بریدههایی از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم
۴٫۴
(۲۴۸)
لحظههای خشم، لحظههای قضاوت نیست، و انسان، بدونِ خشمی گهگاهی، انسان نیست، گرچه در لحظههای خشم نیز.
niloo_books
عزیز من!
«شبْ عمیق است؛ امّا روز از آن هم عمیقتر است. غمْ عمیق است امّا شادی از آن هم عمیقتر است» .
f.tehrani1990
ما نکاشتههایمان را هرگز دِرو نمیکنیم.
پس به آن دوستْ بگو: خستگی کاشتهیی که خستگی برداشتهیی. اینک به مدد نیرویی که در توست و چه بخواهی و چه نخواهی زمانی از دست خواهدرفت، چیزی نو و پُرنشاط بساز...
چیزی که اگر تو را به کار نیاید، دستکم، بچّههایت را به کار خواهدآمد...
FerFerism
هرگز از زندگی، آنگونه که انگار گلدانیست بالای تاقچه یا درختی در باغچه، جُدا از تو و نیروی تغییردهندهی تو، گِلِه مکن!
هرگز از زندگی آنگونه سخن مگو که گویی بدون حضور تو، بدون کار تو، بدون نگاه انسانیِ تو، بدون توانِ درگیری و مقاومتِ تو، بدون مبارزهی تو، پافشاریِ تو، سرسختیِ تو، َمحبّتِ تو، ایمانِ تو، نفرت تو، خشم تو، فریاد تو، و انفجار تو، باز هم زندگیست و میتواند زندگی باشد.
زندگی، مُردهریگ انسان نیست تا پس از انسان یا در غیابش، موجودیتی عینی و مادّی داشتهباشد. زندگی، کارْمایهی انسان است، و محصولِ انسان، و دسترنج انسان، و رؤیای انسان، و مجموعهی آرزوها و آرمانهای انسان _ که بدون انسانْ هیچ است و کم از هیچ.
FerFerism
نترس بانوی من! هیچکس از ما نخواهدپرسید که با هم چه نسبتی داریم و چرا تنگاتنگِ هم، در خلوت، زیر نورِ بَدر، قدممیزنیم. هیچکس نخواهد پرسید؛ و تنها کسانی خواهندگفت: «این کارها برازندهی جوانان است» که روحشان پیر شده باشد؛ و چیزی غمانگیزتر از پیریِ روح وجودندارد. از مرگْ هم صدبار بدتراست.
FerFerism
هرگز، ضرورتِ اندوه را انکار نمیکنم؛ چراکه میدانم هیچچیز مثل اندوه، روح را تصفیه نمیکند و الماسِ عاطفه را صیقل نمیدهد؛ امّا میداندادن به آن را نیز هرگز نمیپذیرم؛ چراکه غم، حریص است و بیشترخواه و مرزناپذیر، طاغی و سرکش و بَدلِگام.
هر قدر که به غمْ میدانبدهی، میدان میطلبد، و باز هم بیشتر، و بیشتر...
هر قدر در برابرش کوتاهبیایی، قد میکشد، سُلطه میطلبد، وَ لِه میکند...
غم، عقب نمینشیند مگر آنکه به عقب برانیاش، نمیگریزد مگر آنکه بگریزانیاش، آرام نمیگیرد مگر آنکه بیرحمانه سرکوبش کنی...
غم، هرگز از تهاجمْ خسته نمیشود.
و هرگز به صلحِ دوستانه رضا نمیدهد.
و چون پیشآمد و تمامیِ روح را گرفت، انسانْ بیهوده میشود، و بیاعتبار، و ناانسان، و ذلیلِ غم، و مصلوبِ بیسبب.
FerFerism
من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیدهام.
من اینجا «من» را دیدهام
یاسمن
اگر من چیزی نشدهباشم، تو کوچکترین گناهی نداری؛ چراکه همهی زحمتت را برای آنکه چیزی بشوم کشیدی و من نشدم...
و اگر چیزکی شدهباشم __ در خدمت انسانِ دردمند و انسانیّتِ زخمخورده __ هرچه شدهام تویی و فقط تو؛ چراکه باز هم همهی زحمت را برای چیزیشدنم، فقط تو کشیدهیی...
امروز، خجلتزده، تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که من در حقّ تو بیحسابْ قصورکردهام، و تو در حقّ من، هیچ خوبی نبودهاست که نکردهباشی...
tadai
تو گرچه تکیهگاهِ منی، امّا خود، در تنهایی، ساقهی باریکِ یک گُل مینایی. مگذار حتّی نسیمِ یک اضطراب، این ساقهی نازک را مختصری خمکند. شکستن تو، درهمشکستنِ من است.
tadai
اور کُن بانوی من!
