهیم: عشق را، حتی به قیمت رنج.
ــ پس، تو به عمد مرا رنج میدهی؟
ــ بله، برای این که از عشقت مطمئن بشوم.
در فلسفه بارون جایی برای اینگونه استدلالها نبود.
ــ رنج یک چیز منفی است.
ــ عشق همه چیز است.
میم ___ لام
چمنزاریست در جایی،
علفهایش همه زرین،
مرا با خود ببر ای دوست،
که در آنجا بمیرم من!
مهسا
دیوانگی، چه خوب و چه بد، نوعی نیروی طبیعی است. ولی ابلهی چیزی جز سستی و درماندگی نیست و به کاری نمیآید.
razism
آنچنان از ساختن چیزهای تازه خوشش میآمد که حتی برای کارها و مراسمی هم که نویسندگان مورد علاقهاش آنها را ناپسند میدانستند وسیله لازم را ساخت.
razism
حتی یک راه چند وجبی هم میتواند راه بدون بازگشت باشد.
Claire
مادر سرگرم تماشای آن حبابها بود که اتاق را از رنگینکمان پر میکرد.
ــ چکار دارید می کنید؟
این را با همان لحنی میگفت که در کودکیمان به کار میبرد و از ما خرده میگرفت که چرا بازیهایی میکردیم که به نظر او بیش از اندازه بچگانه و بیهوده بود.
با این همه، چنین مینمود که شاید برای نخستین بار از بازی ما خوشش آمده است. حبابهای صابون تا نزدیک چهرهاش میرسید؛ آنها را فوت میکرد و میترکاند و لبخند میزد. حبابی میان دو لبش نشست و همانجا ماند، نترکید. زنها و من روی بستر خم شدیم. کاسه از دست کوزیمو افتاد. مادر مرده بود.
pegahl
در عمل پدر و مادر بسیار خوبی بودند، امّا تا آن اندازه به ما بیتوجه بودند که ما تقریبآ به هوای خودمان بزرگ شدیم. این بد بود یا خوب بود؟ کسی چه میداند.
Moti
تا دم مرگش سرسختانه به خویشتن وفادار ماند و تنها به این وسیله بود که توانست به ما درسی بیاموزد.
Nilloo Co
جسورانهترین کارها را باید با روحیه صاف و ساده انجام داد.
Nilloo Co
چگونه میتوان هم از مردم گریخت و هم از نزدیک با ایشان، و برایشان، زندگی کرد؟ چگونه میتوان هم به زندگی آدمیان و قراردادهای دیرینه آن پشت پا زد و هم برای آنان، و به کمک خودشان، زندگی نو و نظم نوینی را جستجو کرد؟
azar
برادرم میتوانست باز پاسخ زیرکانهای بدهد، و یا حتی ضربالمثل لاتینی به زبان بیاورد. و اگر چنین کرده بود امروزه هیچچیز از آنچه گفته بود به یادم نمیآمد. امّا از آن همه جملههای دهن پرکن خسته شده بود. این بود که زبانش را بیادبانه بیرون آورد و به صدای بلند گفت:
ــ امّا منی که این بالا هستم، شاشم خیلی بلندتر از مال دیگران است!
جمله چندان پرمعنایی نبود، امّا دیگر جایی برای بگومگو نمیگذاشت.
معصوم زاده
کارهای برجستهای که آدمی به پیروی از وسوسهای درونی میکند باید ناگفته بماند؛ همین که آن را به زبان بیاوری و از آن لاف بزنی چیزی بیهوده و بیمعنی جلوه میکند و پست و بیمقدار میشود.
FMG
ولی بهنظر من چنین میرسید که برادرم گذشته از دیوانگی رفته رفته دچار خنگی و ابلهی میشود. و این بس دردناکتر و وخیمتر از دیوانگی بود. دیوانگی، چه خوب و چه بد، نوعی نیروی طبیعی است. ولی ابلهی چیزی جز سستی و درماندگی نیست و به کاری نمیآید.
Hana
ولی بهنظر من چنین میرسید که برادرم گذشته از دیوانگی رفته رفته دچار خنگی و ابلهی میشود. و این بس دردناکتر و وخیمتر از دیوانگی بود. دیوانگی، چه خوب و چه بد، نوعی نیروی طبیعی است. ولی ابلهی چیزی جز سستی و درماندگی نیست و به کاری نمیآید.
Hana
(هنگامی که آدمی تنها و تکرو زندگی میکند، فقط یک جنبه انسانهای دیگر را میبیند، جنبهای که آدمی را وامیدارد همواره بهوش باشد و حالتی دفاعی به خود بگیرد).
ائمه
حجم
۲۳۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۹
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۲۳۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۹
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۱۴۳,۰۰۰
۱۰۰,۱۰۰۳۰%
تومان