بریدههایی از کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم
۴٫۲
(۳۱۲)
برویم یک خانهی چوبی کنار رودخانه بسازیم، آنجا که جنگل و دریا با هم کنار میآیند. با چوبهای خشک یک کتابخانهی کوچک درستکنیم. میتوانیم همهی کتابهایی را که دوست میداریم داشتهباشیم
|قافیه باران|
چیزی خوفناکتر از تکیهگاه نیست. ذلّت، رایگانترین هدیهی هر پناهیست که میتوان جست.
Hamid
کسی خواهدآمد!
به این بیندیش!
هیچ پیامی آخرین پیام نیست و هیچ عابری آخرین عابر.
farnaz Pursmaily
در تمام لحظههایی که تو میدانی، میشناسی و خواهیشناخت،
بهیاد داشتهباش
که روزها و لحظهها هیچگاه باز نمیگردند.
ka'mya'b
گریز، اصل زندگیست.
گریز از هر آنچه که اجبار را توجیه میکند.
hiro
هلیا هیچچیز تمام نشدهبود. هیچ پایانی بهراستی پایان نیست. در هر سرانجام، مفهوم یک آغاز نهفتهاست. چهکسی میتواند بگوید «تمامشد» و دروغ نگفتهباشد؟
سارا حسن زاده
بگذار که انتظار، فرسودگی بیافریند؛ زیرا تنها مُجرمان التماس خواهندکرد.
plato
گریستن، هلیا. تنها و صمیمانه گریستن را بیاموز.
plato
هلیا، یک سنگ بر پیشانیِ سنگیِ کوه خورد. کوه خندید و سنگ شکست. یک روز کوه میشکند. خواهیدید.
Mithrandir
نه، هلیا! تحمّلِ تنهایی از گدایی دوستداشتن آسانتر است.
Amirhossein Fazlikhani
در پایدارترین شادیها نیز غمی نهفتهاست، و در پاکترین اعمال، قطرهیی از ناپاکی.
افسانه
بهیاد داشتهباش که یک مرد، عشق را پاس میدارد، یک مرد هرچه را که میتواند به قربانگاهِ عشق میآورد، آنچه فداکردنیست فدا میکند، آنچه شکستنیست میشکند و آنچه را که تحمّلسوز است تحمّل میکند؛ اما هرگز به منزلگاهِ دوستداشتن به گدایی نمیرود.
عاطفه
آنها که تا سپیدِ صبح بیدار مینشینند ستایشگران بیداری نیستند.
ka'mya'b
آواز یک شبگرد رهگذر در یادْخانهی متروک
Mithrandir
من در صدای تو هستم.
پرنیان
... بخواب هلیا، دیر است. دودْ دیدگانت را آزار میدهد. دیگر نگاه هیچکس بُخارِ پنجرهات را پاک نخواهدکرد. دیگر هیچکس از خیابانِ خالیِ کنارِ خانهی تو نخواهدگذشت. چشمانِ تو چه دارد که به شب بگوید؟ سگها رؤیای عابری را که از آنسوی باغهای نارنج میگذرد پارهمیکنند. شب از من خالیست هلیا. گلهای سرخِ میخک، مهمانِ رومیزی طلاییرنگِ اتاق تو هستند؛ اما گلهای اطلسی، شیپورهای کوچک کودکان. عابر در جستوجوی پارههای یک رؤیا ذهن فرسودهاش را میکاود. قماربازها تا صبح بیدار خواهندنشست و دود، دیدگانت را آزار خواهدداد. آنها که تا سپیدِ صبح بیدار مینشینند ستایشگران بیداری نیستند. رهگذرْ پارههای تصوّرش را نمییابد و به خود میگوید که به همه چیز میشود اندیشید، و سگها را نفرین میکند. نفرینْ پیامآور درماندگیست و دشنامْ برای او برادریست حقیر...
هلیا بِدان که من بهسوی تو بازنخواهمگشت. تو بیدار مینشینی تا انتظارْ پشیمانی بیافریند. بگذار تا تمام وجودت تسلیمشدگی را با نفرین بیامیزد، زیرا که نفرینْ بیریاترین پیامآور درماندگیست.
شبهای اندوهبارِ تو از من و تصویر پروانهها خالیست.
ROHAM
از تمام خندهها آن را بستای که جانشین گریستن شدهاست.
Farshid0032
ما برای فروریختنِ آنچه کهنهاست آفریدهشدیم.
در ما دَمیدند که طغیانگر و شورشآفرین باشیم.
حــق پرســت
ما را پس از مرگِ نزدیکترین دوستْ زنده نگه میدارد
farnaz Pursmaily
هیچکس شهری را بیدلیل نفرین نخواهدکرد.
هیچکس را نخواهییافت که راستبگوید که شهرم را نمیشناسم.
انسان خاک را تقدیس میکند.
انسان در خاک میرویَد چون گیاه و در خاک میمیرد.
Arezou
حجم
۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
قیمت:
۴۹,۵۰۰
تومان