بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آبنبات نارگیلی | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آبنبات نارگیلی

بریده‌هایی از کتاب آبنبات نارگیلی

نویسنده:مهرداد صدقی
امتیاز:
۴.۲از ۴۹۲ رأی
۴٫۲
(۴۹۲)
امین جان خلاصه یادش بخیر روزگاری که در بجنورد با هم داشتیم. توی یکی از بهترین دوستان درجه سه من بودی.
shariaty
مثل بعضی زندگی‌های مشترک، یاد گرفته بودیم به دروغ‌های هم احترام بگذاریم.
Book
- گاهی وقتا زندگی یه مسیری به آدم نشون می‌ده که فکر می‌کنی درسته اما اشتباهه. و وقتی ناراحتی، یه مسیری که فکر می‌کردی اشتباهه میاد سر راهت و تازه می‌فهمی هیچ چیز بی‌حکمت نیست.
Yasi
چرا هیچکس از من نمی‌خواهد پشت تلفن برایش ارگ بزنم؟ حالا درست است که ارگ بلد نبودم بزنم ولی حداقل می‌توانستم با زیربغلم صدا دربیاورم تا بخندد. چرا جز صغراباجی خدابیامرز کسی مرا به اسم کوچکم صدا نزده؟ دریا کجایی که مُردم از تنهایی...
مامان کتابخون
ابی اما خیلی به حرفش اعتقاد داشت و می‌گفت «ایشالا اول بهشت یک اتوبوس نگه داره و بگه همه قوم و خویشای اِبی سوار این بشن.» - اول جهنم هم یک اتوبوس نگه داشته مِگه همه دور و بری‌های محسن سوار شن. بعد چون تو یَم رفیق من بودی از اتوبوس خودت پیاده‌ت مکنن، تا اتوبوس من کلاغ پر میارن‌ت مگن برو تو اتوبوسِ محسن. تازه چون اتوبوس پره و جا نیست باید مثل سرویس دانشگاه سرپا وایستی. منم به اعضا و جوارحم رشوه مدم که بگن از تو خط مگرفتن. اونجا چون جهنمه کسی به حرف تو گوش نمکنه ولی حرف من براشان سنده.
fr
می‌گفت برای رفاه زن و بچه‌هایش حتی حاضر است فرش زیر پاشان را بفروشد.
shariaty
جامعه کم‌کم داشت برای انتخابات ریاست جمهوری آماده می‌شد و با فضای ایجاد شده، من و مرتضی بعید می‌دانستیم ابی و حسام به مرحله درددل و درک متقابل برسند. البته نه اینکه علایق مشابهی نداشته باشند اما برای من و مرتضی چندان نگران‌کننده نبود چون مثلا با اینکه هر دوشان به خاتمی علاقمند بودند؛ یکی‌شان به محمد خاتمی و دیگری به احمد خاتمی، هردوشان به زیباکلام اما یکی‌شان صادق و دیگری سعید، هر دوشان به نوری، یکی‌شان به عبدا... و دیگری به ناطق، هر دو به نبوی، یکی‌شان به بهزاد و یک به مرتضی،
sajjadrchesly
اگه قرار بود ما دو تا دقیقا مثل هم فکر کنیم، خدا فقط یکی از ما دو تا ر میافرید.
دریا
راز آنقدر در دل آدم می‌ماند که آدم فکر می‌کند اگر به کسی بگوید، انگار که لخت توی خیابان دارد راه می‌رود و با خجالت فراوان حس می‌کند دارد رسوا می‌شود. اما به اولین نفر که می‌گویی، دیگر از گفتنش خجالت نمی‌کشی و راه‌به‌راه به بقیه هم می‌گویی و به خودت که می‌آیی می‌بینی داری لخت راه می‌روی و عین خیالت نیست
sahar1370326
: «هیچوقت به بدبختی مردم نخند. اگه بدانی چقدر درد کشیده طفلی.»
مینا
