کتاب خزه
۴٫۱
(۹)
خواندن نظراتدرد و رنج آنها درد و رنج من، فکر و اضطراب آنها فکر و اضطراب من، و غم و غصهی آنها غم و غصهی من خواهد شد... ماشین بشریت مرا هم قاپ خواهد زد و به صورت یکی از اجزای خود درخواهد آورد.
|هیـچِمطلقـ|
از فکر این که بدبختیهای آدم هرقدر هم بزرگ باشد برای دیگران ناچیز و قابل گذشت است خندهام گرفت.
|هیـچِمطلقـ|
فکر میکردم که نابود شدن، اگر آدم مجبور نباشد برای رسیدن به آن خودش را تو دردسر بیندازد عجب مشکلگشائی است!
|هیـچِمطلقـ|
ــ گایار جان! برادر! آخر امید که یک موضوع جغرافیائی نیست. امید زیر پلکهای آدمیزاد است و حکم چشمهایش را دارد و اگر از دست رفت دیگر هیچجای دنیا نمیشود گیرش آورد... از دست دادن امید درست به این میماند که آدم براثر پیشامدی سانحهئی چیزی چشمش را از دست بدهد.
مهرگان
آدمیزاد جماعت، هرجا لنگر بیندازد خزه میبندد.
AS4438
امید که یک موضوع جغرافیائی نیست. امید زیر پلکهای آدمیزاد است و حکم چشمهایش را دارد
AS4438
از خودم و از وطنم و از آیندهی نسلِ بشر نومید شده بودم.
Maryam
آخر اینجا برایت چه امیدی باقی مانده؟
ــ گایار جان! برادر! آخر امید که یک موضوع جغرافیائی نیست. امید زیر پلکهای آدمیزاد است و حکم چشمهایش را دارد و اگر از دست رفت دیگر هیچجای دنیا نمیشود گیرش آورد... از دست دادن امید درست به این میماند که آدم براثر پیشامدی سانحهئی چیزی چشمش را از دست بدهد.
rain_88
فکر میکردم که نابود شدن، اگر آدم مجبور نباشد برای رسیدن به آن خودش را تو دردسر بیندازد عجب مشکلگشائی است!
گیرم این تختهبندِ زبان بستهئی که آفتاب به آفتاب نان و گوشتِ روزانهاش را میخواهد و آدم ناچار است برای فراهم کردن این نان و گوشت هزار بلا بدتر را به خودش هموار کند اصلا نباشد!
گیرم این شعور نکبتزدهی از پا درافتادهی حیرت خورده دیگر وجود نداشته باشد!
من دیگر از اشتهای سیریناپذیرِ این وجود مُهملی که اسم من رویش بود و تمام این بدبختیها و غصهها و نامرادیها نمیتوانست او را بترکاند عُقم مینشست. از ضعفِ خودم که وجودش فقط پستیها و بیآبروئیهایم را بیشتر میکرد عُقم مینشست.
rain_88
«نه، سگها بلد نیستند آزاد باشند... از سگها گذشته، آدمها هم همینطورند...
AS4438
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۱
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۱
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه