بریدههایی از کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم
۴٫۲
(۳۱۲)
آه هلیا... چیزی خوفناکتر از تکیهگاه نیست. ذلّت، رایگانترین هدیهی هر پناهیست که میتوان جست.
آن شرلی
هلیا دردِ تن، دردِ روح را سبکتر میکند.
آن شرلی
ما هرگز از آنچه نمیدانستیم و از کسانی که نمیشناختیم ترسی نداشتیم. ترس، سوغاتِ آشناییهاست.
آن شرلی
از آن خندههای کودکانه که داشتیم و زیورِ زندگی بیآرامِ ما بود اینک جز جنبشی نامحسوس بر لبهای خشک من به جای نماندهاست.
آن شرلی
و من ایمانداشتم که تو به من بازخواهیگشت. ایمان نیاز به آزمون را مطرود میداند.
آن شرلی
اما من، از دادرسی دیگران بیزارم هلیا. در آن طلا که مَحَکْ طلبکند شکاست. شک چیزی به جای نمیگذارد.
آن شرلی
هلیا میان بیگانگی و یگانگی هزار خانه است. آنکس که غریب نیست شاید که دوست نباشد.
آن شرلی
گریستن، هلیا. تنها و صمیمانه گریستن را بیاموز.
آن شرلی
التماس شُکوه زندگی را فرو میریزد. تمنّا، بودن را بیرنگ میکند. و آنچه از هر استغاثه به جای میماند ندامت است.
آن شرلی
نفرینْ بیریاترین پیامآور درماندگیست.
آن شرلی
نفرینْ پیامآور درماندگیست و دشنامْ برای او برادریست حقیر...
آن شرلی
در آن لحظهیی که تو یک «آری» را با تمام زندگی تعویض میکنی،
در آن لحظههای خطیر که سپر میافکنی و میگذاری دیگران بهجای تو بیندیشند،
در آن لحظههایی که تو ناتوانی خویش را در برابر فریادهای دیگران احساس میکنی،
در آن لحظهیی که تو از فراز، پا در راهی میگذاری که آنسوی آن اختتامِ تمامِ اندیشهها و رؤیاهاست،
در تمام لحظههایی که تو میدانی، میشناسی و خواهیشناخت،
بهیاد داشتهباش
که روزها و لحظهها هیچگاه باز نمیگردند.
حــق پرســت
من از دوستداشتن، تنها یک لیوان آب خنک در گرمای تابستان میخواستم.
من برای گریستن نبود که خواندم.
من آواز را برای پُرکردن لحظههای سکوت میخواستم.
saaadi_h
بالشِ نرم، شرابِ شبهای خالی زندگیست؛ و روزهای جمعه، طولانی، بیهوده، و نفرتانگیز است
saaadi_h
گریز، اصل زندگیست.
گریز از هر آنچه که اجبار را توجیه میکند.
بیا بگریزیم.
کلبههای چوبین، کنار دریا نشستهاند.
و ما با مرغان سپید دریایی سخن خواهیمگفت.
ما جادههای خلوت شب را خواهیمرفت.
به آواز دوردست روستاییان گوش خواهیمداد.
و به هر پرندهی رهگذر سلام خواهیمگفت.
از عابران نشان یک مهمانخانهی متروک را خواهیمگرفت و آنها هر چه بگویند ما نخواهیمشنید.
saaadi_h
انسان خاک را تقدیس میکند.
انسان در خاک میرویَد چون گیاه و در خاک میمیرد.
saaadi_h
آنچه هنوز تلخترین پوزخندِ مرا برمیانگیزد «چیزیشدن» از دیدگاه آنهاست__ آنها که میخواهند ما را در قالبهای فلزّی خود جای بدهند. آنها با اعدادِ کوچک به ما حمله میکنند. آنها با صفرِ مُطلقشان به جنگ با عمیقترین و جاذبترین رؤیاها میآیند
saaadi_h
هلیا میان بیگانگی و یگانگی هزار خانه است. آنکس که غریب نیست شاید که دوست نباشد. کسانی هستند که ما به ایشان سلام میگوییم و یا ایشان به ما. آنها با ما گِرد یک میز مینشینند، چای میخورند، میگویند و میخندند. «شما» را به «تو» ، «تو» را به هیچ بدل میکنند. آنها میخواهند که تلقینکنندگانِ صمیمیت باشند. مینشینند تا بِنای تو فروبریزد. مینشینند تا روزِ اندوه بزرگ. آنگاه فرا رسندهی نجاتبخش هستند. آنچه بخواهی برای تو میآورند، حتّی اگر زبانِ تو آن را نخواستهباشد، و سوگند میخورند که در راهِ مِهر، مرگ چون نوشیدن یک فنجان چای سرد، کمرنج است. تو را نگین میکنند در میان حلقهی گذشتهایشان.
vesta
ما باید آنها را برداریم و از اینجا برویم. همهجای زمین برای گلهای ما خاک هست و مِهر در خاکْ روییدنیست چون گیاه، و خشمْ گیاهی رُستنیست.
vesta
التماس شُکوه زندگی را فرو میریزد. تمنّا، بودن را بیرنگ میکند. و آنچه از هر استغاثه به جای میماند ندامت است.
Hamid
حجم
۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
قیمت:
۴۹,۵۰۰
تومان