بریدههایی از کتاب چه کسی از دیوانهها نمیترسد؟
۳٫۹
(۴۲۱)
سالها نشستم پشت این رایانه و سرکشیدم به تمام عالم. تمام بیصفتیها را دیدم. مردم و زنده شدم. فکر میکنم همین روزهاست که قلبم از دست این موجودات کثیف از کار بیفتد.
Rghaf
حالا هر کس لباسی به تن کرده و میگوید که انسان است. یکی لباس دین و یکی لباس جنگ. اما انسانیت را در وجود هیچ کدامشان ندیدم. مردکههای عوضی جایی به اسم سازمان حقوق بشر راه انداختهاند و همهاش شعار و شعار. گور پدر همهشان. اینها از حقوق بشر که هیچ، از حقوق سگ و گربه هم نمیتوانند دفاع کنند.
Rghaf
چرا غم همیشه باید در دل امثال من باشد و لبخند روی لبهای این کثافتهای بیشرف.
Rghaf
خدا مرده. اگر نمرده بود کاری میکرد.
Rghaf
به خدا اگر نام اینها را حیوان هم بگذاریم به نظر من که به حیوانها توهین کردهایم. تو بگو اینها را چه صدا بزنیم؟
Rghaf
من نمیدانم مردم دورهی ما که خیلیهایشان سواد بالایی هم دارند، عقل و شعورشان را چه کردهاند که حتا به سادهترین و روشنترین مسائل هم فکر نمیکنند
Rghaf
خودم را به خاطر این فکرهای احمقانه سرزنش میکنم. از خودم به خاطر این فکرها بدم میآید. حالم از خودم به هم میخورد. چند بار میگویم: من الاغم. اگر الاغ نبودم که نباید به این چیزها فکر میکردم.
Rghaf
این همه به مردم گیر میدهم و به خاطر افکارشان مسخرهشان میکنم و حالا خودم چه فکرهایی که نمیکنم. پنجهام را مشت کردهام و دوست دارم چند بار محکم بکوبم به دماغم.
Rghaf
لعنت به من که سر این مسائل همیشه باید با چند نفر زبان نفهم جر و بحث کنم. به خودم میگویم: الاغ بیکاری برای خودت دردسر درست میکنی؟
Rghaf
کوچه و خیابانها از گند و کثافت پر شده.
Rghaf
شاید هم من الاغم که بیاندازه به این چیزها اهمیت میدهم.
Rghaf
زندگیام را فقط میتوانم به خون تشبیه کنم. البته مثل خونی که از شاهرگی کف خیابان ریخته و ماسیده. خونی که به هیچ دردی نمیخورد مگر ترساندن دیگران. حالا زندگیام مثل خونی که کف خیابانی ریخته همانطور بیجان و عذابآور است
Rghaf
این زندگی بیارزش است. تو هم بیارزشی. من هم بیارزشم. همهی این زندگی بیارزش است و هیچ چیزی هم آن را با ارزش نمیکند.
Rghaf
من به خدا اعتقادی ندارم. اگر خدا هست پس کجاست که در این دنیا آدمهایش مثل سگ و گربه همدیگر را تکه پاره میکنند؟ اگر خدایی هم هست پس ما را آفریده که کشته شدن ما را تماشا کند. این خدا به چه دردی میخورد؟
Rghaf
خواسته یا ناخواسته به این دنیا آمدهایم. به این دنیای بیارزش. اما یادتان باشد که باور ما ارزش این هستی است.
Rghaf
ــ راستی چرا خدا دنیا را زیر آب برد؟
ــ شرمنده شد.
ــ از چی؟
ــ از آفرینش انسانها. وقتی که بدبختی تمام عالم را پر کرده بود، خدا بهتر دید که این جهان از نو شروع بشود. همان تعداد کم انسانهای با ایمان برای دنیای نو کافی بود. اگر هنوز هم دنیایی هست به اعتبار انسانهای باخداست.
Reyhane Mahmodi
این زندگی در کل بیارزشتر از آن است که دربارهاش حرفی بزنیم. اما به نظرم دو چیز به آن ارزش میدهد. ایمان به خدا و عشق که وقتی دربارهشان چیزی میشنویم، میخواهیم عق بزنیم. مطمئنم خیلیها با من هم عقیدهاند که زندگی به جز این دو همهاش بیارزش است. اما این دو را خیلیها در نظرمان بیارزش کردهاند تا جایی که تمام این هستی را یک آشغالدانی بیشتر فرضش نمیکنیم. کمی به خودمان بیاییم و ببینیم که چه کسی یا چه چیزی مفهوم خدا و عشق را در ما کشته است؟
Reyhane Mahmodi
اما زندگی در طویله من را گاو نکرد. نمیدانم اینها کجا زندگی میکنند که اندازهی گاو هم نمیفهمند. احترام و حرف درست و حسابی هم که هیچ.
tina
همین چند تا مجله و کتاب به قول شما آبکی هم نبود که دیگر هیچی. بابا این رمانها و شعرهای روشنفکرانه خفهمان کرد. ما که چیزی نمیفهمیم. زنهای خانهدار چه کار دارند به فلسفه و رمانهای درهم و برهم و چه میدانم این ادا و اصولها. با طرف داری با زبان خودش حرف میزنی نمیفهمد. آن وقت انتظار داری که داستانهایی چاپ کنیم که برای فهمیدنش مثل چند لایه شکم آدم، آن را بشکافند و به اصل ماجرا برسند. کجایی عزیزم؟ بیشتر زنها شب از خستگی مثل مرده میافتند و صبح خستگیشان در نرفته از خواب بیدار میشوند و میروند سر کار و زندگیشان.
Roya
دیگران همیشه میترسند که نکند بهشان بگویند دیوانه اما من ترسی ندارم. حتا از دیوانگی خودم لذت هم میبرم.
Narges
حجم
۲۵۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
حجم
۲۵۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
قیمت:
رایگان