هرچه باشد، دوستی ارزش این را دارد که یک چشممان به خاطرش کبود شود.
آلوین (هاجیك) ツ
محال است کسی همینجوری از کسی متنفر باشد.
Alaa
«بهتر است همین که هستی باشی.»
"Shfar"
خواهرم گفت: «دخترها که نباید مویشان را زیاد کوتاه کنند. پسرها که نمیتوانند مویشان را زیاد بلند کنند. دامن کوتاه که نمیتوانیم بپوشیم یا حتی شلوار راحتی خیلی بلند یا پلیورهای خیلی تنگ یا شلوار جین خیلی روشن که از این یکی واقعاً هیچ سر در نمیآورم. حتی اجازه نداریم پلیور یقهاسکی بپوشیم چون لابد زیادی یک جوری است و کسی هم نمیداند زیادی چهجوری است ولی ظاهراً یک مشکلی دارد. میبینی؟ این چیزها مسخره است. مسخره است که تمام فکر و ذهن مدیرها اینجور چیزها باشد آن هم وقتی روی کسانی بمب میافتد که حتی لباس ندارند بپوشند.
Marie Rostami
(کی گفته مجبورید بایستید به سرنوشت چشم بدوزید؟)
"Shfar"
خانم بیکر گفت: «اگر به درس دستور زبان که برایتان توضیح دادهام، گوش کرده باشی میتوانی این جمله را تجزیه و تحلیل کنی.» و این حرفش مثل این بود که بگوید: "اگر تا حالا یکدفعه کلید برق را زده بودی، میتوانستی رِآکتور اتمی هم بسازی".
aseman
«آینده یعنی عشق و دوستی.»
"Shfar"
پشت میزم نشستم و مدادم را بیرون آوردم.
گفت: «در ضمن آقای هودهود، از حرفهای زشت کالیبان حتی یک سؤال هم نیست. چون فکر میکنم خودت در این قسمت مهارت کافی داری.»
ژن معلمی یعنی همین. یعنی داشتن حواس فوقالعاده. کمی هم ترسناک. شاید اصلاً برای همین مردم تصمیم میگیرند معلم بشنود. چون حواس فوقالعادهای دارند و وقتی از این حواس برخوردارند و خودشان هم از وجودش خبر دارند، گزینهی دیگری غیر از معلم شدن ندارند.
_echo_
ما ارزشها را انباشته میسازیم چون به مزیت برخورداری از داراییهایی پی میبریم، داراییهایی که تا وقتی از آنِ ما هستند، از وجودشان غافلیم.
"Shfar"
هر پسری راحت میتوانست فهرستی شامل ۴۱۰ قلم از خواستههایش را بنویسد. اما وقتی برای آدم برگههایی رو میکنند و مثلاً میگویند "وقتی من پسربچه بودم، زندگی خیلی سخت بود" مگر میشود باز هم شکایتی کرد؟
موفنری