بریدههایی از کتاب آبنبات نارگیلی
۴٫۲
(۴۹۲)
تا چند روز دیگر امتحانها و جام جهانی و گرمای گرگان، همه با هم شروع میشدند و پیشاپیش نوید یک ترم مشروطی دیگر میدادند.
shariaty
توی خوابگاه، شب و نصفشب معنایی نداشت.
Book
از خدا طلب بخشش میکردم و توبه میکردم که خدایا من دیگر به کسی نخواهم خندید و نقشهای هم بابت خنده به دیگران نخواهم کشید، ابی به آرامی رکوع رفت اما چون چسبیده بود به دیوار، یکدفعه باسنش به دیوار خورد و کمانه کرد و به جلو پرت شد. در اوج احساسات نتوانستم خودم را کنترل کنم و قهقهه زدم. خود ابی هم خندید. حس کردم چون توبهام صادقانه بوده، خدا خوشش آمده و گفته «حالا چون بچه خوبی شدی این یکی را مهمانم باش».
Mina
ذات درس این است که از قرص خوابآور هم خوابآورتر است و ربطی به استاد و مخاطب ندارد
Hadis🦋
خدایی حیفِ این نیست نمخوای عروسش بشی؟ خوبیش اینه صبح تا شب مخندی... ولی خا حیف که شب تا صبح هم گریه مکنی!
Kathrine
با خودم فکر کردم اگر همه آدمهای دنیا عاشق بودند چقدر خوب میشد چون همه مهربان میشدند. بعد فکر کردم شاید دعواها و جنگها برای این است که مردم عاشق نیستند.
pegah
- اون درخت رو میبینی؟
- بله
- بیشتر از شاخ و برگش که دیده میشه، توی زمین ریشه داره. شمام باید اونقدر بخونین که بیشتر از چیزی که توی جزوه میاد، بیشتر از چیزی که توی امتحان میاد، توی مغزتون علم و دانش داشته باشین. نه اینکه تازه همون شاخ و برگتون رو هم از بقیه پیوند زده باشین.
ema
وقتی رسیدم فهمیدم بیبی، بیبی عزیزم، در همان شبی که توی راه بودم، برای همیشه به خاطرهها پیوسته.
karoon
روزهای آخر ترم رسیده بود و هر کس که جزوه نداشت، مثل گدای سامرا دنبال جزوه بود و هرکس که جزوه کامل داشت، جوری قیافه میگرفت که انگار کلیددار کعبه است.
Yasi
کمی داریوش گوش کردم تا حالم بهتر شود اما حس کردم الان خودِ خواننده بیشتر به کمک من احتیاج دارد.
feri
دلم میخواست پرواز کنم و بروم توی ابرها و به پرندگان مهاجری که از کنارم رد میشوند، بگویم جنوب از کدام طرف است؟ و آنها بگویند تو چرا اینطوری پرواز میکنی؟ و من بگویم «چون عرق سوز شدم»
مامان کتابخون
از آن مواردی بود که برای حرف زدن با کسی زنگ میزنی که امیدوار باشی خانه نباشد.
takhtary
راز آنقدر در دل آدم میماند که آدم فکر میکند اگر به کسی بگوید، انگار که لخت توی خیابان دارد راه میرود و با خجالت فراوان حس میکند دارد رسوا میشود. اما به اولین نفر که میگویی، دیگر از گفتنش خجالت نمیکشی و راهبهراه به بقیه هم میگویی و به خودت که میآیی میبینی داری لخت راه میروی و عین خیالت نیست.
کفشدوزک
- خیلی ممنون. تا حالا کسی به من کادو نداده بود. آقاجانم موقع تولدم همیشه کادو مخره ولی کادوهاش برای تکمیل وسایل خانهیه.... مثلا یک بار، یک دست استکان برای تولدم خرید.
pegah
در این شرایط مامان گاهی به آقاجان محبت میکرد، مریم مایه تسکین محمد بود، زندایی دایی را آرام میکرد و موهایش را مرتب میکرد که توی فیلم خوب بیفتد و ملیحه هم با آقای دکتر آرامش مییافت. این وسط فقط منِ تنها بودم که در حسرت حتی یک تسلیت شنیدن از دریا مانده بودم.
Yasi
احساس کردم دارم پرواز میکنم. این همه مدت در انتظار شنیدن خبری از او بودم و حالا فهمیدم در دانشگاه باهنر کرمان درس میخواند. کاش میپرسیدم چه رشتهای. دلم میخواست پرواز کنم و بروم توی ابرها و به پرندگان مهاجری که از کنارم رد میشوند، بگویم جنوب از کدام طرف است؟ و آنها بگویند تو چرا اینطوری پرواز میکنی؟ و من بگویم «چون عرق سوز شدم»
Yasi
هر دو سوار ماشین شدند و رفتند و من ماندم و یک دنیا دلتنگی و سکوت و نوار شاملو که میگفت «سکوت سرشار از سخنان ناگفته است»
Kathrine
- فقط تو زحمت مکشی؟ بقیه زحمت نمکشن؟ پس چرا بقیه زحمتکشا به این چیزا نمرسن؟
- بقیه اگه عرضه ندارن تقصیر منه؟
- اسمش بیعرضگی نیست. بچه من یک پاش از دست داد، جوانی نکرد، ولی یک بار از سهمش نگفت. حالا شما که حتی یک روزم خط مقدم نبودی و با ساخت و پاخت هی پول درمیاری، باز دنبال سهمی و تازه ازش ناراحتی و بهش طعنه مزنی بیعرضه و بیمعرفت؟ بیمعرفت شماهایین که از ارتباطاتتان سو استفاده مکنین. اون نون از دست من نمخوره فکر مکنه شاید گران فروخته باشم، از بانک سود نمگیره مِگه سود بانکی درست نیست، بعد به جای اینکه بهش بگین راه تو درسته، خودتان ناراحتین چرا نمیاد توی دزدی گرگیها؟»
fr
دخترها برای انوش دست زدند و حس کردم یکی از مصادیق همین ظلم تاریخی این است که انوش مدافع حقوق آنها شده.
fr
سلام مامان. چی خبر از بجنورد؟
- هیچی. هم معلوم شد زنداییت بازم حاملهیه... هم معلوم شد داییت هنوز دیوانهیه.
fr
حجم
۲۹۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۵ صفحه
حجم
۲۹۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۵ صفحه
قیمت:
۲۱۰,۰۰۰
۱۰۵,۰۰۰۵۰%
تومان