بریدههایی از کتاب نازنین
۴٫۰
(۱۱۱)
با اینکه هیچکس دیگری بهجز او از این قضیه خبر نداشت، همین برایم کافی بود چون او کل دنیایم بود، در رؤیاهایم امید به آیندهام بود! تنها کسی بود که برای خودم دستوپا کرده بودم و به دیگری هم احتیاجی نداشتم و حالا او همهچیز را میدانست.
pegah
شوهری را تصور کنید که زنش خودکشی کرده و حالا پیکر این زن جلو رویش روی میزی قرار دارد. زن چند ساعت پیش خودش را
مهدیار
من پهلوان نیستم، اما همین را میپرسم و هیچ جوابی نمیآید. میگویند خورشید همهچیز را جان دوباره میدهد. حالا ببینید خورشید را، انگار خودش هم مُرده، مگر نه؟ همهچیز مُرده، هر جا را نگاه کنی جز نعش نمیبینی. فقط یک مشت آدم ماندهاند و دورشان جز خاموشی هیچ نیست؛ این است دنیا. چه کسی میگفت: آدمها، آهای آدمها، همدیگر را دوست داشته باشید؟ این حرف را چه کسی زد؟
کاربر ۵۰۶۷۲۲۵
از آدمهای مغرور خوشم میآید. مغرورها بهخصوص وقتی جذاباند که دیگر مطمئنی رویشان تسلط داری
کاربر ۵۰۶۷۲۲۵
حالا فهمیدهام که اشتباهم کجا بوده! بله، یک جای کار میلنگید. همهچیز واضح بود، نقشهٔ من مثل روز روشن بود: خشنم، مغرورم و هیچ نیازی به تسلی خاطر احدی ندارم و در سکوت رنج میکشم.
Sari
ببینید آقایان، افکاری هستند که… یعنی میدانید، اگر شما فکرتان را به زبان بیاورید، با کلمات بیانش کنید، آن وقت بسیار احمقانه به نظر میرسد؛ آدم حتی شرمنده میشود. اما چرا؟ دلیل خاصی ندارد، چون همهمان آدمهای مزخرفی هستیم و تحمل حقیقت را نداریم. یا شاید هم دلایل دیگری دارد که من نمیدانم.
Sari
بزرگواریای که حاصل تجربه نیست، ارزان است
کاربر ۸۶۱۷۳۲۹
اینجور دخترها زیاد ناز ندارند و، با آنکه خیلی تودارند و سفرهٔ دلشان را باز نمیکنند، نمیتوانند کاملاً از صحبت روگردان باشند. کوتاه جواب میدهند، اما بههرحال جواب میدهند و هر چه بیشتر با آنها حرف بزنید جوابها طولانیتر میشود، فقط حواستان باشد که شما نباید تمامکنندهٔ صحبت باشید.
Chista
ای امان از این جبر! امان از طبیعت! درد اینجاست که آدمیزاد روی زمین تنهاست. پهلوانی روسی بود که عربده زد: روی این خاک یک آدم زنده پیدا میشود؟! من پهلوان نیستم، اما همین را میپرسم و هیچ جوابی نمیآید. میگویند خورشید همهچیز را جان دوباره میدهد. حالا ببینید خورشید را، انگار خودش هم مُرده، مگر نه؟ همهچیز مُرده، هر جا را نگاه کنی جز نعش نمیبینی. فقط یک مشت آدم ماندهاند و دورشان جز خاموشی هیچ نیست؛ این است دنیا.
soniya
پهلوانی روسی بود که عربده زد: روی این خاک یک آدم زنده پیدا میشود؟! من پهلوان نیستم، اما همین را میپرسم و هیچ جوابی نمیآید.
مامو
درد اینجاست که آدمیزاد روی زمین تنهاست.
مامو
من از این ناراحتم که همهچیز فقط یک اتفاق بوده، یک تصادف سادهٔ کورکورانهٔ وحشی. درد اینجاست!
مامو
حداقل میدانست که بیانصافی کرده و عجولانه به صف دشمنانم پیوسته.
مامو
میخواستم به خاطر رنجی که کشیدهام پیش رویم بایستد و زاری کند و واقعاً ارزشش را
داشتم.
مامو
«میدانی چیست؟ اینکه آدم اینطوری جلو ظلم بایستد و همهٔ عواقبش را هم بپذیرد کار بسیار جوانمردانهتر و دلیرانهتری است تا اینکه برود در دوئل شرکت کند.»
parisa tabaeian
جوانی، حتی اگر اواخرش باشد و چیزی به پایانش نمانده باشد، ذاتش بزرگواری و بخشندگی است، حتی اگر بزرگواریاش در راه کج و خطا باشد.
مامو
مثل این است که بگویی: با آنکه لبهٔ پرتگاه هلاک ایستادهام، باز هم سخنان ارزشمند گوته پیش چشمم جلوه و درخشش دارد.
مامو
رازی که فهمیدم چندان وحشتناک بود که اصلاً نمیدانم چهطور ممکن است کسی در چنین شرایطی باشد و باز هم بتواند بخندد
مامو
«میدانید، من از آن آدمهاییام که میخواهم بدی کنم، اما بدیام خوبی از آب درمیآید…»
مامو
نه، گوش بدهید، اگر قرار است دربارهٔ کسی قضاوت کنند، باید اول همهچیز را در موردش بدانند… گوش بدهید.
کاربر ۸۰۴۸۵۷۸
حجم
۱۰۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه
حجم
۱۰۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان