غروب آن روز وقتی بچهها به باغ آمدند، بدن غول را دیدند که پوشیده از شکوفههای رنگارنگ صورتی و سفید، زیر درختی، سرد و بیحرکت دراز کشیده بود.
°-°ħãňīÿĕ°-°
تبر بزرگی برداشت و دیوار را خراب کرد
Kvothe
یک روز به خودش گفت: «من گلهای زیبای زیادی در باغم دارم. اما بچهها زیباترین گلهای باغم هستند.»
neda
غروب آن روز وقتی بچهها به باغ آمدند، بدن غول را دیدند که پوشیده از شکوفههای رنگارنگ صورتی و سفید، زیر درختی، سرد و بیحرکت دراز کشیده بود.
alaa
یک روز به خودش گفت: «من گلهای زیبای زیادی در باغم دارم. اما بچهها زیباترین گلهای باغم هستند.»
mahsan_salehi
غول دوباره داد زد: «کی تو رو اذیت کرده؟ به من بگو، خودم با دستهای خودم میکشمش.» پسربچه گفت: «هیچکس، اینها زخم عشق هستند.» غول تعجب کرد و با ترس و لرز گفت: «تو کی هستی؟» و رو به رویش زانو زد. پسربچه لبخندی زد و گفت: «تو یک بار به من اجازه دادی در باغت بازی کنم. امروز، تو همراه من به باغم میآیی که بهشت است.»
سارا
«من گلهای زیبای زیادی در باغم دارم. اما بچهها زیباترین گلهای باغم هستند.»
DHYANA
بهار از راه رسید و سرتاسر شهر پر از شکوفههای رنگارنگ و گنجشکهای زیبا شد. تنها در باغ غول خودخواه هنوز زمستان باقی مانده بود. پرندهها دیگر دوست نداشتند در آن باغ آواز بخوانند و درختان فراموش کردند شکوفه بدهند. چونکه دیگر هیچ بچهای آنجا نبود.
آسمان دار
غول تعجب کرد و با ترس و لرز گفت: «تو کی هستی؟» و رو به رویش زانو زد. پسربچه لبخندی زد و گفت: «تو یک بار به من اجازه دادی در باغت بازی کنم. امروز، تو همراه من به باغم میآیی که بهشت است.»
غروب آن روز وقتی بچهها به باغ آمدند، بدن غول را دیدند که پوشیده از شکوفههای رنگارنگ صورتی و سفید، زیر درختی، سرد و بیحرکت دراز کشیده بود.
کاربر ۲۵۴۴۴۸۷