بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نازنین | صفحه ۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب نازنین

بریده‌هایی از کتاب نازنین

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۰از ۱۱۱ رأی
۴٫۰
(۱۱۱)
چیزهای دیگری هم در رابطه‌مان برایم خوشایند بود، مثلاً این‌که من چهل سالم است و او شانزده سال بیش‌تر ندارد. این احساس نابرابری مجذوبم می‌کرد، چنین برتری‌ای شیرین است، خیلی شیرین!
کاربر ۸۰۴۸۵۷۸
آخ که آدمیزاد چه‌قدر خوب متوجه پَستی و دنائت می‌شود!
کاربر ۸۰۴۸۵۷۸
آه، تک‌تک این لحظات یادم مانده! این را هم بگویم که وقتی یک جوان، یک جوان نازنین، می‌خواهد حرف خردمندانه و نافذی بزند به‌یک‌باره چهره‌اش می‌شود آینهٔ صفا و صداقت؛ اصلاً انگار دارد با قیافه‌اش می‌گوید: الآن می‌خواهم جملهٔ حکیمانه و تأثیرگذاری بگویم. مثل ما هم نیست که حرفش از سر خودنمایی باشد، بلکه به چشم می‌بینی که خودش هم به آن ایمان دارد و برایش ارزش قایل است و فکر می‌کند شما هم درست مثل خودش نظرش را محترم می‌شمارید. ای امان از صداقت! با همین هم بازی را می‌برند. و چه‌قدر صداقت این دختر دلنشین بود!
کاربر ۸۰۴۸۵۷۸
همان جا حدس زدم دختر مهربان و صبوری است. این‌جور دخترها زیاد ناز ندارند و، با آن‌که خیلی تودارند و سفرهٔ دل‌شان را باز نمی‌کنند، نمی‌توانند کاملاً از صحبت روگردان باشند. کوتاه جواب می‌دهند، اما به‌هرحال جواب می‌دهند و هر چه بیش‌تر با آن‌ها حرف بزنید جواب‌ها طولانی‌تر می‌شود، فقط حواس‌تان باشد که شما نباید تمام‌کنندهٔ صحبت باشید.
کاربر ۸۰۴۸۵۷۸
درد این‌جاست که آدمیزاد روی زمین تنهاست.
کاربر ۸۰۴۸۵۷۸
کور است، کور! مُرده، نمی‌شنود! نمی‌دانی چه بهشتی می‌خواستم برایت بسازم. بهشتی که در جان خودم بود. بهشتم را دور تو بر پا می‌کردم! عیبی نداشت اگر دوستم هم نمی‌داشتی، مگر چه می‌شد؟ همه‌چیز همان‌طور می‌ماند، می‌گذاشتیم همان‌طور بماند. فقط مثل یک دوست با من حرف می‌زدی، کنار هم خوش بودیم و می‌خندیدیم و شادمانه به چشم هم نگاه می‌کردیم و زندگی به همین منوال خوش‌خوشک می‌گذشت. حتی اگر عاشق آدم دیگری هم می‌شدی عیبی نداشت. تو با او خوش‌وخندان می‌رفتی و من از آن طرف خیابان نگاه‌تان می‌کردم… همهٔ این‌ها هیچ اهمیتی ندارد اگر او فقط یک‌بار دیگر چشم‌هایش را باز کند!
کاربر ۸۰۴۸۵۷۸
درد این‌جاست که آدمیزاد روی زمین تنهاست.
ELNAZ
حالا باز اتاق‌های خالی و تنهایی. آونگ ساعت می‌رود و می‌آید، کار دیگری که ندارد، دلش برای چیزی نسوخته، غمی ندارد.
Hamed.a
جوانی، حتی اگر اواخرش باشد و چیزی به پایانش نمانده باشد، ذاتش بزرگواری و بخشندگی است، حتی اگر بزرگواری‌اش در راه کج و خطا باشد. البته واضح است که دارم فقط‌وفقط از او حرف می‌زنم. مهم‌تر از همه این‌که من همان زمان هم او را متعلق به خودم می‌دیدم و ذره‌ای روی سلطه‌ام شک نداشتم. می‌دانید، وقتی آدم دیگر ذره‌ای شک ندارد وقوف بر این سلطه و اطمینان از آن خیلی شیرین و لذت‌بخش است.
کاربر ۸۰۴۸۵۷۸
. البته واضح است که دارم فقط‌وفقط از او حرف می‌زنم. مهم‌تر از همه این‌که من همان زمان هم او را متعلق به خودم می‌دیدم و ذره‌ای روی سلطه‌ام شک نداشتم. می‌دانید، وقتی آدم دیگر ذره‌ای شک ندارد وقوف بر این سلطه و اطمینان از آن خیلی شیرین و لذت‌بخش است.
کاربر ۸۰۴۸۵۷۸
داستایوسکی در نازنین به ترکیب نهایی ایده‌های فلسفی‌اش رسیده است؛ ایده‌هایی که می‌شود ردشان را در تمام آثارش گرفت: ضعف، قدرت و سلطهٔ روحی یک‌جا با هم جمع می‌شوند و در یک پایان‌بندی پُرشور، مثل ترجیع‌بند سرودی بلند، گرد هم می‌آیند و امضای شیوهٔ تفکر داستایوسکی را پای کار می‌گذارند.
کاربر ۸۰۴۸۵۷۸
این دختر زیبای نازنین، این فرشتهٔ آسمانی، ملک عذاب من بود، ظالمی تحمل‌ناپذیر، سوهان روح، شکنجه‌گر! اگر این را نگویم به خودم ظلم کرده‌ام! خیال می‌کنید دوستش نداشتم؟! آخر چه کسی می‌تواند بگوید که من دوستش نداشتم؟! خودتان ببینید؛ تمامش طعنهٔ روزگار است، بازی ناجوانمردانهٔ تقدیر و طبیعت! ما نفرین شده‌ایم، کلاً زندگی آدم‌ها نفرین شده است! به‌خصوص زندگی من! حالا فهمیده‌ام که اشتباهم کجا بوده! بله، یک جای کار می‌لنگید. همه‌چیز واضح بود، نقشهٔ من مثل روز روشن بود: خشنم، مغرورم و هیچ نیازی به تسلی خاطر احدی ندارم و در سکوت رنج می‌کشم.
hamiqreza
درد این‌جاست که آدمیزاد روی زمین تنهاست
خیر کثیر
نمی‌دانی چه بهشتی می‌خواستم برایت بسازم. بهشتی که در جان خودم بود. بهشتم را دور تو بر پا می‌کردم! عیبی نداشت اگر دوستم هم نمی‌داشتی، مگر چه می‌شد؟
خیر کثیر
هیچ‌کس دیگری به‌جز او از این قضیه خبر نداشت، همین برایم کافی بود چون او کل دنیایم بود، در رؤیاهایم امید به آینده‌ام بود! تنها کسی بود که برای خودم دست‌وپا کرده بودم و به دیگری هم احتیاجی نداشتم و حالا او همه‌چیز را می‌دانست.
خیر کثیر
آخ، من در مدرسه هم هیچ‌وقت بچهٔ محبوبی نبودم؛ هرگز و هیچ جا محبوب نبودم.
خیر کثیر
عیبی نداشت اگر دوستم هم نمی‌داشتی، مگر چه می‌شد؟ همه‌چیز همان‌طور می‌ماند، می‌گذاشتیم همان‌طور بماند. فقط مثل یک دوست با من حرف می‌زدی، کنار هم خوش بودیم و می‌خندیدیم و شادمانه به چشم هم نگاه می‌کردیم و زندگی به همین منوال خوش‌خوشک می‌گذشت. حتی اگر عاشق آدم دیگری هم می‌شدی عیبی نداشت. تو با او خوش‌وخندان می‌رفتی و من از آن طرف خیابان نگاه‌تان می‌کردم… همهٔ این‌ها هیچ اهمیتی ندارد اگر او فقط یک‌بار دیگر چشم‌هایش را باز کند!
Tasnim:)
من دنبال سعهٔ صدر بودم، دنبال رواداری، و می‌خواستم این رواداریِ درست را به قلب و احساس پیوند بزنم.
Tasnim:)
همیشه مغرور بوده‌ام و همیشه یا تمام یک چیز را می‌خواستم یا هیچ! دقیقاً به همین دلیل است که در مورد سعادت هم به نصفه‌نیمه‌اش راضی نبودم، کل سعادت را می‌خواستم، تمامش را.
خاطره
بدبختی همین جاست که من آدم خیال‌پردازی‌ام.
khorasani

حجم

۱۰۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۹۵ صفحه

حجم

۱۰۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۹۵ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان