بریدههایی از کتاب سه روز برای دیدن
۴٫۳
(۶۷)
گاهی قلبم با شوق فریاد میزند و میخواهد تمام این چیزها را ببیند. اکنون که من فقط از طریق لمس کردن میتوانم به چنین لذتی برسم، مطمئناً اگر توانایی دیدن داشتم این لذت دوچندان بود.
با این همه ظاهراً کسانی که چشم دارند کم میبینند. تصاویر، رنگ و حرکت که جهان را پر میکنند بدیهی است. شاید، انسان برای چیزی که دارد کم قدردانی میکند و مشتاق چیزی است که ندارد. اما بسیار مایه تأسف است که در جهان نور نعمت بینایی تنها بهعنوان وسیله راحتی و آرامش صِرف استفاده میشود، بهجای آنکه وسیلهای باشد برای بالا بردن کمال در زندگی.
اگر من رئیس دانشگاه بودم واحدی اجباری با عنوان «چطور از بیناییتان استفاده کنید» ، ایجاد میکردم تا استاد با تلاش فراوان به دانشجویانش نشان دهد چطور با دیدن واقعی چیزهایی که بیتوجه از کنارشان میگذریم میتوانند شادی را به زندگیشان بیفزایند و همچنین سعی کند قابلیتهای بیرونق و نهفته دانشجویانش را بیدار کند.
مجید مبلغی
صبح روز بعد، دوباره به سپیدهدم سلام خواهم کرد و برای کشف لذتهای تازه بیقرارم، زیرا مطمئنم برای کسانی که چشمهایی برای دیدن دارند، سپیدهدم هر روز باید بهطور دائم مکاشفه زیباییها باشد.
سپیده
اگر بدانید در شرف مبتلا شدن به نابینایی هستید، شاید واقعیت نداشته باشد، اما بههر حال اگر واقعاً با این تقدیر مواجه شوید، چشمهایتان به روی چیزهایی باز خواهد شد که هرگز ندیدهاید و خاطرات دیدن آنها را برای شب تاریک طولانی (نابینایی) که در پیش دارید جمع خواهید کرد. شما از چشمانتان طوری استفاده خواهید کرد که قبلاً هرگز چنین نکردهاید. هر چیزی را که میبینید برای شما عزیز خواهد بود. چشمانتان هر شیئی را که در محدوده نگاهتان قرار میگیرد لمس میکند و از آن استقبال میکند. پس سرانجام، شما واقعاً خواهید دید و دنیای جدید، زیبایی خود را پیش روی شما خواهد گشود.
سپیده
او با همه وجود، ذرهذره دنیا را میدید و حس میکرد. حتی صدای خشخش برگها را در زیر پاهای خود میفهمید و بیشک با احترام از روی آنها گام برمیداشت.
کسی که از شکفتن یک غنچه تا بلوغ یک گل را احساس میکرد و طلوع و درخشش خورشید را میفهمید و تلألو آن را در میان شاخسارها احساس میکرد و قلب مهربانش در غروب آن غمگین میشد. نابغهای که در ۲۷ ژوئن ۱۸۸۰ م در توسکامبیا آواباما متولد شد و در همه ۸۸ سال زندگی خویش دست از تلاش برنداشت و با امید به جنگ با دنیای نابرابری رفت که تنهایی و عزلت را برایش رقم زده بود.
سپیده
روزها در دورنمای بیانتها امتداد پیدا میکنند، بنابراین به کارهای بیاهمیتمان میپردازیم و بهندرت از نگرش بیتفاوتمان به زندگی آگاهیم.
میترسم همان سستی و خوردگی، طرز استفاده از تمامی حواس و قابلیتهایمان را مشخص کند. تنها یک ناشنوا قدر شنیدن را میداند و یک نابینا موهبتهای متعددی را که در بینایی نهفته است، درک میکند
یاعلی
در داستانها، معمولاً قهرمان محکوم در آخرین دقیقه با خوششانسی نجات داده میشود، اما تقریباً همیشه احساسش نسبت به ارزشها تغییر میکند. او نسبت به معنای زندگی و ارزشهای معنوی ابدی آن حساستر و قدردانتر میشود. معمولاً میگویند کسانی که در سایه مرگ زندگی میکنند یا زندگی کردهاند در هر کاری که انجام میدهند، شیرینی لذتبخشی بهوجود میآورند.
