بریدههایی از کتاب اعتراف
۴٫۳
(۱۱۲)
افرادی که ادعا میکنند پایبند کیش ارتدوکس هستند معمولاً آدمهای کوتهفکر، خشن و بیبندوباری هستند که میخواهند خود را مهم جلوه دهند. در حالیکه در میان افرادی که ادعا میکنند پایبند اعتقادات مذهبی نیستند صداقت، هوش، درستی، خوشاخلاقی و پایبندی به اخلاقیات بیشتر دیده میشود.
znhosein
امکان ندارد بتوانیم از زندگی یا رفتار یک فرد قضاوت کنیم که آیا فردی معتقد است یا نه.
znhosein
«تو نمیتوانی به معنای زندگی دست یابی، به آن بیندیش و زندگی کن»
Mary gholami
زندگیام دچار وقفه شده بود. میتوانستم نفس بکشم، غذا بخورم، بنوشم و بخوابم. این کارها اجتنابناپذیر بود. اما احساس زنده بودن نمیکردم چون هیچ آرزویی نداشتم
Mary gholami
به خود میآیم، مدتها نمیدانم چه بلایی سرم آمده است. در راهی میروم که چیزی جز ویرانی و تباهی در آن نمیبینم، میترسم و نمیدانم چه کنم. وقتی به پشت سر نگاه میکنم قایقهای بیشماری را میبینم که نمیتوانند بایستند، در جهت مخالف جریان آب پارو میزنند. آن زمان پاروها و هدف اصلی یعنی ساحل را به خاطر میآورم. من هم شروع میکنم با تلاش فراوان در جهت عکس جریان آب حرکت کنم، به سمت ساحل.»
ساحل خدا بود، جهت اصلی آداب و سنن مذهبی بود و پاروها سمبل آزادی و رهایی که مرا به سمت ساحل میبردند تا به خدا نزدیک شوم. به این ترتیب نیروی زندگی در درونم جان گرفت و من یک بار دیگر زندگی کردم.
zbabaxni
به خاطر میآوردم که چگونه در گذشته و دوران جوانی این باورها را رد کردم و با دیدن مردمی که در تضاد با این اعتقادات زندگی میکردند ایمان خود را از دست دادم. همچنین به یاد میآوردم که همین باورها را زمانی پذیرفتم که با مردمی که با همین اعتقادات زندگی میکردند مواجه شدم. حالا میفهمیدم که چرا آنها را رد کردم و معنای زندگی را درنیافتم و چرا حالا آن را و معنای واقعی آن را دریافتم. آن زمان گمراه شده بودم، چون عقایدم نادرست بود و ابلهانه میزیستم. گویا کور شده بودم و چشم خود را به روی حقیقت ایمان بسته بودم، افکارم در زندگی اشتباه بود و زندگی را در برآوردن آمال خود میدیدم.
zbabaxni
علم منطقی که خردمندان و دانشمندان بدان معتقدند زندگی و معنای آن را انکار میکند، اما مردمی که زندگی میکنند معتقدند که معنای زندگی در دانشی غیرمنطقی نهفته است و آن دانش ایمان است. همان چیزی که من رد میکردم. خداوند، آفرینش جهان، فرشتگان و شیاطین چیزهایی بودند که هنوز به آنها ایمان کافی نداشتم.
zbabaxni
زندگیام دچار وقفه شده بود. میتوانستم نفس بکشم، غذا بخورم، بنوشم و بخوابم. این کارها اجتنابناپذیر بود. اما احساس زنده بودن نمیکردم چون هیچ آرزویی نداشتم. اگر چیزی میخواستم از پیش میدانستم که با به دست آوردن آن به هیچ نتیجهی مطلوبی نخواهم رسید.
اگر جادوگری میآمد و میگفت میتواند تمام آرزوهایم را برآورده سازد نمیدانستم چه بگویم و چه بخواهم. اگر در لحظات سرخوشیام هنوز طبق عادت گذشته آرزویی میکردم در لحظاتی که جدی میشدم خوب میدانستم که توهمی بیش نبوده و در حقیقت هیچ آرزویی ندارم.
zbabaxni
دیگر هیچ اعتقادی به آنچه که در کودکی فرا گرفته بودم نداشتم. اما به چیزی ایمان داشتم که نمیتوانستم بگویم چیست. به خدا ایمان داشتم یا دستکم میتوانم بگویم وجود او را انکار نمیکردم. اما نمیدانستم چهگونه خدایی است
zbabaxni
سقوط من در مورد ایمان و اعتقاداتم همانگونه عادی و مانند همه افرادی که سابقهای چون من دارند اتفاق افتاد. به نظر من اکثریت جوانان گرفتار این ماجرا میشوند، آدمها مثل یکدیگر زندگی میکنند. هر کسی با اصولی زندگی میکند. اکنون میتوان گفت که امکان ندارد بتوانیم از زندگی یا رفتار یک فرد قضاوت کنیم که آیا فردی معتقد است یا نه.
