- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب دزیره
- بریدهها
بریدههایی از کتاب دزیره
نویسنده:آنماری سلینکو
مترجم:همایون پاکروان
ویراستار:ارژنگ خرسندی
انتشارات:انتشارات جامی
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۴از ۳۱۱ رأی
۴٫۴
(۳۱۱)
راستی بسيار عجيب بود. امپراطور سيزده شبانهروز بدون توقف حرکت کرده تا به خانه من بيايد و مانند مرد مغروقی به سربخاری سالن پذيرايی من آويزان شود و هيچ کس از ورود او به پاريس مطلع نيست...
Tamim Nazari
ژوزفين يک شبه پير و فرتوت شد. من هم چه آرايش نقره داشته باشم و چه نداشته باشم روزی پير خواهم شد. ولی اميدوارم يک شبه پير نشوم... به هر حال يک شبه پير شدن من در دست ژان باتيست است....
Tamim Nazari
تأثر و اندوه سراپايم را فرا گرفت. بايد ماری لوئيز در هنگام طفوليت متوجه شده باشد که ناپلئون يک مرد تازه به دوران رسيده و خشن و دشمن سرسخت کشور و وطن او است. ولی ناگهان مجبور شده با همين تازه به دوران رسيده ازدواج کند و تحت فرمانروايی او قرار گيرد.
Tamim Nazari
انسان حقيقتا تا وقتی اقوام خود را از دست نداده نابالغ است
Tamim Nazari
ژولی، ژولی خواهر من رنج میکشد. زن بيچارهای است، شايد از زندگی عاشقانه و مراوده شوهرش با ساير زنان آگاه گرديده است، شايد ژوزف با خواهرم بدرفتاری میکند، ژوزف روز به روز بداخلاقتر میشود. شايد ژولی میداند که ژوزف هرگز او را دوست نداشته و فقط به خاطر جهيز او با او ازدواج کرده است. شايد ژولی متوجه شده است که امروز جهيز او با او برای ژوزف که در معاملات املاک دولتی و مصادر شده بسيار متمول گرديده کوچکترين ارزشی ندارد. پس چرا به زندگی با او ادامه میدهد و خود را با جشنها و پذيرايیها دچار شکنجه و عذاب میسازد؟ چرا؟ به خاطر عشق، برای انجام وظيفه؟ و يا به علت روح سرسختی و ستيزهجويی به زندگی با او ادامه میدهد؟
Tamim Nazari
چه شخصی طفل من اوسکار را میخواباند؟ يک، دو، سه آجودان مخصوص يا پيشخدمت؟ و تو ژان باتيست صدای مرا میشنوی؟ بگذار پیير به سلامت به وطنش مراجعت کند.
ولی تو قطعا صدای مرا نمیشنوی.
Tamim Nazari
جنگ نيز مانند معادلات رياضيات عالی دارای مجهولاتی است
Tamim Nazari
میخواستم بگويم يک زن فرانسوی هستم، ولی خير فرانسوی نيستم، شوهرم با روسيه دشمن فرانسه قرارداد دوستی منعقد کرده است
Tamim Nazari
ـ چرا هميشه سربازان با موزيک و صدای طبل قدم برمی دارند.
ـ زيرا موزيک نظامی مهيج است نه تنها قدم سربازان را موزون میکند بلکه از فکر کردن آنها نيز جلوگيری مینمايد.
Tamim Nazari
ـ مادر بايد تفنگ مرا با گل سرخ زينت کنی.
آری تفنگهای سربازان ارتش کبير فرانسه بايد با گل سرخ زينت شوند.... گلهای سرخ باغ تازه به غنچه نشستهاند.
ماری با نگاه استفهام مرا نگريست.
ـ ماری برو گلها را بچين و به پسرت بده، آن غنچه سرخ آتشين را میبينی آن را روی لوله تفنگش بگذار.
ماری به باغ رفت و گلهای سرخ نورس را چيد، پیير همان پسری که من او را از شير مادر محرومش کرده بودم گفت:
ـ هميشه به ياد خواهم داشت که تفنگم را همسر يک مارشال فرانسه با گل زينت کرده.
