بریدههایی از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم
۴٫۴
(۲۴۸)
زندگی، بدون روزهای بَد نمیشود؛ بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم.
امّا، روزهای بد، همچون برگهای پاییزی، باور کن که شتابان فرو میریزند، و در زیر پاهای تو، اگر بخواهی، استخوان میشکنند، و درختْ استوار و مقاوم برجای میماند.
zohreh
زندگی، بدون روزهای بَد نمیشود؛ بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم.
امّا، روزهای بد، همچون برگهای پاییزی، باور کن که شتابان فرو میریزند، و در زیر پاهای تو، اگر بخواهی، استخوان میشکنند، و درختْ استوار و مقاوم برجای میماند.
zohreh
ما روزگارِ خویشتنیم، زمان و زمانهی خویشتنیم، و جایگاهِ خویشتن.
ما نَفْسِ زندگی هستیم، و مادّهی زندگی، و روح زندگی...
آیا زندگی را چگونه میخواهی؟
ما را آنگونه بخواه، و ما را آنگونه که میخواهی بساز!
از هم امروز
از همین حالا...
zohreh
استخراج قدرت از درون ضعف، استخراج ایمان از قلب بیایمانی، بیرونکشیدن آرامش از اعماق آشفتگیها، و تراشیدن و سختْ تراشیدنِ سنگِ حجیم و بیقوارهی سرخوردگیها، آنگونه که از درون آن، پیکرهی صیقل و سنگی و استوارِ دلبستگی به آینده بیرون کشیدهشود __ این، وظیفهی انسانِ عصر ماست، و این وظیفهی من و توست به عنوان آدمهایی که ناگزیر، عصر خویش را پذیرفتهییم و با آن درگیر شدهییم.
zohreh
انسان هنوز یادنگرفته آنگونه به حوادث نگاهکند که تلخترین و دردناکترینِ آنها را هشیارکننده، نیرودهنده، تجربهبخش، برانگیزنده و آیندهساز ببیند.
zohreh
این حوادث نیستند که انسان را امیدوار یا ناامید میکنند؛ این طرز نگاهکردن ما به حوادث است و زاویهی دید ما، که مایهی اصلی یأس و امید را میسازد.
zohreh
زندگی، در بسیاری از لحظهها، عاری از هر نوع معنا و مفهومیست. این، ما هستیم که با مجموعهی عملکردهایمان به زندگی معنا و مفهوم میبخشیم. زندگی، بهخودیخود، نه بد است نه خوب، نه تلخ است نه شیرین، نه ظالمانه و نه سرشار از عدالت...
انسان، فقط یک موجود زنده نیست؛ بلکه خود، هم زنده است و هم زندگیست.
zohreh
عزیز من!
گاهی که از رَوَند روزگار، زیرلب، شکایتی میکنی، و اظهار تعجّب از اینکه زندگی، با من و تو نیز، گهگاه، سرِ مُدارا نداشتهاست، اینگونه بهنظرمیرسد که تو هنوز هم، زندگی را چیزی مستقلّ از زندگان میبینی، که به راه خود میرود و آنچه خودْ میخواهد انجام میدهد؛ و این، البتّه خوب میدانی که درست نیست.
zohreh
خوشبختی را در چنان هالهیی از رمز و راز، لوازم و شرایط، اصول و قوانینِ پیچیدهی ادراکناپذیر فرونبریم که خود نیز درمانده در شناختنش شویم...
خوشبختی، همین عطرِ محو و مختصرِ تفاهم است که در سرای تو پیچیدهاست...
zohreh
عزیز من!
خوشبختی، نامهیی نیست که یکروز، نامهرسانی، زنگِ درِ خانهات را بزند و آن را به دaستهای منتظر تو بسپارد. خوشبختی، ساختن عروسک کوچکیست از یک تکّه خمیرِ نرمِ شکلْپذیر... به همین سادگی، به خُدا به همین سادگی؛ امّا یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر...
zohreh
این، در عصرِ نفرتانگیزِ شیئیشدنِ محبّت و عشق، معجزهییست که ما __ من و تو __ خوشبختیمان را، نهتنها بر پایهی پول، بَلْ حتّی در رابطهی با آن نساختهییم؛ که اگر چنین کردهبودیم، چندین و چندبار، تاکنون، میبایست شاهد ویرانشدنِ شرمآورِ این بنا بودهباشیم...