بههر حال، اکثر ما زندگی را حق خود میدانیم و آگاهیم که روزی باید بمیریم. اما معمولاً آن روز را در آینده خیلی دور ترسیم میکنیم. هنگامی که در سلامت و شادابی هستیم، مرگ تقریباً باورنکردنی است و بهندرت به مرگ فکر میکنیم.
ریحانه باقریه
معمولاً میگویند کسانی که در سایه مرگ زندگی میکنند یا زندگی کردهاند در هر کاری که انجام میدهند، شیرینی لذتبخشی بهوجود میآورند.
LTM!
در خیابان پنجم قدم میزنم.
مبین
بعضی چیزها، دیدنی و خوشایند هستند و قلب و ذهن را از شادی و خوشحالی لبریز میکنند، اما برخی بهطور ناخوشایندی، رقتبارند. برای دیدنیهای ناراحتکننده چشمهایم را نمیبندم، چون آنها نیز بخشی از زندگی هستند. بستن چشم به روی آنها، بستن قلب و ذهن است.
𝑻𝒂𝒎𝒊𝒍𝒂
بعضی چیزها، دیدنی و خوشایند هستند و قلب و ذهن را از شادی و خوشحالی لبریز میکنند، اما برخی بهطور ناخوشایندی، رقتبارند. برای دیدنیهای ناراحتکننده چشمهایم را نمیبندم، چون آنها نیز بخشی از زندگی هستند. بستن چشم به روی آنها، بستن قلب و ذهن است.
Fateri47
در طول تاریخ طبیعت بشری، اشتیاق برای هنرنمایی تقریباً به اندازه نیاز مبرم به غذا، پناهگاه و تولیدمثل قوی و محکم بوده است
721
چشمان افراد بینا خیلی زود به روال عادی اطرافشان عادت میکند و آنها فقط چیزهای شگفتانگیز و خارقالعاده را میبینند. اما در دیدن اکثر دیدنیهای شگفتانگیز هم چشمها تنبل و کاهل هستند.
721
«دالف پارتون پری» درباره این شخصیت بزرگ میگوید: «همیشه خانم کلر را با نقایصی که دارد در نظر میگیرند، اما اگر از تجربیات او، آنچه را با چشم دیده و با گوش شنیده میشود کسر کنیم، چه میماند؟ طبیعت و تاریخ و اجتماع برجای مانده و همه نوع اشیایی که وی به سبب اسمها و تعریفها و اعمال خاص و احساساتی که هنوز از آنها برخوردار است میشناسد؛ مثلاً آب را از جریان خنک و گل را از عطر دلانگیزش، قلمرو احساسات لامسه و حرکتی و ارتعاشی و بویایی وی بسیار غنی و هوشیار است. هلن احساسات مردم را با لمس چهرهشان بهخوبی کسانی که میبینند، میخواند و این امر در هردو حال معجزه نیست. حقیقت مهم و غیرقابل تردید این است که وی هنگامیکه از چشم و گوش خود محروم شد، مغز خود را از دست نداد. بنابراین میتوانست فکر کند، مقایسه کند و بهیاد بیاورد و بهخاطر بسپارد. درست است که هلن از پارهای حواس طبیعی محروم است و کیست که نباشد؟ ولی آنچه وی را متمایز از دیگران میسازد این محرومیت نیست، بلکه عظمت غلبهای است که وی بر این دو نقص خود دارد و حتی از آن استفاده کرده است» .
:)
خانم هلن کلر، شخصیتی بزرگ و قابل ستایش. کسی که حس بینایی و شنواییاش را از دست داد و به ظاهر، تمام ارتباطش با دنیای پیرامونش قطع شد، اما هرگز تسلیم و مأیوس نشد و سعی کرد از دنیای تاریک و سیاهی که در مقابل دیدگانش بود روزنهای بیابد که با آن به دنیای بهظاهر ازدسترفته خویش بازگردد. او هرگز از سکوت سهمگینی که در آن قرار داشت نهراسید، بلکه با گوش دل توانست صدای زندگی را بشنود. همانطور که خود میگوید: «من با گوش عشق صدای جریان شیره نباتی را در عروق بلوط کهن میشنیدم، درخشش آفتاب را که از برگی به برگ دیگر منتقل میشد، میدیدم، من نادیدنیها را میدیدم و ناشنیدنیها را میشنیدم» .
