گاهی من یقین ندارم کی حق داره بگه فلان آدم چه وقت دیوونهست، چه وقت نیست. گاهی پیش خودم میگم هیچ کدوم ما دیوونه دیوونه نیستیم، هیچ کدوم هم عاقل عاقل نیستیم، تا روزی که باقی ما با حرفهامون تکلیفش رو معلوم کنیم. مثل این که قضیه این نیست که آدم چه کاری میکنه، قضیه اینه که اکثریت مردم چه جوری به کارش نگاه میکنند.
rezai milad
پدرم همیشه میگفت که ما به این دلیل زندگی میکنیم که آماده بشیم که تا مدت درازی مرده باشیم.
rezai milad
«کاش تو و او و هر چی مرد تو این دنیا هست که ما رو زنده زنده شکنجه میدین مردهمون رو هم بیحرمت میکنین از این گور به اون گور میکشونین... .»
rezai milad
برای آدم تنبل که نمیخواد از جاش جنب بخوره خیلی سخته راه بیفته، ولی وقتی هم راه افتاد عین وقتیست که سرجاش نشسته، انگار چیزی که ازش بدش میآد خود راه رفتن نیست، از راه افتادن و وایسادن بدش میآد. انگار هرچیزی که باعث شده راه افتادن و وایسادن به نظر مشکل بیاد، این آدم به اون چیز افتخار میکنه.
rezai milad
این مملکت بدیش به همینه. همه چیش، هواش، همهش، زیاد طول میکشه. زمینمون هم مثل رودخونههامونه، کدر، کند، خشن؛ زندگی آدمیزاد رو هم به صورت خودش سرکش و غمگین آفریده.
rezai milad
وقتی جوون بودم خیال میکردم مرگ پدیدهای است مربوط به بدن آدم؛ حالا میفهمم که فقط یکی از احوال روحی آدمه ـ اون هم احوال روحی اونهایی که کسی رو از دست دادهاند. نیهیلیستها میگن این آخر کاره، متشرّعین میگن این اولشه؛ در صورتی که در واقع این چیزی نیست جز اسبابکشی یک نفر مستأجر یا یک خانوار از خونه اجارهایش یا از شهرش.
ایزد