بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آب‌نبات پسته‌ای | صفحه ۳۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آب‌نبات پسته‌ای

بریده‌هایی از کتاب آب‌نبات پسته‌ای

۴٫۵
(۱۵۲۹)
بی‌بی‌جان، تو مواظب علی باش غذاهای چرب نخوره. محسن تو مواظب بی‌بی‌ت باش که خودشم نخوره و قرصاشِ به موقع بخوره. بی‌بی! تو و علیم مواظب محسن باشین که بیرون آت آشغال نخوره.»
A PERSON
آقاجواد، پدر سعید هم رانندۀ ادارۀ جهاد سازندگی بود و یکسره مأموریت می‌رفت. برای همین یک بار آقاجان راجع به آقاجواد به آقای اشرفی گفت: «به نظر من که این نشانِ سردار سازندگی رِ در اصل باید به جواد بدن چون هر سال، تعداد بچه‌هاش مثل تورم افزایش پیدا مکنه!»
z.torabi
غذاهایش مستعد این بودند که لقب قاتل خاموش را از آن خود کنند. بعضی وقت‌ها یادش می‌رفت غذا روی گاز است و ضخامت لایۀ ته‌دیگ از حجم کل قابلمه هم بیشتر می‌شد.
z.torabi
تعطیلاتِ عید مثل همیشه به‌سرعت حمام‌رفتن دمِ عیدِ آقاجان در چشم برهم‌زدنی تمام شد؛ برعکس روزهای مدرسه که مثل حمام‌رفتن بی‌بی طول می‌کشید.
z.torabi
آقاجان برای اینکه ثابت کند مبل مشکلی ندارد، روی همانجا نشست و درحالی‌که هر لحظه قدش کوتاه‌تر می‌شد و انگار داشت توی مرداب غرق می‌شد، گفت: «خا به همین مگه چی شده؟ تازه نگا، روش بالا و پایینم مکنم هیچی نمشه.» صدای دررفتن آخرین فنرهای مبل و آخرین مهره‌های کمر آقاجان، هم‌زمان درآمد.
شکوفه
سحر، به سختی بیدار شدم. آقاجان زودتر از بقیه بیدار شده بود و داشت با صوتی کاملاً ابداعی قرآن می‌خواند. مامان توی بشقاب‌ها غذا ‌کشید و بوی غذا که درآمد، آقاجان نیم‌نگاهی به سفره انداخت و فوراً گفت: «صدق ‌الله العلی العظیم.»
محمد
. اگر وانت را دیده بود، می‌فهمید حتی اگر همۀ درهای وانت دایی باز باشند و رویش هم نوشته باشند «جهت رفاه سارقین عزیز این خودرو فاقد قفل و هرگونه امکانات حفاظتی است» ، اما باز هم اتفاقی برای وانت نمی‌افتد
نگار
دایی ماجرا را برای آقاجان توضیح داد. علاوه بر من، گامبوجان هم آماده بود که یک سیلی دیگر بخورد؛ اما آقاجان عکس‌العملی نشان نداد. حتی دوچرخه را هم از من نگرفت. با مهربانی دستی به سر جفتمان کشید و با لحنی بسیار آرام گفت: «پدرسگا، خوب نیست با هم دعوا کنین. حالا خودتان به دَرَک، این دوچرخه‌ چی گناهی کرده؟»
فاطمه
آقاجان هم در تأیید حرف من به ملیحه گفت: «ها بابا، این محسن که الان دیگه به سن خر رسیده، بچه نیست هر دفعه براش یک چیزی بخری که؟»
کاربر ۴۲۳۱۹۳۰
آقاجان خواست بگوید در این سن آدم باید بیشتر مواظب کمرش باشد و بیشتر مراقبت کند؛ اما جمله‌اش این‌طوری از آب درآمد: - عرِض به خدمت با سعادت شما، آدم توی این سن باید مواظب کمرش باشه و بیشتر مقاربت کنه!
Elham
سحر، به سختی بیدار شدم. آقاجان زودتر از بقیه بیدار شده بود و داشت با صوتی کاملاً ابداعی قرآن می‌خواند. مامان توی بشقاب‌ها غذا ‌کشید و بوی غذا که درآمد، آقاجان نیم‌نگاهی به سفره انداخت و فوراً گفت: «صدق ‌الله العلی العظیم.»
Elham
نمی‌دانم به‌خاطر اینکه مریم حامله شده بود، محمد دیگر نمی‌خواست از همسرش دور باشد و یکسره پیش او بود یا به‌خاطر اینکه نمی‌خواست از مریم دور باشد و یکسره پیش او بود، مریم حامله شده بود!
Elham
آدم عاشق نباید از چیزی بترسد؛ چه رسد به من که عاشق دو نفرم!
dreamer
عروس‌جان، موهام سفید شده؛ ولی هنوز مثل جوانیم قوّت دارم. همین پسته‌ای که من با دندان مصنوعیم مشکنم، جواناشم نِمِتانن. تازه، خودت دیدی که هنوز خودم سرحالم و مِتانم همۀ کارامِ به بقیه بگم برام انجام بِدن
dreamer
- پسرجان جنگیدین دستتان درد نکنه، مایم به شما افتخار مکنیم؛ ولی سر ملت که نباید منت بذارین که.
marzieh rezaee
وانت که درست شد، دایی با خونسردی، یک انبردست برداشت و به‌طرف دوچرخه‌ها رفت. چون بلد نبود دوچرخۀ مرا درست کند، درعوض چند تا از سیم پره‌های طوقۀ دوچرخۀ گامبوجان را هم برید تا با هم صاف شویم. بعد هم دوچرخۀ مرا گذاشت پشت وانت.
Z_pahlevani
با صدای مبدل به بعضی آشناها زنگ بزنم تا با جواب‌هایی که می‌دهند، بخندیم. نفر اول و آخر، آقای اشرفی بود. وقتی زنگ زدم، صدایم را کلفت کردم و گفتم: «سلامٌ علیکم... نیروهای مردمی گزارش کردند که در منزل شما....» - محسن! پدَسّگ تویی...؟ من که جا خورده بودم، یادم رفت صدایم را عوض کنم و با ترس‌ولرز گفتم: «محسن کدوم خریه؟ من حمیدم!»
Z_pahlevani
درِ یخچال را که باز کرد، آدم را یاد شعب ابی‌طالب می‌انداخت؛ چون فقط دو حبه‌انگور روی یکی از طبقه‌های خالی افتاده بودند و یک کاسۀ روحی آبِ یخ هم توی جا یخی به چشم می‌خورد. می‌توانست از یخچالش به‌عنوان جاکفشی استفاده کند.
Z_pahlevani
بی‌بی که دندانش نمی‌گرفت و ته‌دیگِ چرب و برشته برایش خوب نبود، به نفع هیچ‌کس کنار نرفت و با برداشتن ته‌دیگ، در حق بقیه فرصت‌سوزی کرد.
Z_pahlevani
معلوم بود که راست می‌گفته قبلاً میل می‌زده؛ اما احتمالاً به‌جای میل باستانی، میل بافتنی می‌زده است!
پ. و.

حجم

۳۰۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۵۷ صفحه

حجم

۳۰۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۵۷ صفحه

قیمت:
۱۶۰,۰۰۰
۱۱۲,۰۰۰
۳۰%
تومان