قیافه دخترها هم دست کمی از ما نداشت. همه‌شان شبیه عمه بتول وارد سرویس شدند اما شبیه نیکی کریمی بیرون آمدند. بر خلاف ما پسرها که به امید پارساپیروزفر شدن به خودمان رسیدیم اما شبیه سمندون بیرون آمدیم.
pegah
کتاب فیزیکِ هالیدیِ از کتابخانه گرفتم ببرم همونجا بخوانم. - حتما هم که مخوانی - ها ببین اسمشم روشه. فیزیکِ هالیدی. یعنی توی تعطیلات باید بخوانیش. البته بیشتر یعنی فاتحه هر چی هالیدیِ برات مخوانه.
hanimani
ملیحه برای اینکه جو را عوض کند، گفت: «وای من چرا توی فیلما دماغم این شکلیه؟» عمه بتول گفت: «خا همیشه همین‌طوریه ملی جان» ملیحه هم بلافاصله با خنده گفت: خا به عمه‌م رفتم
Yasi
انوش یک‌بار دیگر از افسانه شخصی و کیمیاگر حرف زد و گفت کیمیا همین است و این‌طوری است که مس طلا می‌شود. حرف‌هایش آنقدر زیبا بود که اول به خودش و بعد به کیماگر و افسانه شخصی فحش دادم و به او گفتم این‌همه تا کرمان آمدم به جای باد به گ...ز تبدیل شدم.
Maryam Kazemi
بدی سیب‌زمینی این است که وقتی نگاهش می‌کنی دیرتر سرخ می‌شود اما اگر نگاهش نکنی، با بویش دستت را می‌گیرد که تو رو خدا بیا به من نگاه کن
مامان کتابخون
محض اینکه امتحانش کنم، گفتم «ولی راه خیلی طولانی بود خوب شد پیاده نیامدم» وقتی دیدم به این حرفم هم خندید فهمیدم تا الان هرچه گفته‌ام بی‌مزه بوده و فرهاد به همه حرف‌هایم می‌خندیده
takhtary
دیدم دلتنگی‌ام با نوار بدتر می‌شود و باید جور دیگری خودم را خالی کنم. انوش می‌گفت در چنین مواقعی هنر به داد آدم می‌رسد و می‌رفت ساز می‌زد اما من جز سر کار گذاشتن و آزار دیگران هنری نداشتم.
takhtary
تلویزیون یک روستا را با دیوارهای کاهگلی نشان می‌داد. زندایی گفت: «یادش بخیر اون سفری که رفته بودیم طبر همچی برای خوردن کاهگل‌های دیوارش به هوس افتاده بودم که چی» همه خندیدند اما مامان نخندید و با دقت به زندایی که باز هم داشت با حسرت به کاهگل‌ها نگاه می‌کرد و آب دهانش را قورت می‌داد، نگاه کرد. بعد هم نوبت او بود تا دوباره نگاه معناداری به دایی بیندازد که یعنی «بفرما نگفتم؟» اما بی‌بی هم در همین لحظات گفت «خداییش بوی کاه‌گِل خیس خیلی خوشمزه‌یه من هنوزم خوشم ازش میاد»
Maryam Kazemi
حس شیشم یعنی که برداشتت راجع به آینده و دیگران چقدر قویه، حس هفتم اینه که مفهمی راجع به حس شیشمت راجع به دیگران ریدی.
Kathrine
دایی خودش را تکان می‌داد و شانه‌هایش را می‌لرزاند. - ها محسن بیا وسط.... مو سوختُم مو برشتوم که دیشو نومه نوشتم..... من هرکار می‌کردم هیچ جایم نمی‌لرزید اما برای روحیه دادن به آقانعمت مثل کسی که مار ماهی به او زده باشد، با تمام توان خودم را لرزاندم.
shariaty

حجم

۲۹۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۵ صفحه

حجم

۲۹۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۵ صفحه

قیمت:
۲۱۰,۰۰۰
۱۰۵,۰۰۰
۵۰%
تومان