zbabaxni
وقتی به رعایایی فکر میکردم که به سعادت و خوشبختی رسیده بودند فوراً این سؤال در ذهنم نقش میبست که «به من چه ارتباطی دارد؟» . هرگاه به شهرتی که از نویسندگی به دست آورده بودم میاندیشیدم با خود میگفتم: «بسیار خوب، فرض کن تو مشهورتر از گوگول، پوشکین، شکسپیر و مولیر و معروفتر از تمام شاعران دنیا شدهای، چه فایده؟»
و هیچ پاسخی برای این سؤالات نمییافتم.
mykamran
شاید بتوان مفهوم زندگی را از نظر آنان چنین توصیف کرد: هر کسی بر طبق اراده خداوند پا به جهان میگذارد، هر کسی به گونهای خلق شده که میتواند روح خود را به تباهی بکشد یا آن را نجات دهد. هدف زیستن نجات روح است. برای رستگاری روح باید طبق دستورات خداوند زندگی کرد. انسان برای زیستن با خدا باید از خوشیها و آسایش زندگی چشم بپوشد، کار کند، متواضع باشد، سختی بکشد و مهربانی کند.
حامد
مردم عادی سادهدل و زحمتکش نیز چنیناند، آنها طبق اراده خدایشان عمل میکنند و هرگز او را سرزنش نمیکنند و گله و شکایتی ندارند. اما ما مردم عاقل و دانا، از موهبتهای او بهره میگیریم، اما به خواست او عمل نمیکنیم، در عوض دور هم جمع میشویم و از خود میپرسیم چرا باید آن دستگیره را بالا و پایین ببریم. از آنجایی که تنها به عقل و خرد خود متکی هستیم میپرسیم آیا اربابمان وجود دارد یا اعمالش بخردانه است؟ فقط باید بگویم که ما به درد هیچ کاری نمیخوریم و همهی این گفتگوها راهی است برای فرار از خودمان.
حامد
فرض کنیم انسانی برهنه و گرسنه و سرگردان را به ساختمانی مجلل ببرند و به او آب و غذا دهند و او را مجبور کنند دستگیرهای را بالا و پایین ببرد. بدیهی است که او را برای بالا و پایین آوردن آن دستگیره آوردهاند. ساخت این بنای پرشکوه بیهدف نبوده است. آن دستگیره به مانند دستهی تلمبهای است که باغی را آبیاری میکند. پس از مدتی میتواند از آن محوطه دربسته خارج شود و به چیدن میوه یعنی ثمرهی کارش بپردازد و به خاطر خوشبختی سپاسگزار باشد. هرچه بیشتر پیشرفت میکند به علت ساختار آن بنای باشکوه آگاهتر میشود، هرگز نمیپرسد که چرا آنجاست. او هرگز برای سرزنش اربابش از کار نمیایستد.
حامد
نمیتوانستم از لحظات خوش و گذرای هستیام لذت ببرم.
.
میدانستم که زندگی بازی احمقانهای است و ما عروسکهای خیمهشب بازی هستیم، اما به زندگی ادامه دادم. میخوردم، مینوشیدم، میپوشیدم و حمام میکردم، صحبت میکردم، حتی کتاب هم مینوشتم. اما ماندن در این شرایط دردناک و موهن بود.
.
این افراد گرچه میدانند زندگی رنج و بیحاصلی است اما همچنان به زندگی چسبیدهاند. آنها میدانند که مرگ بهتر از زندگی است اما قدرت پایان بخشیدن به آن و خودکشی را ندارند.
.
بودا میگوید: «گریزی از رنج، ضعف، پیری و مرگ نیست، باید خود را از قید زندگی برهانیم.»
.
سلیمان میگوید: «همه چیز در دنیا، خرد و نادانی، فقر و ثروت، شادی و غم، پوچ و بیهوده است. انسان میمیرد و دیگر چیزی از او باقی نمیماند. این مسخره است.»
.
شوپنهاور معتقد است: «زندگی آنقدر رنجآور است که از ابتدا نباید به وجود میآمد. تنها راه آرامش انتقال از هستی به نیستی و عدم است.»
.
حجم
۷۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۷۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰۵۰%
تومان