بریدههایی از کتاب آبنبات نارگیلی
۴٫۲
(۴۹۲)
کتاب فیزیکِ هالیدیِ از کتابخانه گرفتم ببرم همونجا بخوانم.
- حتما هم که مخوانی
- ها ببین اسمشم روشه. فیزیکِ هالیدی. یعنی توی تعطیلات باید بخوانیش. البته بیشتر یعنی فاتحه هر چی هالیدیِ برات مخوانه.
hanimani
شام هم یکشب سیب زمینی تخم مرغ بود، یک شب تن ماهی کیلکا با تخم مرغ، یک شب سوسیس تخم مرغ، یک شب املت و شبهایی هم که دیگر نمیخواستیم تخم مرغ بخوریم، همان نیمروی ساده میخوردیم.
maryam
انوش یکبار دیگر از افسانه شخصی و کیمیاگر حرف زد و گفت کیمیا همین است و اینطوری است که مس طلا میشود. حرفهایش آنقدر زیبا بود که اول به خودش و بعد به کیماگر و افسانه شخصی فحش دادم و به او گفتم اینهمه تا کرمان آمدم به جای باد به گ...ز تبدیل شدم.
Maryam Kazemi
تلویزیون یک روستا را با دیوارهای کاهگلی نشان میداد. زندایی گفت: «یادش بخیر اون سفری که رفته بودیم طبر همچی برای خوردن کاهگلهای دیوارش به هوس افتاده بودم که چی»
همه خندیدند اما مامان نخندید و با دقت به زندایی که باز هم داشت با حسرت به کاهگلها نگاه میکرد و آب دهانش را قورت میداد، نگاه کرد. بعد هم نوبت او بود تا دوباره نگاه معناداری به دایی بیندازد که یعنی «بفرما نگفتم؟» اما بیبی هم در همین لحظات گفت «خداییش بوی کاهگِل خیس خیلی خوشمزهیه من هنوزم خوشم ازش میاد»
Maryam Kazemi
یکی از بچهها گفت:
-اگه خاتمی رای بیاره، اجازه میده خوانندههایی که رفتن از ایرانن برگردن و کنسرت بدن.
همه دست زدند. من هم از شنیدن این خبر خوشحال شدم و دست زدم.
shariaty
دایی اولش با لحن غمگین روایت فتح و در ادامه با صدایِ آقا شفیعِ ورزش و مردم گفت: «ها بابا، طفلی برای اینکه برای انداختن گردو به کسی زحمت نده خودش مره بالای درخت، بعد از روی شاخه بالایی میفته روی شاخه پایینی... حالا شاخه پایینی اونِ پاس مده به شاخه بعدی، شاخه بعدی استپ سینه مکنه و بعد با یک قیچی مارادونایی و یک شوت اسطوقوس دار آقا نعمتِ مزنه زمین هوا مِره نمدانی تا کجا مِره.»
shariaty
در دید فمنیستها، همه زنها در قبال شوهراشان مظلومن، به جز عروسشان.
یاسمن بلوری
بدی سیبزمینی این است که وقتی نگاهش میکنی دیرتر سرخ میشود اما اگر نگاهش نکنی، با بویش دستت را میگیرد که تو رو خدا بیا به من نگاه کن.
دریا
. فورا درِ پلاستیک تخمه را باز کردم و برای اینکه جو کمی تلطیف شود، گفتم: «بفرمایین تخمه...مِگم یکی از دوستام هر روز مرفت تخمه مخرید بهش مگفتیم تخمهخر»
flora
اِبی و بقیه دانشجوها آنقدر به شیشه تلفن کارتی زدند که به دایی اکبر گفتم «سلام دایی. همکلاسیم خیلی وقته منتظره حرف بزنه، اگه اشکال نداره من قطع کنم»
- با من مخواد حرف بزنه؟
- نه دایی با خانوادهش مخواد حرف بزنه
- ناقلا خانوادهش در جریانن با هم دوستین؟
- دایی دوستم، پسرهها. چندبار بگم اشتباه مکنین راجع به دانشجوها؟
- اگه راست مگی اسمش چیه؟ زود بگو فکر نکن
- اسمش اِبیه.
- اوه پس هیچی.... صداشم مثل ابیه؟
- نه فقط دماغش مثل ابیه... صداش مثل شماعی زادهیه...
flora
نمیدانست هنوز هم برای خریدهایی که حوصله نداشتم از همان تکنیک بچگی یعنی «رفتم نداشت» استفاده میکنم.
pegah
دایی اگه قراره امشب بخوابی پس چرا این همه فیلم آوردی؟
- یک چیزی هست به اسم آرامش. مساله فقط خواب نیست. اینه که یک چند ساعتی به حال خودم باشم.
pegah
از این قدیمیها که به قول خودشان روغن زرد خوردهاند، هر چیزی برمیآید!
hanimani
بیبیجان ولی نمشه بیام که. یا باید صبر کنیم سه سال دیگه درسم تمام شه یا اخراجم کنن.
-خا پس دعا مکنم ایشالا به حق پنش تن اخراجت کنن که بیای همینجا همه رِ خوشحال کنی.
pegah
ها ببین اسمشم روشه. فیزیکِ هالیدی. یعنی توی تعطیلات باید بخوانیش. البته بیشتر یعنی فاتحه هر چی هالیدیِ برات مخوانه.
pegah
در حالی که شوکه شده بودم، دیدم یک نفر داشت عین گربه به آرامی از دیوار پایین میآمد. دزد مثل یک سایه و در سکوت مطلق، آرام آرام از سمت دیوار رفت طرف زیرزمین. داشتم سکته میکردم. فورا رفتم طرف حمام و در زدم. دایی معلوم بود خودش را شسته و میخواهد حوله را بپوشد. در را باز کردم تا بگویم دزد آمده اما فهمیدم اشتباه کردهام که تصور کردم دایی دارد حوله میپوشد. خوب شد در را تا آخر باز نکردم. اصلا کاش چیزی نمیگفتم و صبر میکردم تا دزد بیاید توی خانه و خودش در حمام را باز کند و به سزای اعمالش برسد.
زینب نیشابوری
خانم شهریاری باز هم خندید و گفت: «از همین دیوونگیت خوشم میاد آخه خودمم دیوونهام»
الان وقتش بود با کلاسورم بکوبم توی سرش و بگویم «ببخش چون دیوانهیم قرصامِ از یاد کردم.» اگر عاقل بود که از من خوشش نمیآمد. خودش دوباره توضیح داد که منظورش از دیوانه، فحش نیست و به کسانی که از آنها خوشش بیاید میگوید دیوانه. به این فکر کردم که اگر همین طور پیش برویم، نکند خدای نکرده من هم به او علاقمند شوم و نهایتا نه تنها به دریا نرسم، بلکه مراسم عروسی ما را در یک تیمارستان برگزار کنند و عاقبت توسط یکی دیگر از ساکنان آن تیمارستان به اسم ابی با اره برقی به قطعات مساوی تقسیم شویم.
Ghazal1996
یادم هست یکبار آقای اشرفی از انارهای حیاط خانهشان برای ما آورد و به آقاجان گفت «انارها که کوچیکن ولی به بزرگی خودتان، یعنی بزرگی دل خودتان ببخشید»
حالا من هم باید به آقای خلیلی میگفتم «شلوارم تنگه ولی به گشادی خودتان، یعنی گشادی شلوار خودتان ببخشید»
Mina
اینا ر خودش خریده. یادته برای تلویزیونش با آقابرات رفتین کم مانده بود یک تلویزیون چهارده اینچ سیاه سفید بخری، مگفتی آقا برات گفته یک برچسبای رنگی هست بزنی روی صفحهش، تلویزیونش رنگی مِشه
بــابـــونه 🌼
بر خلاف ادعایم، در تمام لحظات دنبال راهی بودم که از نگهبان عذرخواهی کنم و قال قضیه تمام شود. برای اینکه حسام تصور نکند ترسیدهام، چند بار از اینکه بخاطر پوشیدن شلوار لی عرقسوز میشوم و هوای شرجی گرگان، پوست لای پای آدم را میسوزاند و خوش به حال عربها که لباسهای آزاد دارند و به همهجای بدنشان هوا میرسد و اصلا هیچی همان شلوار پارچهای نمیشود و ... کلی گفتم اما حسام گفت:
- جنس شلوار مهم نیست. مهم اینه حق نداره به جای تو تصمیم بگیره.
حرف حسام را تایید کردم و برای اینکه نگهبان برایم تصمیم نگیرد، اجازه دادم حسام تصمیم بگیرد.
پوریا
حجم
۲۹۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۵ صفحه
حجم
۲۹۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۵ صفحه
قیمت:
۲۱۰,۰۰۰
۱۰۵,۰۰۰۵۰%
تومان