بریده‌هایی از کتاب سفر

پاندای بزرگ گفت: «مشکل‌ها نباید مانع ما بشن. روش طبیعت اینه که با مشکل‌ها به ما می‌فهمونه باید یه مسیر دیگه رو امتحان کنیم.»

ما نمی‌تونیم برگردیم خونه. این یه دنیای جدیده، جایی که هیچ‌وقت نبودیم و جایی که هیچ‌وقت نمی‌تونیم ازش برگردیم.

«هنوز به‌خاطر از دست دادن دوست‌هام، خونه‌م و البته وسایل چایم یه‌کم ناراحتم، ولی فکر کنم شاید دارم یاد می‌گیرم که بیشتر مسائل رو بپذیرم.»

«درست می‌گی، گذشته مثل داستانیه که به ما می‌گه چطوری به جای الانمون رسیدیم، ولی تو می‌تونی همین الان هم دست‌به‌کار بشی و یه داستان جدید بنویسی.»

جایی که بوده نباید تعیین‌کنندهٔ جایی باشه که می‌ره.

«ترسیدن طبیعیه، ولی خب گاهی درهرحال باید ادامه بدیم. ترس مانع مردن نمی‌شه، ولی می‌تونه مانع زندگی‌کردن بشه.»

برای ما. این یه دنیای جدیده، جایی که هیچ‌وقت نبودیم و هیچ‌وقت هم نمی‌تونیم ازش برگردیم.

پاندای بزرگ سرش را بالا برد و به یکی از زیباترین آسمان‌هایی که تابه‌حال دیده بود نگاه کرد.

او کم‌کم احساس کرد پوچی درونش مانند فنجانی است که در انتظار پرشدن است؛ پرشدن از تمام شگفتی‌های جهان. البته که درد هم بود، اما زیباییِ خیلی زیادی هم بود.

«هیچی تحت کنترل ما نیست، کوچولو... واقعاً نیست. فقط اعتماد دارم که زندگی ما رو به جایی که باید باشیم می‌رسونه.» اژدهای کوچک پرسید: «ولی اگه من یه جایی باشم که نخوام چی؟» پاندای بزرگ گفت: «چنین چیزی هم پیش می‌آد و البته ما می‌تونیم سعی کنیم شرایطمون رو تغییر بدیم و بهترش کنیم، ولی بعضی وقت‌ها، مثل الان، نمی‌تونیم تغییری ایجاد کنیم و باید سعی کنیم شرایط رو همون‌طوری که هست بپذیریم. این پذیرش آرامش بزرگی به همراه داره.»

لذت‌بردن از میوه‌های دنیا هیچ اشکالی نداره؛ فقط باید حواسمون باشه که غرقشون نشیم.»

پاندای بزرگ گفت: «ترسیدن طبیعیه، ولی خب گاهی درهرحال باید ادامه بدیم. ترس مانع مردن نمی‌شه، ولی می‌تونه مانع زندگی‌کردن بشه.»

تنها کاری که از اژدهای کوچک برمی‌آمد این بود که منتظر بماند.

تو انگار همیشه جواب‌ها رو می‌دونی.» پاندای بزرگ لبخندی گشاده زد و گفت: «خب، من تا حالا خیلی بیشتر از تو اشتباه کردم.»

قطعاً ردشدن از رودخونه من رو می‌ترسونه و خب موقع ردشدن ازش هم می‌ترسم ولی درهرصورت انجامش می‌دم.»

«ذهن یه جورایی خیلی شبیه باغه؛ نیاز به مراقبت و توجه داره، زحمت داره. اگه به حال خودش رها بشه، خیلی زود پر از علف هرز می‌شه، و جایی که علف هرز زیاد باشه گُل‌ها نمی‌تونن رشد کنن.»

پاندای بزرگ گفت: «تغییر، حتی اگه ندونی نتیجه‌ش چی می‌شه، بهتر از حرکت نکردنه.»

«فکر نکنم دنیا هیچ‌وقت درست اون‌طوری بشه که من می‌خوام؛ بعضی چیزها رو هم هیچ‌وقت نمی‌تونم تغییر بدم. ولی فکر کنم شاید تغییر کردم؛ طوری که چیزهایی رو که قبلاً نمی‌تونستم بپذیرم کم‌کم دارم باهاشون کنار می‌آم.»

«هیچی تحت کنترل ما نیست، کوچولو... واقعاً نیست. فقط اعتماد دارم که زندگی ما رو به جایی که باید باشیم می‌رسونه.»

هرچی کمتر سعی کنم دنیا رو کنترل کنم، آزادترم تا پیش‌رفتنش رو با تمام شگفتی‌های رام‌نشدنیش تماشا کنم.»