کتاب کوچه پسکوچههای کودکی
۳٫۸
(۲۲)
مادرم زنی بود که اجازه داشت هر جا دلش میخواهد برود، یعنی میتوانست تمام ساختارها و هنجارهای جامعه را زیر پا بگذارد. پدرم او را میپرستید ولی علاقهاش به او مانع از این نمیشد که هر وقت مادرم جملاتی مانند «وای باد در دادم» میگفت، او را حسابی مسخره نکند.
سیّد جواد
ازطریق شوهرخالهام، تمام اقوامی که در ی... زندگی میکردند خبر شدند و به منزل ما آمدند.
سیّد جواد
«خوشبختی خدایی است که با دستهای خالی راه میرود ...» (آنری دو رنیه)
❥ⓕⓣⓜⓗ❥
تنها کتابی که پدرم میخواند، کتابی بود به نام دو کودک به دورفرانسه. این کتاب جملات عجیبی داشت، مثلاً:
بیاموزیم همیشه با آنچه هستیم، خوشبخت باشیم. (ص ۱۸۶)
زیباترین کار در دنیا، کمک به فقرا است. (ص ۱۱)
خانوادهای که با مهر و محبت به هم پیوند خورده اند، از همه ثروتمندترند. (ص ۲۶۰)
تنها چیزی که ثروت را زیبا میکند، توانایی آرام کردن درد دیگری است. (ص ۱۳۰)
اوج علو و رفعتی که به این فرزندان فقیر داده بودند، این جملات بود.
❥ⓕⓣⓜⓗ❥
تصویری مطلق از محرومیت و جنگزدگی: یک روز که هوا دیگر داشت رو به تاریکی میرفت، در ویترین کوچک مغازهای، که تنها روشنایی کوچه بود، چشمم افتاد به آبنباتهای بیضی شکل صورتی رنگی که با پودر
قند پوشیده شده بودند و لای سلفونهایشان میدرخشیدند. ولی
ما حق نداشتیم به آنها نگاه کنیم. ظاهراً حتی تماشا کردن هم
پولی بود.
سیّد جواد
من چند روز بیشتر ماندم تا به مادرم در کارهای بعد از فوت کمک کنم. رفتن به ثبتاحوال برای شجرهنامهی خانوادگی، پرداخت قبضهای مراسم تدفین، پاسخگویی به پیامهای تسلیت اطرافیان، کارتهای جدید برای مادرم خانم آ ...د ... ( بیوه ) و دیگر هیچ.
سیّد جواد
تقریباً تمام مشتریهای ثابت مغازه اجازه یافتند با پدرم خداحافظی کنند. درخواست زن پیمانکارهمسایهمان رد شد، چون ظاهراً پدرم موقع زنده بودنش هم نمیتوانسته او را با آن قیافهاش تحمل کند.
سیّد جواد
ماه نوامبر است و ماهها از روزی که شروع به نوشتن این داستان کردم، میگذرد. کلی زمان صرفش کردم چون بهخاطر آوردن اتفاقات فراموش شده به آسانی نوشتن یک رمان خیالی نیست. حافظهی انسان مقاومت میکند. نمیتوانم صد در صد روی خاطراتم حساب کنم. چون در جیلینگ جیلینگ زنگ مغازهی قدیمی و بوی طالبیهای زیادی رسیده، فقط خودم را پیدا میکنم و تعطیلات تابستانیام را در ی ... . رنگ آسمان و انعکاس درختهای سپیدار دررودخانه لوآز همان نزدیکی، نکتهی خاصی به یادم نمیآورند. سعی میکنم در بیحوصلگی مردم در اتاق انتظار و طرز دعوا کردن بچههایشان و خداحافظی مردم در صف قطار، چهرهی پدرم را دوباره پیدا کنم.
Raha_thranii
ولی با وجود همهی اینها، پدرم گرایش ریشهداری داشت به اینکه خودش را خیلی ناراحت نکند. برای خودش مشغولیاتی دست و پا میکرد تا از مغازه دورش کنند. پرورش مرغ و خرگوش، ساختن انباری و گاراژ اضافی. آرایش حیاط را به دلخواه خودش تغییر میداد و سه بار چیدمان کابینتها و مرغدانی را عوض کرد. همیشه دنبال این بود که یا چیزی بسازد یا چیزی را خراب کند.
به قول مادرم: «به هر حال توی ده بزرگ شده دیگه، چه انتظاری داری؟»
Raha_thranii
در عکس عروسیشان، با سبیلی کوچک و لباس پلوخوریش.
Amin D
حجم
۷۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۸۹ صفحه
حجم
۷۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۸۹ صفحه
قیمت:
۲۱,۰۰۰
تومان