بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آبنبات نارگیلی | صفحه ۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آبنبات نارگیلی

بریده‌هایی از کتاب آبنبات نارگیلی

نویسنده:مهرداد صدقی
امتیاز:
۴.۲از ۴۹۲ رأی
۴٫۲
(۴۹۲)
تصویر به بی‌بی که رسید، عمه بتول داد زد «آخ قربان مادرم برم. چی پیر شده بوده طفلی» عمه بتول رفت جلوی تلویزیون تا بی‌بی را ببوسد اما تا تصویر را بوس کرد تلویزیون عکس دایی اکبر را نشان داد. عمه بتول لب خودش را گاز گرفت. احتمالا رویش نشد وگرنه می‌رفت دستشویی تف می‌کرد.
Yasi
وقتش بود با کسی مشورت کنم. چند بار به فرهاد زنگ زدم اما موفق به حرف زدن نشدم. بعد از فرهاد، بهترین کسی که می‌توانستم با او مشورت کنم، خانم شهریاری بود چون با توجه به علاقه قلبی و قبلی‌اش به من قطعا بدترین مشورت را می‌داد و می‌توانستم به عکسش عمل کنم.
Yasi
همراه با صدای قوشمه داشتم از دست سگ‌ها عین سگ فرار می‌کردم.
Yasi
-تقصیر خودته. من همون اولش بهت هشدار دادم زیاد در نقش خودت فرو نره چون ممکنه بعدا نقشت در تو فرو بره ولی گوش نکردی.
Yasi
- خدایی محسن از وقتی دانشجو شده خیلی فرق کرده... ها اکبر؟ نظرت راجع بهش چیه؟ دایی گفت: «نظر که مثبته ولی عملکرد منفیه!» من از حرف دایی سر در نیاوردم اما وقتی همه با خنده نظر دایی را تایید کردند، حس کردم فهمیده‌ام. دایی که خودش هم نظر و هم عملکردش منفی بود، کمی سر به سر ملیحه گذاشت تا او دوباره بخندد. چیزهایی بدتر گفت اما کسی از دستش ناراحت نشد. همین را به مامان گفتم و مامان گفت: «اولا چون داییت بزرگ‌تره، دوما کسی ازش توقع نداره» این «کسی ازش توقع نداره» با بحث بزرگ‌تر بودنش در تعارض بود ولی ظاهرا درست بود.
Yasi
- اسم فیلمش چیه؟ - به تو چی؟ - خیلی ممنون - خواهش مکنم
Yasi
آقاجان حوله‌ای دور خودش پیچیده بود و داشت مایو می‌پوشید. حوله را که باز کرد، دیدم با تعجب دارد به مایویی که پوشیده ولی انگار هنوز تمام نشده، نگاه می‌کند. حق هم داشت. یک نگاهی به مایو انداخت، یک نگاهی به من و یک نگاهی به دایی. - این چرا اینجوریه؟ مال شمایم از خودش زیرپوش داره؟ دایی اکبر قهقهه بلندی زد. من هم خندیدم. آقاجان با اخم به ما نگاه کرد. دایی گفت: - مایوی حاج خانمِ برداشتی که
Maryam Kazemi
بابابزرگ این جنگل حیوون هم داره؟ آقاجان که به شدت با زبانش مشغول بود تا گوشت‌های قابلی را از لای دندان‌هایش دربیاورد، با اطمینان خاطر گفت: «پس چی که داره. همه جور حیوان داره» - میمون هم داره؟ آقاجان با استیصال به من نگاه کرد. نمی‌دانم دنبال کمک برای جواب بود یا مرا به عنوان جواب در نظر گرفته بود.
Maryam Kazemi
خا من همینجا پیش محسن ممانم. دیگه از خودم نمبینم جای دیگه بیام» - بی‌بی جان اینجا که نمشه. همه پسرن - خا چی اشکالی داره، همه به سِندِ محسنن مثل نوه خودم ممانن. منم که چشمم جایی رِ نمبینه. همینجا به اتاق محسن مخوابم. چادرمم که از سرم بر نمدارم.» - بی‌بی جان نمشه. اجازه نمدن. دایی اکبر وقتی دید حواس آقاجان به محوطه خوابگاه است و حواسش به بی‌بی نیست، آرام به طرف بی‌بی رفت و به او گفت: «بی‌بی جان تو از خودت مطمئنی ولی خا خدای نکرده اگه یک وقت یکی از این دوستای محسن عاشقت شد چی؟» بی‌بی لبش را گاز گرفت و در حالی که به زحمت از جای خودش بلند شد و به طرف ماشین می‌رفت، گفت: «ای خدایا توبه تقصیر!»