ما تا زمانیکه یک نهضت سیاسیِ جدّی و عظیمِ زنانِ باایمانْ نداشتهباشیم، نهضتی شریف و مؤمنانه __ محصولِ انتخاب و تفکّرِ آزاد __ گمان نمیبرم که بتوانیم بهدرستی از معتقداتمان دفاعکنیم و به آرزوهایمان برسیم. گمان نمیبرم که معتقدات و آرمانهایمان را بهدرستی و بهتمامی، حتّی بشناسیم
tadai
قهر، زبانِ استیصال است.
قهر، پرتابِ کدورتهاست به ورطهی سکوتِ موقّت؛ و این کاریست که به کدورت، ضخامتی آزارنده میدهد.
قهر، دوقُفلهکردن دَریست که بهاجبار، زمانی بعد، باید گشودهشود، و هرچه تعدادِ قفلها بیشتر باشد و چفتوبستها محکمتر، دَر، ناگزیر، با خشونتِ بیشتر گشوده خواهدشد.
و راستی که چه خاصیت؟
tadai
من، مثلِ تو، میدانم که در جهانی اینگونه دردمند، بیدردیِ آنکس که میتواند گلیمِ خود را از دریای اندوه بیرونبکشد و سبکبارانه و شادمانه بر ساحل بنشیند، یک بیدردیِ دَدمنشانه است، و بیغیرتیست، و بیآبرویی، و اسباب سرافکندگیِ انسان. آنگونه شادبودن، هرگز به معنای خوشبختبودن نیست، بَل فقط به معنایِ نداشتنِ قدرت تفکّر است و احساس و ادراک؛
tadai
عزیز من!
امروز که بیش از همیشهی عمرم، خاک این وطن دردمندم را عاشقم، و نمانده چیزی که کارم همه از عاشقی به جنون و آوارگی بکشد، بیش از همیشه آن جملهی کوتاه که روزگاری دربارهی تو گفتم، به دلم مینشیند و خالصانهبودنش را احساس میکنم: «تو را چون خاک میخواهم، همسر من!» .
در عشق من به این سرزمین، آیا هرگز امکان تقلیلی هست؟
Nafiseh R
هر کس که چیزی را میسازد __ حتّی لانهی فروریختهی یک جُفت قُمری را __ منفور همهی کسانیست که اهل ساختن نیستند.
و هر کس که چیزی را تغییر میدهد __ فقط بهقدر جابهجاکردن یک گلدان، که گیاهِ درون آن، ممکن است در سایه بپوسد و بمیرد__ باید در انتظار سنگبارانِ همهی کسانی باشد که عاشق توقّفاند و ایستایی و سکون.
Nafiseh R
از قدیم گفتهاند، و خوب هم، که: عظیمترین دروازههای اَبَرشهرهای جهان را میتوان بست؛ امّا دهانِ حقیر آن موجودی را که نتوانسته نیروهایش را در راستای تولیدِ مفید یا در خدمت به ملّت، میهن، فرهنگ، جامعه، و آرمان بهکارگیرد، حتّی برای لحظهیی نمیتوان بست.
مروارید ابراهیمیان
راستی این «دیگران» که گهگاه اینقدر تو را آسیمهسر و دلگیر میکنند، چه کسانی هستند؟
آیا ایشان را بهدرستی میشناسی و به دادخواهی و سلامتِ روح ایشان، ایمان داری؟
مروارید ابراهیمیان
قهر، زبانِ استیصال است.
قهر، پرتابِ کدورتهاست به ورطهی سکوتِ موقّت؛
مروارید ابراهیمیان
«آنکه هرگز نان به اندوه نخورْد و شب را بهزاری سپری نساخت شما را ای نیروهای آسمانی هرگز، هرگز، نخواهدشناخت»
گوته
مروارید ابراهیمیان
هر چه هستی همانی که میبایست باشی، و بیش از آنی، و بسیار بیش از آن. به لیاقتْ تقسیم نکردند؛ والّا سهم من، در این میان، با این قلم، و محوِ نوشتنبودن، سهم بسیار ناچیزی بود: شاید بهترین قلمِ دنیا، امّا نه بهترین همسر...
Meysam Ghfar
خوشبختی را نمیتوان وام گرفت.
خوشبختی را نمیتوان برای لحظهیی نیز به عاریت خواست.
خوشبختی را نمیتوان دزدید
نمیتوان خرید
نمیتوان تکدّی کرد...
بر سر سفرهی خوشبختی دیگران، همچو یک ناخواندهمهمان، حریصانه و شکمپرورانه نمیتوان نشست، و لقمهیی نمیتوان برداشت که گلوگیر نباشد و گرسنگی را مُضاعَف نکند.
پرندهی سعادتِ دیگران را نمیتوان بهدامانداخت، به خانهی خویش آورد، و در قفسی محبوس کرد _ به امید باطلی، به خیالِ خامی.
خوشبختی، گمان میکنم، تنها چیزیست در جهان که فقط با دستهای طاهرِ کسی که بهراستی خواهانِ آن است ساخته میشود، و از پیِ اندیشیدنی طاهرانه.
forooghsoodani
حجم
۱۶۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
حجم
۱۶۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان