بریدههایی از کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم
۴٫۲
(۳۱۲)
تنها خواب تو را به تمامی آنچه از دست رفتهاست، به من، و به رؤیاهای خوشِ بربادرفته پیوند خواهدزد.
❥ⓕⓣⓜⓗ❥
به شُکوهِ آنچه بازیچه نیست بیندیش.
من خوب آگاهم که زندگی، یکسر، صحنهی بازیست؛
من خوب میدانم.
امّا بدان که همهکس برای بازیهای حقیر آفریده نشدهاست.
مرا به بازیِ کوچکِ شکستخوردگی مکشان.
به همهسوی خود بنگر و باز میگویم که مگذار زمانْ پشیمانی بیافریند.
به زندگی بیندیش با میدانگاهی پهناور و نامحدود.
zbabaxni
تو به دیوار تکیه میدهی و مرا نگاه میکنی.
آه هلیا... چیزی خوفناکتر از تکیهگاه نیست. ذلّت، رایگانترین هدیهی هر پناهیست که میتوان جست.
هلیا، اگر دیوار نباشد پیچک به کجا خواهدپیچید؟
اسکناسهای کهنه را نوارهای چسب حمایت میکنند،
سربازان را
سنگرها.
Nafiseh R
التماس شُکوه زندگی را فرو میریزد. تمنّا، بودن را بیرنگ میکند. و آنچه از هر استغاثه به جای میماند ندامت است.
mahboob
شاید ما نیز عروسکهای کوکی یک تقدیر بودهییم که میتوانستیم ایمان به تقدیر را مغلوبِ ایمان به خویش کنیم.
Husayn Parvarde
برای دوستداشتنِ هر نَفَسِ زندگی، دوستداشتنِ هر دَمِ مرگ را بیاموز
و برای ساختن هر چیزِ نو، خرابکردن هر چیزِ کهنه را
و برای عاشقِ عشق بودن، عاشقِ مرگبودن را.
Husayn Parvarde
شاید ما نیز عروسکهای کوکی یک تقدیر بودهییم که میتوانستیم ایمان به تقدیر را مغلوبِ ایمان به خویش کنیم.
هستی
من، ایماندارم که عشق، تنها تعلّق است. عشق، وابستگیست.
انحلالِ کاملِ فردیت است در جمع.
عشق، مجموعِ تخیلاتِ یک بیمار نیست.
آنچه هر جدایی را تحمّلپذیر میکند اندیشهی پایانِ آن جداییست.
زندگی، تنهایی را نفی میکند، و عشق، بارورترینِ تمامِ میوههای زندگیست.
هستی
انسان به جنگ امکانات میرود یا با آنها کنار میآید؛ امّا تقدیر، اگر باشد، بنبستِ تمام خیابانهاست.
هستی
هلیا! برای دوستداشتنِ هر نَفَسِ زندگی، دوستداشتنِ هر دَمِ مرگ را بیاموز
و برای ساختن هر چیزِ نو، خرابکردن هر چیزِ کهنه را
و برای عاشقِ عشق بودن، عاشقِ مرگبودن را.
nasim
چه عابر است دوستی
farnaz Pursmaily
من در صدای تو هستم.
farnaz Pursmaily
زندگی طغیانیست بر تمامیِ درهای بسته و پاسدارانِ بستگی. هر لحظهیی که در تسلیم بگذرد لحظهییست که بیهودگی و مرگ را تعلیم میدهد.
کاربر ۹۵۹۸۳۶
هلیا! برای دوستداشتنِ هر نَفَسِ زندگی، دوستداشتنِ هر دَمِ مرگ را بیاموز
و برای ساختن هر چیزِ نو، خرابکردن هر چیزِ کهنه را
Amirhossein Fazlikhani
آنها خوشحال میشوند و دست میزنند. آنها دوامِ محدودِ شادیهایشان را باور نمیکنند. آنها به لحظههای سنگین ندامت نمیاندیشند. برای کودکان، مرگْ سوغاتیست که تنها به پدربزرگها و مادربزرگها میرسد.
حسینز
آه هلیا... چیزی خوفناکتر از تکیهگاه نیست. ذلّت، رایگانترین هدیهی هر پناهیست که میتوان جست.
Amirhossein Fazlikhani
و روزهای جمعه، طولانی، بیهوده، و نفرتانگیز است؛ امّا من روزها را چون سکّههای طلا در خواب، گمکردهام
Amirhossein Fazlikhani
هیچ پایانی بهراستی پایان نیست. در هر سرانجام، مفهوم یک آغاز نهفتهاست.
میـمْ.سَتّـ'ارے
یا هنوز میانگاری که من از پای پنجرهات خواهمگذشت؟ یا کنار پلّهها خواهمنشست؟ من جیبهای کهنهام را از بادامزمینی پُرمیکنم و فریادمیزنم: هلیا بیا برویم توی باغِ قصر بگردیم.
پنجره باز میشود. تو میخندی.
سلام
«آلوچه باغ» خیابان ملل شدهاست. دوستداشتن در خیابان ملل چهقدر مشکل است.
plato
حجم
۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
قیمت:
۴۹,۵۰۰
تومان