Maryam Kazemi
به قول آقای جاجرمی خدابیامرز، زندگی قانون‌های خاص خودش را دارد. یعنی دقیقا در روزی که حسابی ناراحتی و حالت گرفته است، یکدفعه خبری به تو می‌رسد که از این رو به آن رو می‌کندت آنهم روزی که اصلا رویش حساب نمی‌کنی.
Alma
ملیحه گفت: «ولی مِگن خاتمی بیشتر از بقیه طرفدار حقوق زنایه» بی‌بی گفت: پس من به همین «حاتمی» رای مدم... ایشالا که به حق پنش تن حقوقمِ زیاد کنه.
مامان کتابخون
حس کردم یکی از مصادیق همین ظلم تاریخی این است که انوش مدافع حقوق آنها شده
takhtary
مخی که زدنی باشه، یعنی اصلا مخ نیست
takhtary
حسام کارم تموم شد بیا منِ بشور - بله؟ - هیچی همچی چسبیدی ول کن من نیستی انگار بچه‌یم، گفتم کارم تموم شده بیا منِ بشور. حسام چیزی نگفت. از دستشویی که درآمدم دیدم خبری از حسام نیست و یکی از دانشجویان سال بالایی، دارد بدبد به من نگاه می‌کند. حسام بیرون سرویس منتظر من بود
Maryam Kazemi
کمی داریوش گوش کردم تا حالم بهتر شود اما حس کردم الان خودِ خواننده بیشتر به کمک من احتیاج دارد.
shariaty
انوش با ناراحتی گیتارش را درآورد و با صدایی گرفته گفت «نه، آهنگ هتل کالیفرنیا». وقتی انوش شروع به نواختن کرد آنقدر ناراحت بود که «هتل کالیفرنیا»، «مسافرخانه نقی زاده» هم از آب درنیامد.
shariaty
با موتور کمی توی خیابان شالیکوبی و بعد هم توی کوچه‌پس‌کوچه‌های گرگان‌پارس چرخیدیم. یک لحظه چشمم به خانم نوری افتاد که با قیافه‌ای که توی دانشگاه از او دیده بودیم خیلی فرق می‌کرد. توی دانشگاه مثل تلویزیون سیاه و سفید قدیمی‌مان بود و حالا شبیه تلویزیون‌های رنگی جدید شده بود.
shariaty
هوای بهاری گرگان هم، هر هوشیاری را به خواب دعوت می‌کرد به خصوص کسانی که ساعت هشت صبح کلاس داشتند. تصمیم داشتم سال جدید را با تحولی اساسی در درس خواندن شروع کنم اما این تحول را از ساعت هشت به ساعت ده منتقل کردم و خوابیدم.
shariaty
از آقانعمت خداحافظی کردیم و گفتم انشالله که به زودی خوب شود. موقع رفتن چشم به نوشته روی کاغذ در دست مادرزن دایی اکبر افتاد که نوشته بود «این دیوانه‌ها رِ زودتر بفرست برن» معلوم بود در نگاه آقانعمت، من و دایی از او هم مریض‌تریم. وقتی از خانه آقا نعمت بیرون آمدیم دایی گفت: «ولی خوب شد رفتیم پیشش طفلی چی خوشحال شد.»
shariaty
یادم هست یکبار آقای اشرفی از انارهای حیاط خانه‌شان برای ما آورد و به آقاجان گفت «انارها که کوچیکن ولی به بزرگی خودتان، یعنی بزرگی دل خودتان ببخشید» حالا من هم باید به آقای خلیلی می‌گفتم «شلوارم تنگه ولی به گشادی خودتان، یعنی گشادی شلوار خودتان ببخشید»
shariaty

حجم

۲۹۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۵ صفحه

حجم

۲۹۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۵ صفحه

قیمت:
۲۱۰,۰۰۰
۱۰۵,۰۰۰
۵۰%
تومان