اگرچه برآمدن چشمه در برابر آفتاب شادیبخش است، سرمنشأ آن از چاههایِ اندوهِ ناپیمودهای است که در بنیاد زمین واقع است.
mimbaran
آنگاه که برن دست از امید شسته بود، دختر به نزد او آنجا که در تاریکی نشسته بود، بازگشت، و زمانی دراز پیش از این، در قلمرو پنهان دست خود را در دست او گذاشت. از آن پس دختر غالب اوقات به نزد او میآمد، و آن دو از بهار تا تابستان پنهانی در بیشهها میگشتند؛ و اگرچه زمان کوتاه بود، خوشی هیچ یک از فرزندان ایلوواتار به عظمت خوشی آن دو نبود.
ali osso
و ایلوواتار با اولمو سخن آغاز کرد و گفت: «نمیبینی که اینک چگونه در این خطه کوچک در ژرفای زمان، ملکور با قلمرو تو میجنگد؟ او به سرمای سخت و گزنده میاندیشید، امّا هنوز زیبایی چشمههایت و نیز آبگیرهای زلالت را نتوانسته نابود کند. برف را بنگر و مکر و حیله یخبندان را! ملکور اندیشه گرما و آتش مهارناشدنی را در سر میپروراند، امّا اشتیاق تو را فروننشانده و به تمامی آهنگ دریا را خاموش نساخته است، به جای آن بلندی و شکوه ابرها را بنگر، و مهی را که دمبهدم دگرگون میشود؛ صدای باریدن باران را بر روی خاک بشنو! و در این ابرها تو به مانوه نزدیک میشوی، به دوستات، که دوستاش میداری.»
لویی فردینان سلین
از نشاط و زندگانی سعادتبار چیز زیادی نمیتوان گفت تا آنکه فرجام آن فرا برسد؛ چه، آنچه زیباست و شگفتانگیز، تا آنگاه که پابرجاست و چشم آن را میبیند، خود سندی است از برای خویش، و آنگاه که در آستانه خطر است یا برای همیشه نابود میشود، به سرودها راه مییابد.
mimbaran
امّا از نشاط و زندگانی سعادتبار چیز زیادی نمیتوان گفت تا آنکه فرجام آن فرا برسد؛ چه، آنچه زیباست و شگفتانگیز، تا آنگاه که پابرجاست و چشم آن را میبیند، خود سندی است از برای خویش، و آنگاه که در آستانه خطر است یا برای همیشه نابود میشود، به سرودها راه مییابد.
bilijacks
هنگامی که پای در پوچی گذاشتند، ایلوواتار به آنان گفت: «بنگرید این آهنگ شما!» و مکاشفهای را به ایشان باز نمود و آنجا که پیشتر تنها شنوایی بود، به آنان بصیرت داد؛ و جهانی نو را دیدند که در برابرشان هویدا گشت، و این جهان همچون گوی در میان پوچی دیده میشد و در آن، امّا نه از آن، بر جای بود.
سید علیرضا
امّا مرگ از همان نخست نیز کیفر شما نبود. بدینسان شما میگریزید، و جهان را ترک میگویید و در امید یا نومیدی بندی آن نیستید.
محسن
و خیلی از فرزندان ایلوواتار هنوز به صدای دریا گوش میسپارند و سیر نمیشوند، لیکن خود نیز نمیدانند که این گوش کردن را سبب چیست.
مانترا
«فرصتهای عجیب در جهان بسیار است، و آنگاه که خردمند درمیماند، کمک از دست ناتوان میرسد.
محسن
و به راستی همچنان که روزگار رو به پلیدی میگذاشت، سنجهای برای حقیقت نبود
محسن