بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

بریده‌هایی از کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

۴٫۲
(۳۱۲)
هلیا... دیدی که بازگشتْ همه‌چیز را خراب می‌کند؟
حــق پرســت
احساسِ رقابت، احساس حقارت است. بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازد. من از آن که دو انگشت بر او باشد انگشت بر می‌دارم. رقیب، یک آزمایشگرِ حقیر بیشتر نیست. بگذار آنچه از دست رفتنی‌ست ازدست‌برود. تو در قلب یک انتظار خواهی‌پوسید.
Hamid
ما همه در اسارت خاک بودیم. ما از خاک نبود که گریختیم، از آنها گریختیم که حرمتِ زمین را با گام‌های آلوده می‌شکستند.
❥ⓕⓣⓜⓗ❥
هلیا! گریز، اصل زندگی‌ست. گریز از هر آنچه که اجبار را توجیه می‌کند. بیا بگریزیم.
هستی
به خاطر داشته‌باش! سکوت، اثباتِ تهی‌بودن نمی‌کند.
plato
فراموشی را بستاییم؛ چراکه ما را پس از مرگِ نزدیک‌ترین دوستْ زنده نگه می‌دارد، و فراموشی را با دردناک‌ترینِ نفرت‌ها بیامیزیم؛ زیرا انسان دوستانش را فراموش می‌کند، کتاب‌هایی را که خوانده‌است فراموش می‌کند، و رنگ مهربان نگاه یک رهگذر را... آن را هم فراموش می‌کند.
ka'mya'b
بیاموز که مَحَبّت را از میان دیوارهای سنگی و نگاه‌های کینه‌توز، از میان لحظه‌های سُلطه‌ی دیگران، بگذرانی.
ka'mya'b
من هرگز نخواستم که از عشق افسانه‌یی بیافرینم؛ باورکن! من می‌خواستم که با دوست‌داشتن زندگی‌کنم __ کودکانه و ساده و روستایی
Zahra.kazemi6
هلیا، این فصل‌های درهم‌ریخته از کدامین خورشید جدا‌شده‌اند؟
حــق پرســت
پسرکی زمین می‌خورَد. مردی صدایش را بلند می‌کند نه پسرک را.
farnaz Pursmaily
التماس شُکوه زندگی را فرو می‌ریزد.
farnaz Pursmaily
من دوست‌دارم که تو در خواب هم با من باشی
plato
زمینْ عابرانِ پایانِ شب را می‌مکد.
3741
ما از خاک نبود که گریختیم، از آنها گریختیم که حرمتِ زمین را با گام‌های آلوده می‌شکستند.
Ara
_ هر آشنایی تازه ‌اندوهی تازه است... مگذارید که نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان. هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی‌ست.
زهره
نامه‌ی دوّم سه‌روز پس از بازگشت هلیای من! به شُکوهِ آنچه بازیچه نیست بیندیش. من خوب آگاهم که زندگی، یکسر، صحنه‌ی بازی‌ست؛ من خوب می‌دانم. امّا بدان که همه‌کس برای بازی‌های حقیر آفریده نشده‌است. مرا به بازیِ کوچکِ شکست‌خوردگی مکشان. به همه‌سوی خود بنگر و باز می‌گویم که مگذار زمانْ پشیمانی بیافریند. به زندگی بیندیش با میدانگاهی پهناور و نامحدود. به زندگی بیندیش که می‌خواهد بازْ بازیگرانش را با دست خویش انتخاب‌کند. به روزهای اندوهباری بیندیش که تسلیم‌شدگی را نفرین خواهی‌کرد. و به روزهایی که هزار نفرین، حتّی لحظه‌یی را برنمی‌گرداند. تو امروز بر فرازی ایستاده‌یی که هزار راه را می‌توانی‌دید.
Fzk
امکان، فرمانروای نیرومندترین سپاهیانی‌ست که پیروزی را بالای کلاه‌خودهای خود چون آسمان احساس می‌کرده‌اند. هر مغلوبی تنها به امکان می‌اندیشد و آن را نفرین می‌کند. هر فاتحی در درونِ خویش ستایشگر بی‌ریای امکان است.
امیری حسین
ما در روزگاری هستیم، هلیا، که بسیاری چیزها را می‌توان دید و باورنکرد و بسیاری چیزها را ندیده باورکرد.
میـمْ.سَتّـ'ارے
روزی طبیبان را از سر بالینت جواب خواهند گفت و در وجود تو به جست‌وجوی آخرین کلام خواهندآمد.
plato
دریچه‌یی‌ست به‌سوی فضای نیلی و زنده‌ی دوست‌داشتن
plato

حجم

۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

حجم

۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

قیمت:
۴۹,۵۰۰
تومان