بریدههایی از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم
۴٫۴
(۲۴۸)
خوشبختی، عطرِ مختصرِ تفاهم است که اینک در سرای تو پیچیده
و عطریست باقی که از آغاز تا پایانِ این راه، همیشه میتوان بوییدش.
Amirhossein_AHDA
عزیز من!
بیا خاطرات مشترکمان را هرگز به دست باد نسپریم!
Amirhossein_AHDA
بیا تصمیمبگیریم که هرگز عین هم نشویم.
بیا تصمیمبگیریم که حرکاتمان، رفتارمان، حرفزدنمان، و سلیقهمان، کاملاً یکی نشود...
Amirhossein_AHDA
در این راه طولانی __ که ما بیخبریم و چون باد میگذرد __ بگذار خُردهاختلافهایمان با هم، باقیبماند. خواهش میکنم!
مخواه که یکی شویم؛ مطلقاً یکی.
Amirhossein_AHDA
«من آن النگوی طلا را که برای سولماز خریدهبودی دورانداختم؛ چراکه سنگین بود و به دست همسرم، افتادگی میآموخت»
Amirhossein_AHDA
دیروز که دیدم صدای دلنشین صاحبخانه __ که مهرمندانه تهدیدمان میکرد __ تا آن حد بر اعصاب تو تأثیر گذاشت و آنگونه برافروخته و دگرگونت کرد، دانستم که بد نیست خیلی زود لزوم این مسأله را احساسکنیم که خاطرههایمان را از درون کوچکترین ذرّههای طلا بیرون بکشیم و در تجرّد و طهارتِ کامل، از تکتک آنها نگهداری کنیم.
Amirhossein_AHDA
اینک دستهای مهربانت را به من بسپار تا به یاد آنها بیاورم که چگونه باید زلف عروسکها را نوازشکرد...
Amirhossein_AHDA
آه که در کودکی، چه بیخیالیِ بیمهکنندهیی هست، و چه نترسیدنی از فردا...
Amirhossein_AHDA
«بی اشک، چشمان تو ناتمام است
و نمناکیِ جنگلْ نارساست» ...
Amirhossein_AHDA
نه... اشکْ نه برای آنچه که برتکتک ما در محدودهی مُحقّر زندگیِ فردیمان میگذرد؛ بلکه بهخاطر مجموع مشقّاتی که انسان در زیر آفتاب کشیدهاست و همچنان میکشد؛ بهخاطر همهی انسانهایی که اشک میریزند و یا دیگر ندارند که بریزند.
Amirhossein_AHDA
همهی آبها نباید در اعماق زمین جاری شوند، تا یک روز، شاید، متّهی چاهی به آنها برسد، و فَوَرانی و طغیانی... کمی از آبها باید که چشمه کنند و چشمه شوند، و جریانی عینی و ملموس بیابند.
Amirhossein_AHDA
صبوریِ تو... صبوریِ تو... صبوریِ بیحساب تو در متنِ یک زندگیِ ناامن و آشفته، که هیچچیز آن را مُفرّح نساختهاست و نمیسازد، بهراستی که شگفتانگیزترین حکایتهاست...
Sophia
باید که یک روز صبح، قطعاً و جداً، جدار سخت و سیمانی روحم را بتراشم، بیرحمانه و با یکدندگی، و بار دیگر __ و شاید برای نخستینبار __ روحی بسازم به نرمیِ پَرِ کاکاییهای دریای شمال، به نرمیِ روحِ یک کودک گیلک، به نرمیِ مهِ ملایمِ جنگلهای مازندران، به نرمیِ نسیمِ دشتهایِ پهناورِ ترکمنصحرا، و به نرمیِ نگاه یک عاشق به معشوق...
•Pinaar•
من و تو خوب میدانیم که عشق، در قفسِ واژهها و جملهها نمیگنجد ـ مگر آنکه رنجِ اسارت و حقارت را احساسکند.
