- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب بادام
- بریدهها
بریدههایی از کتاب بادام
۴٫۰
(۲۳۴)
«هرچیزی اگر به اندازهٔ کافی و مداوم تکرارش کنی، معناش رو از دست میده. اول فکر میکنی داری اون رو یاد میگیری، اما با گذشت زمان احساس میکنی معنای اون تغییر میکنه و رنگ میبازه. بعد، بالاخره گم میشه. کاملاً رنگ میبازه تا سفید بشه.»
عباس زاده
«نمیدونم. تو بالاخره به زندگیت ادامه میدی. مطمئنم دیگران هم به زندگی عادیشون بر میگردن، میخورن و میخوابن و به کارهای دیگهشون میرسن، هرچند نسبت به من بیشتر طول بکشه. هر چی باشه آدمها طوری طراحی شدن که پیش برن و به زندگیشون ادامه بدن.»
SAGHAR
حالا تنها چیزی که میتوانست به آن فکر کند این بود که چقدر او را دوست داشته و چقدر کم این موضوع را به او نشان داده است.
SAGHAR
یک کتابفروشی مکانی است که دهها هزار نویسنده، زنده یا مرده، در کنار هم چیده شدهاند. اما کتابها بیصدا هستند. آنها در سکوت باقی میمانند تا اینکه کسی آنها را بردارد و ورق بزند.
f.a.e.z._
«عشق یعنی چی؟»
«کشف زیبایی.»
m.mah
«اینطوری متولد شدی؟ این آشغالترین حرفیه که مردم میزنن.»
m.mah
یک کتابفروشی مکانی است که دهها هزار نویسنده، زنده یا مرده، در کنار هم چیده شدهاند. اما کتابها بیصدا هستند. آنها در سکوت باقی میمانند تا اینکه کسی آنها را بردارد و ورق بزند. تنها آن موقع است که آنها داستانهای خود را بیرون میریزند، به آرامی و کامل، درست به اندازهای که من میتوانم از پسش بر بیایم.
m.mah
مامان میگفت هر اجتماعی نیاز به یک بز پیشانیسفید دارد.
فوقِ معمولی
درسته که انتخاب اونا بوده که منو به دنیا بیارن، اما معنیش این نیست که من مسئول تحقق مأموریتی هستم که اونا برای خودشون در نظر گرفتن.
Maral Parsa
این مثل پوشیدن یک بارانی بلند در تابستان آزاردهنده و غیرضروری بود.
nastaran.k
نمیدانم این داستان چطور پایان مییابد. همانطور که گفتم، نه شما نه من و نه هیچکس دیگری نمیتواند بداند که داستانی شاد است یا غمگین. شاید اصلاً مقولهبندی یک داستان به این شستهرفتگی غیرممکن باشد. زندگی در حالی که جریان دارد، طعمهای مختلفی را به ما میچشاند.
من تصمیم گرفتهام با آن مواجه شوم. با هرآنچه که زندگی به سوی من پرتاب میکند مواجه شوم، مثل همیشه. هر حسّی هم که داشته باشم، فرقی نمیکند.
سورینام
شخصی نیست که نتوان او را نجات داد. فقط افرادی هستند که از نجات دادن دیگران دست بر میدارند.
Parinaz
اما کتابها متفاوت بودند. آنها جاهای خالی بسیاری داشتند. جاهای خالی میان کلمات و حتی خطوط. من میتوانستم خود را آنجا جا کنم و بنشینم، راه بروم، یا حتی افکارم را با خط خرچنگ قورباغه بنویسم. اهمیتی نداشت اگر مفهوم کلمات را اصلاً متوجه نمیشدم. ورق زدن صفحات خود نیمی از نبرد بود.
someone
«وقتی احساساتی رو که زمانی نمیشناختیشون درک میکنی همیشه عالی نیست. احساسات امور بغرنجی هستن. ناگهان جهان رو در نور کاملاً جدیدی میبینی. شاید همهٔ چیزای اطراف تو مثل سلاحهای بُرنده به نظر برسن. ممکنه یه حالت چهرهٔ خاص یا چند تا کلمه آزارت بدن. به یه سنگ توی خیابون فکر کن. اون نه هیچ حسی داره و نه هیج وقت آسیبی میبینه. وقتی مردم با پاشون بهش ضربه میزنن هیچی حالیش نمیشه. اما تصور کن هر دفعه که هر روز بهش ضربه میزدن، روش راه میرفتن، پرتابش میکردن احساس میکرد. اون وقت چطور باهاش کنار میومد؟
sara
عشق چیزی نبود جز نق زدن در مورد هر موضوع کوچکی با چشمان اشکبار، و اینکه شخص چگونه باید چنینوچنان در فلانوبهمان موقعیت رفتار کند.
sara
دریافتم که اگر وقتی از من انتظار میرود خشمگین باشم، آرام بمانم، باعث میشود صبور به نظر برسم. اگر وقتی باید میخندیدم ساکت میماندم، باعث میشد جدیتر به نظر برسم. و اگر وقتی میبایست گریه کنم ساکت میماندم، قوی به نظر میرسیدم. سکوت قطعاً کلیدی طلایی بود.
sara
اگر اینطور به قضیه فکر میکردید، پس بهتر بود که گان اصلاً به دنیا نمیآمد. چون بیش از هر چیز، او دیگر آنقدر احساس درد و ناکامی نداشت. اما اگر اینطور فکر میکردید، همه چیز معنای خود را از دست میداد. تنها هدف باقی میماند، تهی و ملالانگیز.
کاربر ۵۲۰۱۸۳۰
همچنین به داستانهای افرادی فکر کردم که شخصی نابخشودنی را تنها به واسطهٔ شنیدن این کلمات میبخشیدند «دوستت دارم.»
486
دکتر شیم لبخند زد «بیشتر مامانها باهوشن.»
486
دریافتم که اگر وقتی از من انتظار میرود خشمگین باشم، آرام بمانم، باعث میشود صبور به نظر برسم. اگر وقتی باید میخندیدم ساکت میماندم، باعث میشد جدیتر به نظر برسم. و اگر وقتی میبایست گریه کنم ساکت میماندم، قوی به نظر میرسیدم. سکوت قطعاً کلیدی طلایی بود
s.Alireza.s
حجم
۱۵۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۹۷ صفحه
حجم
۱۵۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۹۷ صفحه
قیمت:
۳۲,۶۵۰
۱۶,۳۲۵۵۰%
تومان