همه از مرگ میترسند، من از زندگی سمج خودم.
Rezi#
خدا پاک میکند و خاک میکند. ما گناهکارها را بگو که زنده مانده ایم. خدا همه بندههای خودش را بیامرزد.
ᶜʳᶻ
خواهی نخواهی سیگار را برداشتم آتش زدم، چرا سیگار میکشم؟ خودم هم نمیدانم. دو انگشت دست چپ را که لای آن سیگار است به لب میگذارم. دود آنرا در هوا فوت میکنم، اینهم یک ناخوشی است!
سعید جان
اگر میتوانستم افکار خودم را بدیگری بفهمانم، میتوانستم بگویم. نه یک احساساتی هست، یک چیزهائی هست که نمیشود بدیگری فهماند، نمیشود گفت، آدم را مسخره میکنند، هر کسی مطابق افکار خودش دیگری را قضاوت میکند. زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است
Marziyeh
در زندان زندگانی زیر زنجیرهای فولادین بسته شدهام،
minoo
همه آنها را میبینم، اما برای نوشتن کوچکترین احساسات یا کوچکترین خیال گذرندهای، باید سرتا سر زندگانی خودم را شرح بدهم و آن ممکن نیست.
مستورع
مرگ یک خوشبختی و یک نعمتی است که به آسانی بکسی نمیدهند
Grsha
تیک و تاک ساعت همینطور بغل گوشم صدا میدهد. میخواهم آنرا بردارم ازپنجره پرت بکنم بیرون، این صدای هولناک که گذشتن زمان را در کلهام با چکش میکوبید!
Ali
هیچکس به درد من نمیتواند پی ببرد!
hossein_yousefi
میخواستم با آینده خودم قمار بزنم. نیت کردم دیدم سه ساعت و نیم پشت سر هم با ورق فال میگرفتم.
Rezi#