- طاقچه
- ادبیات
- طنز
- کتاب شعریکاتور
- بریدهها
بریدههایی از کتاب شعریکاتور
۲٫۹
(۴۱)
شاعر: پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد...
مخاطب خاص: چرا بَدان که با پسر نوح نشستند، خوبان نشدند؟
شاعر: نمیدونم. بهش فکر نکرده بودم!
بنیامین نوری
شاعر: پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد...
مخاطب خاص: چرا بَدان که با پسر نوح نشستند، خوبان نشدند؟
شاعر: نمیدونم. بهش فکر نکرده بودم!
بنیامین نوری
شاعر: روزی تو خواهی آمد.
مخاطب خاص: معلوم نیست، شاید هم شب اومدم؛ حالا قبلش یه زنگ میزنم خبرت میکنم.
شاعر: باشه، مخلصم.
Black
| آشنا |
شاعر: تو همون حس غریبی که همیشه با منی...
مخاطب خاص: من؟!
شاعر: آره! خود تو!
مخاطب خاص: نه بابا! من کامبیزشونم؛ اون داداشمه.
Tasnim
| بنیآدم |
شاعر: بیا تا قدر یکدیگر بدانیم...
مخاطب خاص: باشه! قدر تو چنده؟
شاعر: نمیدونم؛ قدر خودت چنده؟
مخاطب خاص: والا منم نمیدونم.
شاعر: پس بیخیال، بیا تا قدر یکدیگر ندانیم، اصلاً مگه بیکاریم؟
مخاطب خاص: باشه.
Tasnim
شاعر: ای که دستت میرسد...
مخاطب خاص: بله؟
شاعر: پایت هم میرسد؟
مخاطب خاص: نمیدونم؛ باید ببینم!
ن. عادل
شاعر: ما زنده به آنیم...
مخاطب خاص: که یک روز بمیریم!
hoseinstar
| آژیر |
شاعر: ای ساربان!
ساربان: بله؟
شاعر: آهسته ران!
ساربان: چرا؟
شاعر: دوربین کنترل سرعت کار گذاشتهاند! جریمه میشی!
ساربان: ئه؟! ممنون که گفتی!
شاعر: خب! دوربین کنترل سرعت را رد کردیم؛ گازش را بگیر بریم!
کاربر ۱۶۲۲۲۸۲
| طلب |
شاعر: گویند سنگ لعل شود در مقام صبر...
مخاطب خاص: ئه؟! خب ببین، این سنگها را بگیر برو یه مدت صبر کن، لعل که شد بردار برای خودت به جای بدهیهای من!
شاعر: باشه. اگر هم بیشتر از بدهیات شد، بقیهاش را بهت برمیگردونم.
مخاطب خاص: باشه.
کاربر ۱۶۲۲۲۸۲
| سانسور |
شاعر: بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت...
مخاطب خاص: وای چقدر بد!
شاعر: آره؛ بعدش هم مشترک گرامی دسترسی به سایت موردنظر امکان پذیر نمیباشد!
جرج
شاعر: چه کسی درد مرا میفهمد...
مخاطب خاص: دکتر!
جرج
| پذیرش |
شاعر: بگذار تا بگریم...
مخاطب خاص: خب باشه گریه کن.
شاعر: ممنونم
مخاطب خاص: خواهش میکنم.
علی
شاعر: چه کسی بود صدا زد سهراب؟
مخاطب خاص: حالا اون به کنار! چه کسی بود جواب داد «بله!» ؟
هـُـدا
شاعر: یکی روبهی دید بیدست و پای...
مخاطب خاص: خب؟
شاعر: بعد چون آدم بیشعوری بود، شروع کرد روباهه را مسخره کردن!
نازی
شاعر: ای نامه که میروی به سویش!
نامه: جانم؟
شاعر: برگرد بیا؛ یادم رفت آدرس بنویسم رویت
نازی
شاعر: یکی روبهی دید بیدست و پای...
مخاطب خاص: خب؟
شاعر: بعد چون آدم بیشعوری بود، شروع کرد روباهه را مسخره کردن!
کاربر ۱۵۰۷۹۵۷
شاعر: سرم را سر سری متراش ای استاد سلمانی!
استاد سلمانی: بله؟
شاعر: میگم که سرم را سر سری متراش ای استاد سلمانی!
استاد سلمانی: ببخشید من یه کم گوشم سنگینه؛ اگه ممکنه بلندتر!
شاعر: بله؟ ای بابا متراش! میگم متراش...
استاد سلمانی: بله؟
شاعر: بیا! خوب شد؟ حالا من چکار کنم امشب؟ با این قیافه برم مهمونی؟
استاد سلمانی: بله؟
کاربر ۱۵۰۷۹۵۷
شاعر: سرم را سر سری متراش ای استاد سلمانی... مگه تو کارت را بلد نیستی آدمِ فلانِ بهمان؟!
استاد سلمانی: نه بلد نیستم!
شاعر: چرا؟
استاد سلمانی: راستش را بخواهی، من قبلاً کتابفروشی داشتم ولی ورشکست شدم، اومدم سلمونی باز کردم.
شاعر: ای بابا!
کاربر ۱۵۰۷۹۵۷
شاعر: صبح است ساقیا... دوتا تخم مرغ بذارم املت شه با هم بزنیم تو رگ؟
ساقی: نه مخلصم، میل ندارم.
شاعر: ای بابا! جون ساقی تعارف میکنی؟
کاربر ۱۵۰۷۹۵۷
شاعر: به رهی دیدم برگ خزان...
مخاطب خاص: ای بابا! باز هم؟!
شاعر: آره! ولی این بار دیگه رفتم به رفتگر محله گفتم: «چرا کوچه را درست جارو نمیزنی؟ هان؟»
کاربر ۱۵۰۷۹۵۷
حجم
۱۱۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۹۸ صفحه
حجم
۱۱۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۹۸ صفحه
قیمت:
۴,۹۰۰
تومان