و چقدر تأسّفانگیز است ویرانشدن چیزی که خوبْبودنش را مؤمنیم.
zohreh
عزیز من!
خوشبختیِ امروز ما، تنها و تنها به درد آن میخورد که در راهِ خوشبختسازیِ دیگران به کار گرفتهشود. شرط بقای سعادت ما این است، و همین نیز علّتِ سعادتِ ماست.
یک روز از من پرسیدی: «کِی علّت و معلول، کاملاً یکی میشود؟» و یادت هست که من، درجا، جوابی نیافتم که بدهم. بسیار خوب! پاسخت را اینک یافتهام.
zohreh
ما میدانیم که همهی گفتوگوهایمان در باب خوشبختی، صرفاً مربوط به خوشبختی در واحدی بسیار کوچک است نه خوشبختیِ اجتماعی، ملّی، تاریخی و بشری...
برای رسیدن به آنگونه خوشبختی __ که آرمانِ نهایی انسان است ـ_ـ نیرو، امید، اقدام و ارادهی مستقلِّ فردی راه به جایی نمیبَرَد و در هیچ نامهیی هم، حتّی اگر طوماری بلند باشد، نمیتوان دربارهی آن سخن بهدرستی گفت.
zohreh
خوشبختی، گمان میکنم، تنها چیزیست در جهان که فقط با دستهای طاهرِ کسی که بهراستی خواهانِ آن است ساخته میشود، و از پیِ اندیشیدنی طاهرانه.
zohreh
پرندهی سعادتِ دیگران را نمیتوان بهدامانداخت، به خانهی خویش آورد، و در قفسی محبوس کرد _ به امید باطلی، به خیالِ خامی.
zohreh
من گفتهام، و تو در عملْ نشاندادهیی:
خوشبختی را نمیتوان وام گرفت.
خوشبختی را نمیتوان برای لحظهیی نیز به عاریت خواست.
خوشبختی را نمیتوان دزدید
نمیتوان خرید
نمیتوان تکدّی کرد...
بر سر سفرهی خوشبختی دیگران، همچو یک ناخواندهمهمان، حریصانه و شکمپرورانه نمیتوان نشست، و لقمهیی نمیتوان برداشت که گلوگیر نباشد و گرسنگی را مُضاعَف نکند.
zohreh
بانوی بزرگوارمن!
بهراستی که چه درماندهاند آنها که چشمِ تنگشان را به پنجرههای روشن و آفتابگیر کلبههای کوچک دیگران دوختهاند...
و چقدر خوب است، چقدر خوب است که ما _ تو و من _ هرگز خوشبختی را در خانهی همسایه جستجو نکردهییم.
zohreh
ما نکاشتههایمان را هرگز دِرو نمیکنیم.
zohreh
به یادم میآید که در جایی خواندهام یا نوشتهام: «خدای من، زمینِ بیانسان را دوست نمیدارد و هرگز نیز دوست نداشتهاست» . ساختنِ زمینْ آنگونه که انسان، روی آن، نفسی به آسودگی و سلامت بکشد، و بتواند جُزء و کلّ آن را عاشقانه امّا نه طمعورزانه بخواهد و نگهدارد، تنها رسالت انسان است؛ و رسالتِ تو و من، اگر از داشتنِ عنوانِ پُرمسئولیت و خطیر «انسان» هراسی به دلهایمان نمیافتد...
zohreh
زندگی، حتّی ممکن است خوابِ طولانی و رنگینِ یک انسان باشد _ بسیار دور از واقعیتِ بیداری؛ امّا بههرحال چیزی است متعلّق به انسان، برخاسته از انسان، و سرچشمه گرفته از قدرتهای مثبت و منفیِ انسان.
zohreh
حجم
۱۶۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
حجم
۱۶۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان