بریدههایی از کتاب چه کسی از دیوانهها نمیترسد؟
۳٫۹
(۴۲۱)
یادمان باشد که اجازه ندهیم کسی خدا را در نظرمان بیارزش کند. یادمان باشد اگر عشق را مسخره کنیم، مثل این است که خودمان را مسخره کردهایم.
الی
من باز تکرار میکنم: هر جور که راحتی. هر جا که هستی به یاد ما باش.
اما میل من چیست؟ میل من ماندن اوست. لعنت به من! میدانم وقتی برود، هرگز باور نمیکنم که اینجا بوده. مثل خوابی میشود که فقط تصویرهایی محو از آن در ذهن میماند
کاربر ۱۴۴۵۰۸۶
این زندگی در کل بیارزشتر از آن است که دربارهاش حرفی بزنیم. اما به نظرم دو چیز به آن ارزش میدهد. ایمان به خدا و عشق که وقتی دربارهشان چیزی میشنویم، میخواهیم عق بزنیم. مطمئنم خیلیها با من هم عقیدهاند که زندگی به جز این دو همهاش بیارزش است. اما این دو را خیلیها در نظرمان بیارزش کردهاند تا جایی که تمام این هستی را یک آشغالدانی بیشتر فرضش نمیکنیم. کمی به خودمان بیاییم و ببینیم که چه کسی یا چه چیزی مفهوم خدا و عشق را در ما کشته است؟ یادمان باشد که اجازه ندهیم کسی خدا را در نظرمان بیارزش کند. یادمان باشد اگر عشق را مسخره کنیم، مثل این است که خودمان را مسخره کردهایم. چرا مفاهیم وجود ما نباید حصاری داشته باشد؟ چرا باید اجازه بدهیم کسی به مفاهیم خوب ذهن ما دستبرد بزند و چیز دیگری جایش قالب کند؟
همهی اتفاقات بزرگ، از ذهن کوچک و بیحصار ما اتفاق میافتند؛ برای شناختن خدا و عشق هم بدانید کجا میروید و از چه کسی راهش را میپرسید. چه بسا انسانهایی که در پی خدا بودند و در جهنم خودشان گرفتار شدند. چه بسا انسانها که پی عشق بودند و به نفرت رسیدند.
خواسته یا ناخواسته به این دنیا آمدهایم. به این دنیای بیارزش. اما یادتان باشد که باور ما ارزش این هستی است.
Reyhaneh❤
این جمله را جایی خواندهام یا شنیدهام که ضعف دولتها را از آنجایی ببینید که همهی مردم دربارهی سیاست حرف میزنند نه زندگی. در کشور ما هم که از بچههای شبشاش تا پیرزنهای بیدندان، حرف سیاسی میزنند.
_shiva.azimi
ــ دختر یکی از همسایههاست. بچهی خوبی است. دورا دور خودش و خانوادهاش را میشناسم. اگر خواستی بگو قدم جلو بگذاریم.
ــ الهی خیر ببینی آبجی! شب با عیال صحبت کنم. خبرش را میدهم. حالا نه این یکی چند تایی را نشان کن، خودت بالا و پایین کن ببین کدام بهتر است.
کمی جلوتر پیاده میشوم. تنم عرق کرده. نمیدانم از گرمای اردیبهشت ماه است یا از این حرفها
mahdiue khanoom
راستی میدانی دیشب زنم را کشتم؟
چند لحظهای سکوت و بعد صدای نفس کشیدنش را میشنوم.
ــ انگار حرفهایم را باور نکردی؟
ــ وقتی زنم را کشتم یعنی باور کردم. حالا بگو ببینم این مردی که با همسرم در ارتباط بود کی هست؟ نکند شوهر تو بوده که تفت کرده بیرون؟
ــ نخیر. اول اینکه من شوهر ندارم دوم اینکه اگر هم داشتم آنقدر خوشگل هستم که من را تف نکند! هر کس من را میبیند، آب از لب و لوچهاش آویزان میشود.
صدایش به لرزه افتاده. این نشانهی این است که حالا این من هستم که روی مغزش نقش یک سوهان را بازی میکنم.
ــ خوب حالا باید چه کار کنم؟ دوست داری یک شب با هم باشیم؟ صدایت که نرم و لطیف است، امیدوارم تن و بدنت هم همینطور باشد. شوهر هم که نداری دیگر چه بهتر. البته باید بیوه باشی
mahdiue khanoom
ــ اگر میخواهی ببخشمت بعدازظهر باید برویم پارک.
ــ چشم میرویم پارک.
ــ چیپس و پفک هم میخواهم.
ــ چشم.
ــ بستنی زعفرانی هم میخواهم.
ــ این بار میترسم اگر بگویم چشم، بگویی آن مانتو مغز پستهای را هم میخواهم.
ــ از کجا فهمیدی؟
ــ تو چقدر پررویی.
ــ خوب بخر دیگر. مانتویم کهنه شده.
ــ گران است. من میدانم.
ــ ما که نپرسیدیم. برویم قیمت کنیم. خودم قیمت کنم؟
ــ نه با هم میرویم قیمت میکنیم.
mahdiue khanoom
زنها همهشان اینطور هستند. زودرنج. زود هم فراموش میکنند و مردشان را میبخشند. اگر خدا بعضی از خصلتها را در وجود زن نمیگذاشت به نظرم دنیا زمان آدم و حوا به پایان میرسید. زنها بخشندهاند. حداقل این یکی که نصیب من شده اینطور است. ما مردها گاهی چنان سیمهایمان اتصالی میکند که بیجهت حرفهای احمقانهای میزنیم و بحث را به جایی میکشانیم که جز آزار زنها سودی ندارد. اما بعدش هم مثل سگ پشیمان میشویم.
mahdiue khanoom
صورتهایشان را مثل یک عروسک بچهگانه که برای جذب مشتری زیبا میشود، آرایش کردهاند. طوری که حتا بوی مواد آرایششان را هم حس میکنم. پرههای دماغ یکیشان مثل پرههای دماغ الاغی که یونجهاش دیر شده، باز و بسته میشود
سينا
آن احمق بیشعوری که سر کلاس درس همهی اتفاقات تاریخی و مسائل دینی را به شما جوری غیر از واقعیتش میگوید هم خائن است. آن بیشعور به باور شما خیانت میکند.
صابری میگوید: تکبیر.
قهقهه میزند و بچهها هم میخندند. من هم نمیتوانم جلو خودم را بگیرم. خندهام میگیرد. به سمت صابری میروم و گوشش را میپیچانم.
سينا
داستان خودش و رییس شرکتش را که مدام بهش بند میکند تعریف میکند. پردهها را مرتب میکند و میگوید که با هم قرار گذاشتهاند بروند درکه در یکی از رستورانها بنشینند و دربارهی چیزهایی که من دوست ندارم حرف بزنند. میگوید شاید هم قبول کردم بروم خانهاش و...
سينا
شاهی را بگیر و یک دست دیگرت را هم بینداز دور کمرش و با هم تانگو برقصید.
سينا
مردکههای عوضی جایی به اسم سازمان حقوق بشر راه انداختهاند و همهاش شعار و شعار. گور پدر همهشان.
سينا
خدا شاهد است که در هر سخنرانی که میرفتم، چه داخل کشور و چه خارج از کشور همیشه فریاد میزدم که انسان بودن کار سختی نیست.
سينا
اگر آرزویم این است که یک بار دیگر این دنیا مثل زمان نوح زیر آب برود به من نخند. از وقتی این عکسها را دیدهام میگویم خدا یعنی چه؟ یا عقلش را از دست داده یا قدرتش را! چرا غم همیشه باید در دل امثال من باشد و لبخند روی لبهای این کثافتهای بیشرف.
سينا
ولی این کثافتهای بیشرف حرامزاده را چه بگوییم. به خدا اگر نام اینها را حیوان هم بگذاریم به نظر من که به حیوانها توهین کردهایم.
سينا
چند بار میگویم: من الاغم.
سينا
زنی که خیانت میکند همان بهتر که خوراک سگهای بیابان بشود
سينا
یادمان باشد اگر عشق را مسخره کنیم، مثل این است که خودمان را مسخره کردهایم.
Hanane Asadi
این زندگی در کل بیارزشتر از آن است که دربارهاش حرفی بزنیم. اما به نظرم دو چیز به آن ارزش میدهد. ایمان به خدا و عشق
Hanane Asadi
حجم
۲۵۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
حجم
۲۵۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
قیمت:
رایگان