عشق، برای آنکه در کتابهای عاشقانه جای بگیرد، بسیار کوچک و کمبُنیه میشود.
عزیز من!
عشق، هنوز از کلام عاشقانه بسی دور است.
•Pinaar•
زندگی، در بسیاری از لحظهها، عاری از هر نوع معنا و مفهومیست. این، ما هستیم که با مجموعهی عملکردهایمان به زندگی معنا و مفهوم میبخشیم. زندگی، بهخودیخود، نه بد است نه خوب، نه تلخ است نه شیرین، نه ظالمانه و نه سرشار از عدالت...
انسان، فقط یک موجود زنده نیست؛ بلکه خود، هم زنده است و هم زندگیست.
•Pinaar•
تنها به اعتبار وجود زنده و پویای توست که چیزی بد است یا چیزی خوب؛ چیزی کهنه است و چیزی نو، چیزی زیباست و چیزی نازیبا؛ و تنها بر اساس اراده، عمل، و اندیشهی تو آنچه بد است به خوب تبدیل خواهدشد، آنچه نازیباست به زیبا، و آنچه مکرّر است به نامکرّر...
هرگز گمان مبر که زندگی، بدون انسان، یا بدون موجودی زنده که قدرت تفکّر و انتخاب داشتهباشد، باز هم زندگیست.
•Pinaar•
عزیز من!
باورکن که هیچچیز بهقدر صدای خندهی آرام و شادمانهی تو، بر قدرتِ کارکردن و سرسختانه و عادلانه کارکردنِ من نمیافزاید، و هیچچیز همچون افسردگی و در خود فروریختگیِ تو مرا تحلیل نمیبرد، ضعیف نمیکند، و از پا نمیاندازد.
しᝪᐯᗴ ᗰᗴᗩᑎᔑ ᖴᏆᏀᕼᎢᏆᑎᏀ
هر کس که کاری میکند، هر قدر هم کوچک، در معرض خشم کسانیست که کاری نمیکنند.
هر کس که چیزی را میسازد __ حتّی لانهی فروریختهی یک جُفت قُمری را __ منفور همهی کسانیست که اهل ساختن نیستند.
و هر کس که چیزی را تغییر میدهد __ فقط بهقدر جابهجاکردن یک گلدان، که گیاهِ درون آن، ممکن است در سایه بپوسد و بمیرد__ باید در انتظار سنگبارانِ همهی کسانی باشد که عاشق توقّفاند و ایستایی و سکون.
Samaneh J
همراهِ همدلِ من!
در زندگی، لحظههای سختی وجوددارد؛ لحظههای بسیار سخت و طاقتْسوزی، که عبور از درون این لحظهها، بدون ضربهزدن به حرمت و قِداستِ زندگیِ مشترک، به نظر، امری ناممکن میرسد.
ما کوشیدهییم __ خدا را شکر __ که از قلبِ این لحظهها، بارها و بارها بگذریم، و چیزی را که به معنای حیاتِ ماست و رؤیای ما، به مخاطره نیندازیم.
ما، به دلیل بافت پیچیدهی زندگیمان، هزار بار مجبورشدیم کوچهیی تنگ و طولانی و زروَرقی را بپیماییم __ بیآنکه تنمان دیوار این کوچه را بشکافد یا حتّی لمسکند.
ما، در این کوچهی چه بسیار آشنا، حتّی بارها، مجبور به دویدن شدیم، و چه خوب و ماهرانه دویدیم __ انگار کُن که بر پُل صراط...
houshmandnaz
همهی حرفهای نازدنی را به غیظ تبدیل مکن، همچنان که به بُغض. بعضِ حرفهایت را به اشکْ مُبدَّل کُن! روشن است که چه میگویم؟ گریستن بهجای گریستن، نه. گریستن بهجای حرفی که نمیتوانی به تمامیاش بزنی، و در کمالِ ممکن.
Fariba A♡
حجم
۱۶۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
حجم
۱۶۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان