بریدههایی از کتاب خواهر خوانده
۴٫۵
(۴۰)
هیچ مردی زنی رو که به چیزهایی که بهش میگن عمل نکنه نمیخواد.
پریسا همانی
«اون دختره... ایزابل... یه استثنا بود. از میراها بیشتر از چیزی که در توان دارن توقع نداشته باش.»
شانس گفت: «اشتباه میکنی. اونها خیلی توان دارن. تکتکشون. گاهی بیشتر از اون چیزی که فکرش رو میکنی.»
تقدیر دست شانس را رها کرد و گفت: «تو احمقی، دوست من.»
شانس سری تکان داد و گفت: «شاید، اما یه احمق خوشحالم.»
سارا
«تو من رو میترسونی، ایزابل. من هرگز دختری مثل تو ندیدهام. تو یه جنگجویی. مثل جهنم، سرسختی. تو هرگز تسلیم نمیشی. نمیفهمی تسلیم شدن یعنی چی. تا حالا هیچکسی رو مثل تو ندیدهام که کلمها رو اینقدر سریع بچینه تا یه کاسه سوپ بدمزهٔ مادر من رو بخوره. تو به هیچکس نیاز نداری. تو مطمئناً به من نیاز نداری.»
سارا
انگار اوضاع بد است. اما باز، چیزهایی هستند که در ظلمات شب خوب هستند. ساعتهای کوتاه ناامیدی آدمهای بسیاری را به خاک سیاه مینشاند. نور شمع سایههایی را روی دیوارهای روح ما میاندازد، سایههایی که میتواند موش را به هیولا تبدیل کند، شکست را به فاجعه.
آیا در آن ساعتهای کوتاه ناامیدی، تصمیم به حلقآویز کردن خود میگیرید؟ خب، این انتخاب شماست.
اما تا صبح بهدنبال طناب نگردید.
مطمئناً، تا آنوقت راه بهتری برای استفاده از طناب پیدا خواهید کرد.
سارا
«برای این جوهر یه اسم میخوام، اسمی برای احساسی که وقتی یه کسی رو دوباره میبینی بهت دست میده. بعد از سالها. کسی که گمش کرده بودی. یا فکر میکردی گمش کردی. و بعد به یادش میآری. اونها توی ذهنت هیچوقت پیر نمیشن. اما یهو میبینیشون که پیر شدهان. زمان تغییرشون داده. فرق کردهان، اما همون آدمن.»
Sophie
پشیمانیای که قلبش را میفشرد، در آن لحظه، آن را شکست.
KAVİON
تاناکوئیل گفت: «خب که چی؟ تقدیر و شانس، تقدیر و شانس، یکیشون یه کاری میکنه، اونیکی در جهت مخالفش کار میکنه. انگار موجودات زنده مهرههای بازیان. کار اونها به من ربطی نداره.»
یاس ربیعی
فکر کنم مردم راست میگن. چیزی که نکشدت...»
اِلا جملهاش را اینطور تمام کرد: «تو رو ملکهٔ فرانسه میکنه.»
موفنری
تاجر همان کار را با او کرده بود. تاجر به او گفته بود زشت. او را اینگونه تعریف کرده بود، قبل از اینکه ایزابل فرصت تعریف خود را داشته باشد. در یک لحظه، برای او تعیین کرده بود که چه کسی بوده و چه کسی خواهد شد.
اما حالا ایزابل چیزی را میدید که قبلاً هرگز ندیده بود؛ که تاجر تنهایی این کار را نکرده بود. او یک همدست داشت؛ ایزابل، خودش. ایزابل به حرف او گوش کرده و حرفهایش را باور کرده بود. او خود به تاجر اجازه داده بود که به او بگوید چه کسی است. و بعد از او، به مامان، خواستگاران، وزیر اعظم، سیسیل، همسر نانوا و اهالی روستای سنت میشل.
در تاریکی زمزمه کرد: «اونها من رو تکهتکه بریدن. اما من خودم چاقو رو بهشون دادم.»
موفنری
میدانهای رزم متفاوتاند، اما جنگ یکی است. دشمن بهانه است. تنها چیزی که همیشه باید با آن بجنگی خودت هستی.
موفنری
هر ملکهای روزی دختری مانند تو بوده.
که به او گفته میشد که باشد و چه کند.
نه زیبا، نه خوشایند، خیلی هم خشن.
ناقص بود، کمتر از این و آن، همیشه ناکامل.
تا وقتی که افراد زخمی و زجرکششده، بیشتر از چیزی که دیگران میگویند اهمیت پیدا کنند.
پس، چونان پرچم به اهتزاز درآ با ارادهات.
حال برو دختر، دنیا را از نو بساز.
موفنری
عجیب است، نه؟ اینکه چطور داستانهایی که هرگز روایت نشدهاند دقیقاً همانهایی هستند که ما باید بشنویم
موفنری
به نظر من، همه اشتباه میکنیم. مهم اینه که نذاریم اشتباهاتمون برامون تصمیم بگیرن.
موفنری
در این دنیای سخت و غمناک، جادو وجود دارد. جادویی قویتر از تقدیر و شانس. و آنجایی پیدا میشود که فکرش را هم نمیتوان کرد.
در شب، کنار آتشدان، وقتی دختری تکهپنیری را برای موشی گرسنه میگذارد.
در کشتارگاه، زمانی که پیری، رنجوری، ضعف و ازکارافتادگی اهمیتی بیشتر از پول پیدا میکند.
در اتاق کوچک زیرشیروانیِ نجاری پیر، جایی که سه خواهر یاد میگیرند، برای بخشوده شدن، باید ببخشند.
Zoro2076
این رو بدون که تو یه جنگجویی ایزابل و یه جنگجوی واقعی، همونطور که شمشیرش رو به میدون جنگ میبره، عشق و شجاعت و وجدانش رو
هم میبره.»
Zoro2076
کنفوسیوس میگوید: «هر جایی که میخواهی بروی با دل و جان برو.»
یك رهگذر
«عجیب است، نه؟ اینکه چطور داستانهایی که هرگز روایت نشدهاند دقیقاً همانهایی هستند که ما باید بشنویم.»
یك رهگذر
کسانی هستند که معتقدند ترس دشمن بشر است، از اینها باید به هر قیمتی که شده دوری کرد.
این افراد، برای نجات از طوفان، به داخل خانه پناه میبرند تا فقط زمانی له شوند که سقف روی سرشان بیفتد.
یك رهگذر
بیشتر مردم تا زمانی که امید پیروزی دارند میجنگند، حتی اگر کورسویی باشد. آنها را شجاع مینامند. تعداد اندکی هستند که وقتی امیدی نیست، بازهم میجنگند. آنها را جنگجو مینامند.
یك رهگذر
هیچکس طناب دار را ریشخند نمیکند، مگر قاتلی که از آن جان سالم به در برده باشد.
Zoro2076
حجم
۳۸۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۷۶ صفحه
حجم
۳۸۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۷۶ صفحه
قیمت:
۱۷۶,۰۰۰
۸۸,۰۰۰۵۰%
تومان