:)
من که قدرت بینایی ندارم چیزهای زیادی پیدا میکنم که صرفاً از طریق لمس کردن توجهم را جلب میکند. تقارن ظریف برگ را حس میکنم. عاشقانه دستهایم را بر روی پوست صاف درخت توس یا پوسته زبر و درهموبرهم درخت کاج میکشم. در بهار شاخههای درختان را که با امیدواری در جستجوی جوانه هستند، لمس میکنم؛ این یعنی اولین نشانه بیدار شدن طبیعت بعد از خواب زمستانیاش. من از شکل مخملی گل و کشف پیچوخمهای فوقالعاده آن احساس شادی میکنم و چیزی از معجزه طبیعت برایم آشکار میشود. گاهی اوقات دستم را بهآرامی روی درخت کوچکی قرار میدهم و جنب-وجوش شاد یک پرنده را حس میکنم که درحال آواز خواندن است. وقتی آبهای خنک جوی بهسرعت از بین انگشتانم میگذرد، لذت میبرم. برای من فرش پرپشت و سرسبز برگهای سوزنی درخت کاج یا چمنهای اسفنجی خوشایندتر از گرانترین فرش ایرانی است. برای من گذار فصلها، نمایش مهیج و پایانناپذیری است و همچنین حرکتی که با نوک انگشتانم احساس میکنم.
z.gh
یک توصیه برای آنهایی که از نعمت بینایی استفاده کامل میبرند. از چشمهایتان طوری استفاده کنید که گویی فردا دچار نابینایی خواهید شد و همین شیوه را میتوان برای سایر حواس بهکار گرفت. صداهای موسیقی، آواز پرنده و نغمههای پرشور ارکستر را بشنوید؛ چنانکه گویی فردا دچار ناشنوایی خواهید شد. هر چیزی را که میخواهید لمس کنید، گویی که فردا حس لامسه خود را از دست خواهید داد. عطر گلها را بو کنید و مزه غذاها را با هر لقمه بچشید، چنانکه گویی فردا هرگز نمیتوانید بو کنید یا هر چیزی را بچشید. از هر حس بیشترین استفاده را ببرید. عظمت و شکوه در تمامی جنبههای زیبایی که جهان به تو نشان میدهد از طریق ابزار متعدد ارتباطیای است که طبیعت فراهم میکند. اما در میان تمامی حواس، مطمئنم که حس بینایی باید لذتبخشترین حس باشد
z.gh
«من با گوش عشق صدای جریان شیره نباتی را در عروق بلوط کهن میشنیدم، درخشش آفتاب را که از برگی به برگ دیگر منتقل میشد، میدیدم، من نادیدنیها را میدیدم و ناشنیدنیها را میشنیدم»
گندم
بسیار مایه تأسف است که در جهان نور نعمت بینایی تنها بهعنوان وسیله راحتی و آرامش صِرف استفاده میشود، بهجای آنکه وسیلهای باشد برای بالا بردن کمال در زندگی.
امیر
اما متأسفانه، چه چیزهایی را از دست دادم! چه چیزهای لذتبخشی که شما افراد بینا، از طریق دیدن و شنیدن، تأثیر متقابل کلام و حرکت در ظاهر شدن اجرای نمایش میتوانید بهدست آورید!
سپیده
از طریق دنبال کردن خطوط با انگشتانم در مجسمه مرمر توانستهام اطلاعاتی در این زمینه بهدست آورم؛ اگر این زیبای ساکت و ساکن میتواند اینقدر دوستداشتنی باشد پس هیجان زیبایی تحرک چقدر شورانگیزتر است!
سپیده
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۶۰ صفحه
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۶۰ صفحه
قیمت:
۲۸,۰۰۰
۱۴,۰۰۰۵۰%
تومان