بریده‌های کتاب آخرین نگاه
کتاب آخرین نگاه اثر داوود امیریان

کتاب آخرین نگاه

انتشارات:نشر ستاره‌ها
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۵ رأی
۴٫۲
(۵)
یک خمپاره در نزدیکی محمّد منفجر شد. پای محمّد سوخت. ترکش به ساق پایش خورد و خون مانند چشمه جوشید. محمّدچفیه‌اش را از روی دهانش باز کرد و روی محل زخم گره زد.خون شره کرد و در پوتینش رفت. کف پایش خیس و لزج شده‌بود. محل زخم به شدّت درد می‌کرد. اما محمّد به روز بعد فکرمی‌کرد. به روزی که اگر خاکریز درست نشده باشد، آن جاقتلگاه رزمندگان می‌شود.
فریده
علی از بالای خاکریز پایین آمد. در کنار حسن‌زاده نشست و با نگرانی پرسید: «آقا، آقا حالتان‌خوب است؟» حسن‌زاده لبخند دردآلودی زد و گفت: «این جا... هم... به من...می‌گویی... آقا؟» علی لبخندزنان گفت: «شما معلم من هستید.»
shariaty

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۹۷ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۹۷ صفحه

صفحه قبل
۱
صفحه بعد