بریده‌هایی از کتاب دزیره (جلد اول)

حالا می‌دانم آدم وقتی بزرگ می‌شود که واقعاً عاشق شده باشد.

«می‌خندی، اوژنی؟ ... می‌خندی؟»

در زندگی شب‌هایی وجود دارند که هیچ‌وقت به پایان نمی‌رسند

دیروز، ناپلئونه بی‌مقدمه پرسید: «اوژنی، تو هیچ‌وقت نگران آینده و سرنوشتت شده‌ای؟» وقتی تنها هستیم مرا تو صدا می‌کند. این روزها حتی نامزدها و زن وشوهرها هم هم‌دیگر را تو صدا نمی‌کنند. ــ نگران؟ نه.... (سرم را تکان دادم...) نگران نیستم. کسی نمی‌داند چه سرنوشتی در انتظارش است. چرا باید برای چیزی که نمی‌دانم نگران باشم؟ ــ خیلی عجیب است. بیش‌تر مردم معتقدند از سرنوشت‌شان خبر ندارند. نگاهش به دوردست‌ها خیره مانده بود: «ولی من می‌دانم چه سرنوشتی در انتظارم است.» گیج شدم: «نگرانی؟» به‌نظر می‌رسید دارد فکر می‌کند. بعد، تکانی خورد: «نه. فقط می‌دانم کارهای بزرگی خواهم کرد. من برای رهبری یک ملت خلق شده‌ام و جزو آدم‌هایی هستم که تاریخ را می‌سازند.»

هروقت و هرجا، اگر کسی آزادی و برابری را از مردم گرفت کسی نمی‌تواند برای او طلب بخشش کند و بگوید ناآگاه بوده

ــ خیلی عجیب است. بیش‌تر مردم معتقدند از سرنوشت‌شان خبر ندارند. نگاهش به دوردست‌ها خیره مانده بود: «ولی من می‌دانم چه سرنوشتی در انتظارم است.» گیج شدم: «نگرانی؟» به‌نظر می‌رسید دارد فکر می‌کند. بعد، تکانی خورد: «نه. فقط می‌دانم کارهای بزرگی خواهم کرد. من برای رهبری یک ملت خلق شده‌ام و جزو آدم‌هایی هستم که تاریخ را می‌سازند.»

به‌طرز وحشتناکی خسته بودم اما مهم نبود چون بالاخره به مقصد رسیده بودم.

اما خسته بودم خیلی خسته و غمگین.

یک‌بار پرسیدم، اگر در عشق شکست بخورد خودش را می‌کشد؟ و جواب داد: «نه، چون زنی که من عاشقش شده باشم حاضر نیست با هیچ مرد دیگری ازدواج کند.»

«شاهزادهٔ عزیز، زبان هدیه‌ای است از طرف خداوند اما نباید بی‌جهت به سخن بیاید. شما، دوست من، از این هدیهٔ خداوند درست استفاده نمی‌کنید. افکارتان را خیلی صریح برای سوئدی‌ها به زبان آوردید.» ــ گمان نمی‌کنم لازم باشد برای یک اسقف سابق کلام کتاب مقدس را یادآوری کنم. درستی و راستی در بیان حقیقت است!

یادت باشد هروقت و هرجا، اگر کسی آزادی و برابری را از مردم گرفت کسی نمی‌تواند برای او طلب بخشش کند

هروقت و هرجا، اگر کسی آزادی و برابری را از مردم گرفت کسی نمی‌تواند برای او طلب بخشش کند و بگوید ناآگاه بوده

«کشتار به نام حقوق بشر.

خسته نیستم. فکرم هم مشغول است

خسته نیستم. فکرم هم مشغول است

وقتی آدم کسی را دوست دارد و فقط به یک نفر تعلق دارد، زندگی، ساده و شیرین می‌شود.

تاریخ شامل سرنوشت همهٔ آدم‌ها می‌شود، مگرنه؟ فقط هم جریان زندگی آدم‌هایی نیست که حکم اعدام صادر می‌کنند یا توپخانه را تجهیز می‌کنند. به‌نظر من همهٔ مردم، چه آن‌هایی که سر می‌برند و چه آن‌هایی که سرشان بریده می‌شود، مردها و زن‌هایی که عاشق می‌شوند، می‌میرند، و همهٔ آن‌هایی که زندگی معمولی دارند، تاریخ را می‌سازند.»