- طاقچه
- ادبیات
- شعر
- شعر نو
- کتاب هی آدم!
- بریدهها
بریدههایی از کتاب هی آدم!
۴٫۲
(۱۱۸)
مراقب باش، کوچههای اینجا پر از چاله است، گویی گورت را پیش پیش کندهاند
Sadaf
من منی گم کردهام، پیش شماها مانده؟
Sadaf
شهر از آن موقع ناامن شد که هر کس خودش را گم کرد!...
Sadaf
دنیا باید برود تا فصل چیدن شکلاتها وگردوها و موزها و توت فرنگیها...
Sadaf
غریبه نبودی، چرا نمیشناسمت؟
Sadaf
من هیچ وقت از تاریخ و ریاضیات سر در نیاوردم! اما حالا اگر بپرسید مساحت یک سال را برایتان حساب میکنم...
Sadaf
خدای من! تمام جهانم درد میکند...
reyhaneh🌱
مردهام، مردهای که حرکت میکند!
^^
باید بلند شوم... باید انجامش دهم... باید دوباره شروع کنم...
^^
برای چیدن، ازمیان گلها، گل پژمردهی تب دار مزار مردهها را چیدم... بیخبر از رویش نیلوفر به درون مرداب...
:)
گاهی که حواسمان نیست قسمتی از وجودمان را جا میگذاریم!...
و خیلی دیر میفهمیم بعضی شوخیها خندهدار نیستند!...
:)
بیا چیزی جا نگذاریم، حواسمان را در سالهای پیش!
:)
آرامگاه نام بهتری ست... نگویید گورستان!
:)
بچه جان!
بنویس خواب، بخوان خاب...
بنویس خوان، بخوان خان...
نوشتن قانون دارد!
اینجا هرج و مرج نیست، فقط بعضی قانونها آنطور که نوشته میشوند،
خوانده نمیشوند!!!...
:)
تاوان بدی داد!
ابری که به جرم پوشاندن خورشید هر بهار گریست...
:)
الفبای مرگ را یادم دادند...
ز زندگی را با زهر نوشتند...
:)
چه شد عاقبت ماجرای ما؟!
چه شد اطمینان خاص ما!...
:)
آنگاه که دستانم را دراز کردم، اما به جز سایهام چیزی ندیدم، باران گرفت!...
سایهام را برداشتهام بروم، چتر نمیخواهم بر سر بگیرم، گر گرفتهام! ببار ای باران! اما بیصدا!
بگذار خواب بمانند، ندیدند خاکسترم را!...
:)
هی آدم!
هی آدم!
آنقدر نمیشود شناختت که حتم دارم حتی آیینه هم برای دیدنت عینک به چشم میزند!...
:)
سر سفره پا نمیشوند رفیق من! بنشین!
سفرهی دلم گرچه جای نشستن نمیشود
رفتنت را به چشم خود دیدهام
بمانی دلم برای خودم تنگ میشود
پشت سرت را رفیق من آیا دیدهای؟
غرور من به زیر پایت فرش هزار شانه میشود
غریبه نبودی، چرا نمیشناسمت؟
غریبه میمانی! خوب میشناسمت!
بهانه دادهای دست دلم درد میکند
نگاهم نکن، از نگاهت دلم سنگ میشود
تو یادت نمیآید روزهایی که خندیدیم!
وگرنه زخم زبان سهم من نمیشود!
نه یادت نمیآید صدای رفیق گفتنم!
نه یادم نمیماند صدای رفیق گفتنم!
کسی نمیفهمد چرا سکوت کردهام!...
برو! بمانی دلم برای خودم تنگ میشود...
:)
حجم
۴۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۵ صفحه
حجم
۴۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۵ صفحه
قیمت:
رایگان