بریده‌هایی از کتاب از ندارد تا دارا

هیچ‌کس به ملاقات آقای طاطاعی نمی‌آید. او کسی را ندارد. در بیرون چرخ دستی داشته و دستفروش بوده و در پیاده‌رو خیابان‌ها می‌خوابیده. اگر از او بپرسی که زندگی‌ات را شرح بده می‌گوید: «در پیاده‌رو به دنیا آمدم. در پیاده‌رو عاشق شدم و در پیاده رو دستگیرم کردند.»

مشغول نوشتن کتابی است به نام از کلوخ تا کائنات. هنوز فقط اسم کتاب را انتخاب کرده و چیزی از آن ننوشته. کتابش جلد دومی هم دارد به نام از میمون تا مارکس. هرگاه فرصتی پیش بیاید در کنار کیسه‌اش می‌نشیند و درباره کتاب‌هایش فکر می‌کند.