کتاب آن مادیان سرخیال
۴٫۱
(۱۵)
هنگامی که مرد شرف خود را با پستی آلوده نکرده باشد، هر ردایی که در برکند زیباست.
همچنان خواهم خواند...
او انگشت گرد جهان کرده بود و مزدکی میجست
همچنان خواهم خواند...
زندگانی امرءُالقیس که چه زود خاموش شد آتش آن گذرانی که من برگزیده بودم به دور از غوغای سکندر و دارا، به دور از امپراطورها و تبّعها و ساترابها، نشاندگان ایشان، حکام، والیان؛ و به دور از چکاچاک تیغها و تزویرها و جنگها و خونها؛ و قلبهای شکافته به نیزه و سرهای افتاده به شمشیر.
همچنان خواهم خواند...
خاکستر شومترین اثرات در گواهی فراق و هجران.
همچنان خواهم خواند...
در چنبر مخافت افعی
همچنان خواهم خواند...
آن مرد، آن مردی که گم شد سرانجام در خاکستر غروب صحرا، باید دانسته باشد، باید بداند. او در آن کتابچه کهنهپاره ــ شعری آورده است که شب بادیه چه زشت و سیاه و بدخوی است با چه مایه اضطراب، دق! شب که درمیرسد یادها پریشانم میکنند. آه... چه اضطرابی! نه! پاره شعرهایی بیان نتوانست کرد احوال درون امرءُالقیس، مردی را که در بادیه عاجز میشد اندک اندک؛ که زمان را از یاد برده بود، و مکانی نمیتوانست جست و پناهی در پندار او راه نمییافت در تمام پهنه صحرا از نجد و شامات تا یمن.
همچنان خواهم خواند...
مردی که آشوب درافکنده است در صحرا و گویه واگویه میشود که او سه تیرک فالزنی بُت ذوالخلصه را به خشم بر زانو شکانده و کوبیده است، آن شکسته تیرکها را بر پوزه زشت و نکبت آن بُت انگار گورزا کوبیده با رکیکترین دشنامها و سپس راه خود گرفته است در جنگ خلاف فالِ چوبین آن بُت! و، ز پسِ پیروزی قیس. آن بُت بیآبرو شده و از نظرها افتاده است!
همچنان خواهم خواند...
آن شب که خود را به کجاوه آن زن مشتاق درانداختم و به تشویش و دلهره خفیده گفت وای بر تو قیس! مرا فرو افکندی!
کجاوه کج شده بود که گفتا ناقهام را کشتی قیس! دراُفت، دراُفت!
اما من فرو نیفکندم خود را و خواستم که مهار ناقهش را سُست کند تا هر کجا که خواهد برود!
همچنان خواهم خواند...
حرکت دستها و جابجا شدن مهرهها و جامها نیز اگر در گردشند، بیصدایند و غُلغُلی حتّی از گلوی ابریقها برنمیآید.
همچنان خواهم خواند...
و شعر زبان عشق آمد و خاکستر داده آن شد که بسوخت و بسوخت و بسوخت
همچنان خواهم خواند...
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه