بریدههایی از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم
۴٫۴
(۲۴۸)
شبگردی، بیشک، بخشهای فرسودهی روح را نوسازی میکند و تن را برای تحمّل دشواریها، پُرتوان.
yas
«بی اشک، چشمان تو ناتمام است
و نمناکیِ جنگلْ نارساست» ...
sargolllllll
شنیدهام که «وَنگوگ» ، بیجهت میگریستهاست. بیجهت! چه حرفها میزنند واقعاً! انگار که اگر دلیل گریستنِ انسانی را ندانیم، او، یقیناً بیدلیل گریستهاست.
sargolllllll
بدون زهر... بدون زهر... چراکه هیچچیز همچون زهرِ کلام، زندگی مشترک را سرشار از بیزاری نمیکند..
chafdich
زبانِ پُر خباثت را تنها باید برای دشمنِ خبیث بهکارگرفت، و این بسیار ابلهانه است که ما گهگاه گمانبریم که در خانهی خود و در اتاق خود، زیر یک سقف، با دشمنی بَدْنَهاد زندگی میکنیم
chafdich
امّا سرانجام، نخواهیم که غلبهکنیم
و این غلبه منجر به آن شود که تو نیز چون من بیندیشی یا بهعکس.
مختصری نزدیکشدن بهتر از غرقشدن است.
chafdich
به اعتقاد من، آنکس که همسر خود را مورد تهاجم و بیحرمتی قرار میدهد، در لحظههای دردناکِ هجوم، انسانیست ذلیل و ضعیف و زبون. در این حال، آنچه مُجاز نیست سکوت است و گذشتن، و آنچه حقّ است، آرامآرام، به پایِ میزِ گفتوگویِ عاقلانه و عاطفی کشاندنِ مهاجِم است، و شرمندهکردن او و نجاتدادنش از چنگ بیماری عمیق و کهنهی بدزبانی __ که مُردهریگِ محیطِ کودکی و نوجوانی اوست.
فاطمه
دیدهام زنان و مردانی را که از «لحظههای فَوَرانیِ خشم» سخن میگویند و ناتوانی در برابر این لحظهها.
من، چنین چیزی را، در حدِّ شکستنِ حریمِ حُرمتِ یک زندگی، باور نمیکنم، و هرگز نخواهمکرد.
خشم، آری؛ امّا آیا تو میپذیری که من، به هنگامِ خشم، ناگهان، به یکی از زبانهایی که نمیدانم و مطلقاً نشنیدهام، سخن بگویم؟
خشمِ آنی نیز در محدودهی مُمکناتْ حرکت میکند __ به همین دلیل است که من، همیشه گفتهام: ما، قهر را، در زندگیِ کوچکِ خود، به «ناممکن» تبدیلکردهییم؛ به زبانی که یادنگرفتیم تا بتوانیم به کار ببریم.
قهر، زبانِ استیصال است.
قهر، پرتابِ کدورتهاست به ورطهی سکوتِ موقّت؛ و این کاریست که به کدورت، ضخامتی آزارنده میدهد.
فاطمه
آنچه بَد است و بهراستی بَد است، چرکِ منجمدِ روح است و واسپاریِ عمل به عُقدهها، نه هوا کردنِ بادبادکها...
آبیِ آسمونی
ما روزگارِ خویشتنیم، زمان و زمانهی خویشتنیم، و جایگاهِ خویشتن.
ما نَفْسِ زندگی هستیم، و مادّهی زندگی، و روح زندگی...
آبیِ آسمونی
این حوادث نیستند که انسان را امیدوار یا ناامید میکنند؛ این طرز نگاهکردن ما به حوادث است و زاویهی دید ما، که مایهی اصلی یأس و امید را میسازد.
آبیِ آسمونی
عزیز من!
خوشبختی، نامهیی نیست که یکروز، نامهرسانی، زنگِ درِ خانهات را بزند و آن را به دaستهای منتظر تو بسپارد. خوشبختی، ساختن عروسک کوچکیست از یک تکّه خمیرِ نرمِ شکلْپذیر... به همین سادگی، به خُدا به همین سادگی؛ امّا یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر...
خوشبختی را در چنان هالهیی از رمز و راز، لوازم و شرایط، اصول و قوانینِ پیچیدهی ادراکناپذیر فرونبریم که خود نیز درمانده در شناختنش شویم...
خوشبختی، همین عطرِ محو و مختصرِ تفاهم است که در سرای تو پیچیدهاست...
آبیِ آسمونی
خوشبختی، گمان میکنم، تنها چیزیست در جهان که فقط با دستهای طاهرِ کسی که بهراستی خواهانِ آن است ساخته میشود، و از پیِ اندیشیدنی طاهرانه.
آبیِ آسمونی
عزیز من!
امروز که بیش از همیشهی عمرم، خاک این وطن دردمندم را عاشقم، و نمانده چیزی که کارم همه از عاشقی به جنون و آوارگی بکشد، بیش از همیشه آن جملهی کوتاه که روزگاری دربارهی تو گفتم، به دلم مینشیند و خالصانهبودنش را احساس میکنم: «تو را چون خاک میخواهم، همسر من!» .
در عشق من به این سرزمین، آیا هرگز امکان تقلیلی هست؟
آبیِ آسمونی
اعتمادبهنفسی به وسعتِ تمامی آسمان داشتهباش؛ چراکه ارادتِ من به تو ارادتی مصرفی نیست. و به وسعتِ تمامی آسمان است.
آبیِ آسمونی
از قدیم گفتهاند، و خوب هم، که: عظیمترین دروازههای اَبَرشهرهای جهان را میتوان بست؛ امّا دهانِ حقیر آن موجودی را که نتوانسته نیروهایش را در راستای تولیدِ مفید یا در خدمت به ملّت، میهن، فرهنگ، جامعه، و آرمان بهکارگیرد، حتّی برای لحظهیی نمیتوان بست.
آبیِ آسمونی
ما، قهر را، در زندگیِ کوچکِ خود، به «ناممکن» تبدیلکردهییم؛ به زبانی که یادنگرفتیم تا بتوانیم به کار ببریم.
قهر، زبانِ استیصال است.
قهر، پرتابِ کدورتهاست به ورطهی سکوتِ موقّت؛ و این کاریست که به کدورت، ضخامتی آزارنده میدهد.
قهر، دوقُفلهکردن دَریست که بهاجبار، زمانی بعد، باید گشودهشود، و هرچه تعدادِ قفلها بیشتر باشد و چفتوبستها محکمتر، دَر، ناگزیر، با خشونتِ بیشتر گشوده خواهدشد.
آبیِ آسمونی
وقتی حریمی ساختیم، به ضرورت و مُدلّل، و آن را پذیرفتیم، شکستنِ این حریم، بسیار دشوارتر از پاسداشتن و بر پا نگهداشتنِ آن است. ویرانکردنِ یک دیوارِ سنگیِ استوار، مسلّماً مشکلتر از باقیگذاشتنِ آن است.
دیدهام زنان و مردانی را که از «لحظههای فَوَرانیِ خشم» سخن میگویند و ناتوانی در برابر این لحظهها.
من، چنین چیزی را، در حدِّ شکستنِ حریمِ حُرمتِ یک زندگی، باور نمیکنم، و هرگز نخواهمکرد.
آبیِ آسمونی
عزیز من!
بیپروا به تو میگویم که دوستداشتنی خالصانه، همیشگی، و رو به تزایُد، دوستداشتنیست بسیار دشوار ـ__ تا مرزهای ناممکن. امّا من، نسبت به تو، از پسِ این مُهمِّ دشوارْ بهآسانی برآمدهام؛ چراکه خوبیِ تو، خوبیِ خالصانه، همیشگی و رو به تزایُدیست که هر اَمرِ دشوار را بر من آسان کردهاست و جمیع مرزهای ناممکن را فروریخته.
آبیِ آسمونی
و بدان که تنْسپاری تو به افسردگی، به زیان بچّههای ماست و به زیان همهی بچّههای دنیا.
آخر آنها شادیِ صادقانه را باید ببینند تا بشناسند...
هانیه اکبری
حجم
۱۶۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
حجم
۱۶۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان