بریده‌هایی از کتاب سفر

اگه خودت رو فراموش کردی، فقط به ستاره‌های آسمون نگاه کن. یا به صدای شاخه‌های درخت کاج گوش کن که با نسیم غروب تکون می‌خورن. اون‌ها دارن همون کاری رو می‌کنن که طبیعت توی همین لحظه براشون در نظر گرفته.

اژدهای کوچک که خرچ‌خرچ توت می‌خورد گفت: «اصلاً فکرش رو هم نمی‌کردم که به‌خاطر آب و غذا این قدر شکر کنم.» پاندای بزرگ گفت: «جالبه که وقتی با دید تازه به چیزهای ساده نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که می‌تونن بیشترین شادی رو به ارمغان بیارن.»

«و اگه خودت رو فراموش کردی، فقط به ستاره‌های آسمون نگاه کن. یا به صدای شاخه‌های درخت کاج گوش کن که با نسیم غروب تکون می‌خورن. اون‌ها دارن همون کاری رو می‌کنن که طبیعت توی همین لحظه براشون در نظر گرفته.»

«خودمون انتخاب نکردیم که این‌جا باشیم. ولی خب، الان این‌جاییم... و اگه فقط یه لحظه سعی کنی اتفاق‌هایی رو که افتاده فراموش کنی و به اطراف نگاه کنی، شاید متوجه بشی این یکی از زیباترین لحظه‌هاییه که تا الان تجربه‌ش کردیم.

او در دنیایی که برایش هیچ معنایی نداشت احساس تنهایی و پوچی می‌کرد.

ترس مانع مردن نمی‌شه، ولی می‌تونه مانع زندگی‌کردن بشه.»

روش طبیعت اینه که با مشکل‌ها به ما می‌فهمونه باید یه مسیر دیگه رو امتحان کنیم.»

بعضی وقت‌ها، مثل الان، نمی‌تونیم تغییری ایجاد کنیم و باید سعی کنیم شرایط رو همون‌طوری که هست بپذیریم. این پذیرش آرامش بزرگی به همراه داره

«من متوجه شدم همیشه یه موقعیت نیست که باعث ناراحتی من می‌شه، بلکه دید من به اون موقعیته که باعث ناراحتیم می‌شه.

اژدهای کوچک گفت: «حس می‌کنم یه‌کم شبیه این فنجون هستم. دوران سختی رو گذروندم و حس می‌کنم آسیب دیدم.» او فنجانش را سمت ماه گرفت و گفت: «ولی خب، نور از همین ترک‌های کوچیک رد می‌شه.»

«تغییر، حتی اگه ندونی نتیجه‌ش چی می‌شه، بهتر از حرکت نکردنه.» «ذهن یه جورایی خیلی شبیه باغه؛ نیاز به مراقبت و توجه داره، زحمت داره. اگه به حال خودش رها بشه، خیلی زود پر از علف هرز می‌شه، و جایی که علف هرز زیاد باشه گُل‌ها نمی‌تونن رشد کنن.»

«نمی‌شه همین جوری این‌جا بشینیم و امیدوار باشیم علف‌های هرز خودشون از بین برن. باید دست‌به‌کار بشیم. یه وقت‌هایی یه چیزهایی باید تغییر کنه و تغییر تلاش می‌خواد. ما باید بریم سفر، بریم اون‌طرف رودخونه.»

حتی سهمگین‌ترین طوفان هم می‌گذرد...

اژدهای کوچک گفت: «می‌دونی، فکر کنم این بهترین وسایل چایه که تا الان داشتم.» پاندای بزرگ پرسید: «چطور؟» «چون چیزیه که درحال‌حاضر دارمش.»

من متوجه شدم همیشه یه موقعیت نیست که باعث ناراحتی من می‌شه، بلکه دید من به اون موقعیته که باعث ناراحتیم می‌شه.

«تو ناراحتی، دوست کوچیک من. اشکالی نداره. برای همه پیش می‌آد. مهم اینه که متوجه شدی یه مشکلی هست.»

«تغییر، حتی اگه ندونی نتیجه‌ش چی می‌شه، بهتر از حرکت نکردنه.»

یه وقت‌هایی یه چیزهایی باید تغییر کنه و تغییر تلاش می‌خواد.

«هیچی تحت کنترل ما نیست، کوچولو... واقعاً نیست. فقط اعتماد دارم که زندگی ما رو به جایی که باید باشیم می‌رسونه.»

اژدهای کوچک گفت: «من هیچ خیری برای کسی یا چیزی نداشتم.» پاندای بزرگ به دوستش لبخند زد و گفت: «برای من داشتی.»