من نمیترسم از غم؛ امّا غمِ زیبا را دوست دارم.
صــاد
زندگی، قبل از هر چیز، زندگیست. گل میخواهد، موسیقی میخواهد، زیبایی میخواهد. زندگی، حتّی اگر یکسره جنگیدن هم باشد، خستگیدرکردن میخواهد، عطر شمعدانیها را بوییدن میخواهد. خشونت هست، قبول؛ امّا خشونت، اصل که نیست، زائده است، انگل است، مرض است.
صــاد
حرف از عظمت یک اقدام هم درمیان نیست؛ حرف از اصول است و تخطّی از اصول. انحراف از اصول، در ابتدا، هرقدر هم ناچیز باشد، بهتدریج، جبرانناپذیر میشود. اصول، در نظر و عمل، باید که صددرصد بر هم منطبق باشند یا با فاصلهٔ بسیار ناچیزی، صددرصد به موازات هم؛ و اِلّا، اگر برای نظر و عمل، نقطهٔ حرکت واحدی وجود داشتهباشد و جدایی اتّفاق بیفتد، این جدایی، هر قدر هم تدریجی و نامحسوس باشد، زمانی میرسد که دیگر از یکی به دیگری نمیتوان رسید _با هیچ شتابی با هیچ منطقی، و در این زمان است که ما، بهعنوان یک سیاستمدار، به یک کلاهبردار تبدیل میشویم؛ به یک جنایتکار.
حسن مطلبی
در برابر رأی دادگاه نظامی، مردم، گرفتهخاطر و مبهوت بودند، و کاملاً خاموش. هیچ حرکتی دیده نمیشد و هیچ فریاد اعتراضی برنمیخاست؛ و این خصلت جماعتهای بیرهبریست: بلاتکلیف، معطّل، گیج، عصبی، منتظر، خشمگین، کلافه… جنگل بزرگ، کبریت میخواهد.
نیروی بیرهبری، رودخانهییست که به کویر میریزد.
saqqa