Tamim Nazari
ساعت دو صبح است، پرندگان در پارک قصر آواز میخوانند، در نقطهای در اين قصر پيره زنی وجود دارد که او نيز نمیتواند بخوابد و شايد هنوز در خيابانهای پارک سرگردان است. او در اينجا اقامت دارد ولی من اين قصر را ترک میکنم. آخرين شب خود را در سوئد تشريح کردم، ديگر چيزی ندارم که بنويسم. هنوز قادر نيستم که افکار ماليخوليايی را از خود دور کنم، آيا تزار دختر دارد؟ اوه مجدداً ارواح در مقابلم ظاهر شده و میرقصند. در اتاقم آهسته باز میشود. میخواهم فرياد بکشم... شايد اشتباه کردهام. ولی خير در اتاقم آهسته باز شد... به نوشتن پرداختم... سرم را بلند کردم ژان باتيست در مقابلم ايستاده.
ژان باتيست عزيز من.
Tamim Nazari
اوراق دفتر خاطراتم را ورق زده به عقب برمیگردم و به پدر میانديشم... «قسمتی از حقوق خود را ذخيره کرده و میتوانم خانه کوچکی برای تو و طفلمان بخرم» اينها صحبت ژان باتيست بوده است که من در دفتر خاطراتم نوشتهام. ژان باتيست تو به عهد خود وفا کردی و آن خانه کوچک حومه پاريس را برايم خريدی، آن خانه کوچک ولی راحت بود، آنجا در آن خانه کوچک و حقير بسيار خوش و شاد بوديم.
به هر حال در روز اول ژوئن به قصر ييلاقی دروتينگهلم نقل مکان کرديم. ژان باتيست تو به من وعده خانه کوچکی داده بودی. چرا قصور، کاخها، پلکان مرمر، سرسراهای بزرگ و سالنهای عظيم رقص به من تقديم میکنی؟
Tamim Nazari
ـ در پاريس کجا زندگی خواهيد کرد؟ در آنجا قصری نداريد.
ـ من هرگز در پاريس قصر نداشتهام، ولی خانه کوچه آنژو را حفظ کردهام، خانه معمولی است قصر نيست، ولی برای من بسيار مطبوع و دلپذير است.
پس از لحظهای سکوت با سرعت گفتم:
ـ به قصر احتياج ندارم. به زندگی در کاخها عادت نکردهام و از قصر متنفرم.
Tamim Nazari
بالاخره آسمان سفيد و شفاف استکهلم که مانند ملافه تازه شسته شده است ظاهر گرديد و يخهای سبز رنگ به روی رودخانهی مالار به حرکت درآمدند. آب رودخانه که حالا در حال بالا آمدن بود در زير يخها غرش میکرد. برفها آب میشدند، يخهای رودخانه با صدايی نظير رعد میشکستند. عجيب است بهار در اين سرزمين با نرمی شروع نمیشود و بلکه با غرش و نبرد و بالاخره بسيار سريع شروع میگردد.
Tamim Nazari
در حالی که هنوز توپها میغريدند به عرشه کشتی رفته کنار اوسکار ايستادم. بچه با خوشحالی فرياد کرد:
ـ ببين ماما آن مملکت ما است.
ـ خير اوسکار. اين مملکت ملت سوئد است. هرگز اين امر را فراموش نکن، هرگز.
Tamim Nazari
مردم تصور میکنند که همسر وليعهد بايد موجودی شبيه موجودات زيبای داستانهای پريان باشد. در صورتی که من هنوز همشهری اوژنی دزيره کلاری هستم.
Tamim Nazari
دنيايی بين اين مه سرد و يخبندان و بهار ملايم و مطبوع پاريس قرار گرفته. اکنون نور چراغهای پاريس در آب رودخانه سن منعکس شده و میرقصند. مسافت و دنيايی بين ژان باتيست و ناپلئون و درخواستهای او قرار دارد...
Tamim Nazari
ـ برادرتان را با خودتان به سوئد نمیبريد؟ آنجا میتوانيد او را به درجه کنت يا حتی دوک مفتخر کنيد.
ـ قصد ندارم برادر و يا اعضای ديگری از فاميلم را به سوئد ببرم. پادشاه سوئد ميل دارد مرا به فرزندی بپذيرد نه تمام بستگان و خويشاوندان مرا
Tamim Nazari
«بخواب و همه چيز را فراموش کن، خواب و فراموشی نعمت بزرگی هستند».
Tamim Nazari
آهسته گفتم:
ـ او تاج خود را از گند آب رو شکار کرد، ولی تاج تو را ملتی که فعلاً بوسيله پادشاهی حکمفرمايی میشود تقديم کرده.بله،بله ژان باتيست میدانم و میفهمم چه موضوع مهمی در کار است.
Tamim Nazari
حجم
۶۸۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۷۸۴ صفحه
حجم
۶۸۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۷۸۴ صفحه
قیمت:
۹۹,۰۰۰
۶۹,۳۰۰۳۰%
تومان